چرا وبلاگ نویسی
بسم الله الرحمن الرحیم
للباقی
کلاس سوم ابتدایی بودم که یک دفتر متفاوتی به من هدیه شد. یک خودکار سبز هم گیر آوردم. این دفتر و قلم شد اولین لوازمِ فرهنگیِ شخصیِ من! دفتر را کرده بودم دفتر شعر و به همه فامیل می دادم که برایم شعر بنویسند و امضایش کنند. حتی به بعضی از معلم هایم هم می دادم. یادم هست به خانمِ پرورشی مان هم دفتر را دادم و جمله ای از شهید بهشتی برایم نوشتند.
بعد از مدتی یک مجموعه شعر و جمله های جذاب با کلی خاطره برایم حاصل شد. هنوز در مشاعره ها بیشتر ابیاتی که استفاده می کنم از همان دفتر شعر اولی ست. کم کم شروع کردم به خاطره نویسی و گاهی اوقات دل نوشته هم می نوشتم. آن اوایل سبک بیشتر نوشته هایم شبیه به هم بود و تقریباً یک جور شروع می شد؛ به نام خداوند علی، عالی، متعالی یا به نام آن وجودی که وجودم ز وجودش شده موجود!! و ایضاً متن ها هم یک متن کلاسیک و رسمی و غالبش هم با پس زمینه الهی!
خاطرات را کم و بیش می نوشتم اما روزهایی می آمد که حرف هایی داشتم و نمی توانستم جایی بزنم و این شد که دفترهای دل نوشته را آغاز کردم. ابتدا خیلی حرف نداشتم و از برنامه های زندگی می گفتم و از نعمت هایی که بعضاً فراموشش کرده ایم. اما هر چه جلوتر آمدم حرف هایم زیاد شد. خاصه حرف هایی که دیگر هیچ کجا نمیشد آن ها را زد. گاهی وقت ها دفتر دل نوشته هایم را در کیفم می گذاشتم و هر وقت که مجال میافتام شروع می کردم به نوشتن. و این روال تا امروز ادامه دارد.
یک سوال مهم؛ در روز چه قدر حرف برای نوشتن داریم؟! شاید عده ای حرف برای گفتن بسیار داشته باشند اما به گمان من هنر آن ست که تو چه قدر حرف برای نوشتن داشته باشی. شخصیت آدم ها وقتی می نویسند خیلی فرق دارد با زمانی که سخن می گویند. برخلاف صحبت کردن، نوشتن محصول خلوت ست و هرچه قدر آدمی خلوت هایش بیشتر باشد، تفکرش نسبت به خود بیشتر می شود و روحش متعالی تر.
تو در نوشتن نمی توانی هرچیزی را بنویسی؛ نوشتن فرآیندی دارد که آن حاصل تبانی دل و عقل و قلم ست. شاید هوا بتواند امواج صوت و کلام را کم اثر و نهایتاً بی اثر بکند اما کدام نیرویی توانایی محو کردن مکتوبات را دارد. قلم و مکتوبات، مقدس اند؛ ن و القلم و ما یسطرون ... .
تو وقتی شروع می کنی به نوشتن، ناخود آگاه جدی می شوی؛ حتی زمانی که طنز می نویسی و از نوشته ات خنده ات می گیرد. آن وقت یاد می گیری که به اطرافت جدی بنگری و این جدی نگریستن اولین قدم فلسفه ست! مسئله های حیاتی یک فیلسوف همیشه از یک سوال جدی شروع می شود. پس نوشتن تو را به وادی ای می کشاند که جدی بنگری و شروعی می شود که تو عادت کنی به فکر کردن.
فکر کنی و بنویسی؛ فکر کنی و بنویسی؛ فکر کنی و بنویسی.
آنانی که نویسنده اند حتماً فیلسوف هم هستند.
نوشتن تمرینی ست که تو با لایه های وجودی خودت بازی کنی و نگذاری روزمرگی ها غبار غفلت روی آن ها بنشاند. لایه های اعتقادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی؛ حتی تو باید گاهی با لایه های کودکانه ات هم بازی کنی و یک وقت هم حتماً لایه های شاعرانه ات بازی در می آورد و دلش می خواهد حرفی بزند و چند خطی بی وزن و بی قافیه، شعر بسراید.
گاهی قلمت جلوتر از فکرت می دود. هر چه می دوی نمی توانی مهارش کنی؛ چنان آتشِ جانِ نویسنده به جان واژگان میافتد که ناگاه می بینی همه دشتِ کلماتت در چشم بر هم زدنی حال سوختن می گیرد و این از کم نظیرترین لذات عالم ست.
یک وقت تو برای دیگران می نویسی؛ این جور نوشته جاتِ فرمایشی، هیچ لطفی ندارد و دلت را گرم نمی کند. اما وقتی تو برای دل خودت شروع کردی به نوشتن، آن زمان ست که حال پرواز می گیری و بر بلندای آسمان اسماء بال خواهی زد.
