سالی که بر عمق جانم نشست
للباقی
درست یکسال از آن واقعه شگرف که با چند کلمه آغاز شد، می گذرد!
ظرفِ کلمه به غایت وسعت دارد اما منِ قاصر، نمی توانم کلماتی را پیدا کنم که عمق حقیقت این ارتباط را بیان کند؛ ارتباطی که به گمانم از ابتدا با "کلمه" و "چشم" آمیخته بود.
نمی دانم ارتباط "کلمه" با "چشم" چیست؟! یکی، دیگری را نقض می کند یا مکمل یکدیگرند یا اساساً ناهمجنس اند! هرچه هستند میان این دو و من و تو، اسراری است که خودمان هم بر آن ها کامل واقف نیستیم! و تنها طراح این قصه می داند که چه اسرار مهمی در پس پرده است. علی ای حال، خدایم را به سبب این قصه، بی کران سپاسگزارم و از او می خواهم که عمق این اسرار را بیشتر کند و ما را نیز واقف تر! و شاید این همان معنای عشق متصل باشد!
نور و میِ لحظه لحظه این یک سال بر عمق جانم نشست؛ خدا ما را مقیم میکده عشق خودش قرار دهد.
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم
16 اسفند 1402
للحق
- ۰۲/۱۲/۱۷