للباقی
شاید بیرونم پر از امواج بی قرار باشد اما درونم آرام ست؛ باشد که دریا بشوم ... .
للحق
- ۰ نظر
- ۲۹ آبان ۰۰ ، ۲۳:۱۰
للباقی
شاید بیرونم پر از امواج بی قرار باشد اما درونم آرام ست؛ باشد که دریا بشوم ... .
للحق
للباقی
هرچه هست انگار این سیاست پلشت، بدجور مثل مرداب داخل می کشد؛ با وضو هم نزدیکش شوی و قصد قربت هم داشته باشی، ناگهان تو را می بلعد؛ جز آن که مسیر را گونه ای دیگر بروی تا هم بار زمانه را بر دوش بکشی و هم از میدان فرار نکرده باشی و هم وجودت را از گزند غرق شدن نجات بدهی.
`ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده`
للحق
للباقی
"عبد گنه کارت دلش بی قراره
بند ت به غیر تو کسی رو نداره"
حاج محمود می خواند و دلم به وسعت یک تاریخ زیر و رو می شود ... .
اللهم الحقنا بالصالحین و الشهداء
للحق
للباقی
خدا آن کسی است که عزیزترین هایت را به او می سپاری... .
للحق
للباقی
- چرا این قدر سکوت؟!
+ محتاجم.
- می خواهی بروی یک جای خلوت؟
+ سکوت من در مقابل صدا نیست؛ در مقابل فکر است.
- فکرهای صدا دار؟! فکرهای صدا دار چه شکلی اند؟!
+ نمی دانم.
- سکوتِ صدا بهجت می آورد سکوتِ فکر بلاهت!
+ شاید.
- یک سوال بپرسم پاسخم را می دهی؟
+ سعی می کنم.
- حالت با چه خوب می شود؟
+ با سکوت.
- می دانی با سکوت ت عذابم می دهی؟
+ کاش نبودی کاش نبودم کاش همه چیز سکوت بود ... .
للحق
للباقی
من برای کارهای خوبی که کرده ام بیشتر محتاج به توبه هستم تا کارهای بدم.
به فریادم برس از خودم یا غیاث المستغیثین
للحق
للباقی
وضع جامعه خوب نیست؛ شاید نشانه اش همین باشد که مردمان این جامعه، رسانش محبت شان دارد پایین میآید و دیگر با عشق و محبت بیگانه شده اند.
للحق
للباقی
- آرام بگیر.
+ نمی توانم.
- می دانم؛ می فهمم؛ درک می کنم.
+ اما نمی توانی.
- شاید. آخرش چه می شود؟
+ شاید معجزه؛ شاید هم یک سکوت ابدی.
- برای معجزه، خدایی شبیه خدای موسی می خواهی.
+ و برای یک سکوت ابدی نیز هم.
- معجزه، دست تو نیست.
+ مگر سکوت ابدی دست من است؟
- تو با سکوت خواهی مرد؛ با معجزه زنده خواهی شد.
+ اگر حکم به هجران ابدی ست زنده یا مرده چه فرقی می کند ... .
للحق
للباقی
دقت کرده ای؟! بی آن که خود بخواهیم چه قدر مقلد شده ایم؟! پیشتر گمان می کردم در آرزوها و خواسته هایمان مقلد شده ایم امروز می فهمم کار از حوالی سر چشمه خراب است؛ ما در ادبیات هایمان هم مقلد شده ایم!!
للحق
للباقی
درست دو سال پیش چنین روزی، کچل کردم و بار و بندیلم را جمع کردم رفتم سربازی.
خدمت، کلی خاطرات متفاوت است که خودش یک کتاب می شود. اما مثل همه زندگی، مثل باد گذشت ... .
للحق