جامعه فرهیخته افرادش بیشتر با نوشته جات شان شناخته می شوند تا پست های اینستاگرامی شان! عکس و فیلم با آنکه هنر در آن ها دخیل ست اما چندان نماینده فکر و اندیشه افراد نیست و هیچ کس با تمرین صرفاً عکاسی و فیلم برداری فرهیخته نشده است. فرهیختگان، اهل فکر و اندیشه اند و یکی از بهترین مسیرهای تمرین اندیشه ورزی و تفکر، تمرین نویسندگی ست.
اما چرا وبلاگ نویسی؟
جاهای مختلفی می نویسم. از جمله دفتردل نوشته هایم. هر کدامش مختصاتی دارند. معلوم ست که نمیشود همه حرف ها را در چنین فضایی زد. اما در فضاهای شخصی، راحت می توانی سفره دل و ذهن پهن کنی و هر چه الهام می شود را بنویسی. در فضاهای شخصی، لازم نیست تو خیلی از مراعات ها را انجام دهی و عریان نویسی می کنی. این در کنار همه محاسنی که دارد و حال خوشایندی که ایجاد می کند اما برای یک نویسنده کافی نیست. تو باید بتوانی اشارت نویسی را هم یاد بگیری. نوشتن در فضاهای مجازی آن هم وبلاگ برای من یک جور تمرین اشارت نویسی ست. ما در جامعه زندگی می کنیم و عملاً توانایی عریان گویی را خیلی جاها نداریم. ایضاً در نوشته های اجتماعی هم نمی توان عریان نویسی کرد. اشارت نویسی به تو یاد می دهد حرف های ذهن و دلت را جوری بنویسی که بتوانی حریم هایی را رعایت کنی. این وسواس همیشگی که کدام جمله و یادداشت حریم ها را رعایت کرده یا نه، به مرور، زبان اشارت نویسی را یادت می دهد. زبان اشارت یک زبان سخت ولی در عین حال بسیار شیرین ست. من حتی گاهی در دفتر دل نوشته هایم هم اشارت نویسی می کنم. چون در خلوت های خودم هم دوست ندارم بعضی چیزها را عریان فکر کنم و عریان بنویسم!
از طرفی وبلاگ برای من یک آرشیو است. یک آرشیو بسیار خوب از چهار پنج سال نوشتن و فکر کردن. من این فضاهای مجازی باب شده این روزها را برای نوشتن رسانا نمی دانم. شاید نوشتن درکانال تلگرامی یا صفحه فیس بوک و اینستاگرام و توئیتر راحت تر باشند و برای برخی کارها رسانا اما هیچ وقت نمی توانند به اندازه وبلاگ رسانای یادداشت ها و آراء نویسنده باشند؛ چون هم انبوه پیغام و مطلب ست و توجه به اندازه کافی نمی شود، هم این که مخاطب، برای خواندن نظر شما انتخابی نمی کند. یعنی فقط من همان اول یک انتخاب می کنم که فلانی را به اصطلاح فالو کنم ولی برای خواندن مطالبش دیگر من هیچ انتخابی ندارم و هرچی او بنویسد فِرت! برای من هم بالا می آید؛ حالا شاید من مثلاً در آن لحظه حوصله خواندن متن زیر عکسِ پسر خاله فالوورم با گاو زرد همسایه دست چپی شان را نداشته باشم! در صورتی که در وبلاگ، خود مخاطب انتخاب می کند که بیاید نظر تو را بخواند و او حاضر است برای خواندن آراء تو این هزینه بیشتر را بدهد و این به دقت و توجه کافی به متن میافزاید.
واقعیت دیگر این ست که امروز فضای مجازی یک فضای کاملاً حقیقی شده است. همان طور که ما در زندگی خود دوست داریم با خانواده و رفقا و آشنایان و دیگرانی که فکر و اندیشه شان برایمان مهم ست، ارتباط برقرار کنیم در فضای مجازی هم دنبال این ارتباط هستیم. می خواهیم رد و نشانی از کسانی که با آن ها فصل مشترکی داریم پیدا کنیم(کاری که شبکه های مجازی می کنند و پیشنهاد می دهند تا شما آشنایانتان را پیدا کنید از مدرسه و دانشگاه و محل کار تا علاقه مندی های مختلف). حتی معتقدم در فضای مجازی این تشنگی برای ارتباط بیشتر هم می شود. این هم می تواند یک فرصت و هم می تواند یک تهدید باشد. وبلاگ تهدیدهای مرسوم را ندارد و برعکس، چون قالبش اندیشه ای و فکری ست دعوت می کند دوستان و آشنایان با تفکر و زاویه دید هم آشنا شوند و این بهترین نوع ارتباط گیری در دنیای مجازی ست. من شخصاً به دلایلی که در اول بحث در خصوص نوشتن و دلایل اخیر که عرض کردم همیشه دوستانم را به داشتن فضای اندیشه ای در این بساط عظیم مجازی، ترغیب کرده ام که بیایند و فکر کنند و بنویسند و در عالم مجازی با تفکراتمان با هم ارتباط برقرار کنیم. این زیباترین و در عین حال فرهیختگانی ترین نوع ارتباط خواهد بود.
سعی کرده ام در وبلاگ، یک طبع آزمایی کنم و گونه های مختلف نوشتن را تجربه کنم. از داستان و متن ادبی و شعر تا متن های جدی سیاسی و فرهنگی تا خاطره نویسی. هر کدامش لطفی دارند. خوبی وبلاگ شاید همین باشد که تو درین فضا با کسی رقابت نمی کنی! نه قرارست مثل برخی سایت های تخصصی کسی به تو نمره بدهد و نه اینکه با کسی مقایسه می شوی. یک فضای کاملاً خودمانی و این باعث می شود که تو خودت باشی؛ خود خودت.
البته این خود بودن ظرافت هایی هم دارد. من حتی در پست هایی که شبیه به خاطره نویسی از یک روز است هم همه موارد را نمی نویسم. فقط مواردی می نویسم که بدانم به درد می خورد. شاید عبارتی برای مخاطب معنی نداشته باشد اما برای من خیلی پر معناست و به خاطر آرشیوی بودن وبلاگ آن ها را می نویسم.
هیچ کسی نمی داند منظور من از به کار بردن بعضی عبارات چیست. هیچ کسی نمی داند مرجعِ ضمیرهایی که بعضاً به کار می برم چیست یا کیست. با این اوصاف هیچ کسی نمی تواند بفهمد که دقیقاً منظور من از برخی نوشته ها چیست. ممکن ست در روز عباراتی را بخوانم یا بشنوم یا تجربه مشترکی که با دوستانم داشته ام را به نوعی سوژه نوشتن قرار دهم؛ اما شاید این سوژه را برای منظور دیگری به کار ببرم و در این صورت باز کسی نخواهد فهمید که منظور من از برخی عبارت های دیگر متن چیست حتی آن کسی که در تجربه مشترک من سهیم بوده. گاهی کار برای خود من هم پیچیده می شود! و برای اینکه فردا روز فراموش نکنم که این یادداشت دقیقاً چه می خواست بگوید و مرجعِ برخی از ضمیرهایش کیست، برای خودم رمزهایی در آخر یا در وسط متن و شاید اولش قرار دهم! لذا از این لحاظ تقریباً مطمئن هستم که کسی با خواندن وبلاگ به همه آنچه در ذهنم می گذرد نمی تواند برسد. بارهای بار رفقایم قضاوت هایی کرده اند که یقین پیدا کرده ام اصلاً متوجه اصلِ و هدفِ برخی یادداشت هایم نشده اند و این یعنی در این کار تا حدی موفق بوده ام!
گاهی آنقدر عقل و دل فشار می آورند که تو هرچه قدر هم می خواهی اشارت نویسی کنی نمی توانی و مجبور می شوی در قالب دیگری کار را پیش ببری. این قالب ها هم شیرینی خاصی دارد. قبلاً بیشتر از این مدل ها می نوشتم.
دلایل دیگری هم هست که چرا وبلاگ نویسی را در بین ابزارهای موجود برگزیده ام. اما بگذار در کنار همه این ها این نکته پایانی را هم بگویم:
همیشه با خودم فکر کرده ام اگر در همین لحظه حضرت قابض الأرواح آمد سراغم و گفت دست و پایت را جمع کن که برویم، من چه چیزی در این عالم فانی از خود به یادگار گذاشته ام؟ برادرزاده و خواهرزاده و دوستان و آشنایان و ... از من چه می دانند؛ اگر برادرزاده و خواهرزاده من از پدر و مادرشان پرسیدند دایی و عموی ما چه شکلی دنیا را می دیده آن ها چه پاسخی خواهند داد؛ دوستان من که عمری با هم بوده ایم چگونه باید بدانند که این رفیقشان چه چیزهایی در سر داشته و آرزو می کرده؛ نه این که نگاه و نظر من مهم باشد، نه؛ اما لااقل انسان هستم و هر انسانی که توفیق حیات برایش مهیا می شود بهتر است از خود یادگاری هایی برجای بگذارد و چه بهتر که این یادگاری ها از جنس اندیشه و فرهنگ باشد.
پس باید برای حضرت باقی نوشت که هم در عالَم فانی، این کلمات باقی بمانند و هم تحفه ای بشوند برای عالَم باقی.
للباقی
کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...
للحق