رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

ما بچه هیأتی های قرن 21

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۲۸ ب.ظ
ما بچه هیأتی های قرن 21 وضو می گیرم و رو به آیینه موهایم را شانه می زنم.کفِ دستانِ عطر زده ام را روی محاسنم می کشم. شالِ سیاه را روی پیراهنِ سیاهم می اندازم و نگین عقیق انگشترم را می بوسم و زیر لب روبه آیینه، خیره در چشمانم می گویم: «اَللهُمَّ الرزُقنا...» بغضم می شکند... آرام لبخند شوقی می زنم و اشک هایم را پاک می کنم و یا علی می گویم برای هیأت. راننده، ساده می گوید: «با این وضعِ اقتصادی، امسال فکر نکنم بتوانم ظهر عاشورا نذری بدهم.» بعد از چند ثانیه انگار که حرف بدی زده باشد، استغفراللهی قورت می دهد و می گوید: «نه... نه... آقا که تا حالا رسانده. از این به بعدش هم مطمئنم می رساند... در آیینه ی وسط نگاهی به من می کند و مخلصانه و پدرانه می گوید: «چه کنیم... عادت کردیم به گدایی درِ این خانه، پادشاهت می کنند پسرم...» صداهای هیئات با هم ترکیب می شوند و موجش یک راست می رود در گوشم. بر دلم می نشید و از چشمانم خارج می شود و بر لبان تشنه ام جاری: «تشنه ی آب فراتم ای أجل مهلت بده...» کفشم را در می آورم و با پای راست وارد می شوم و إذن می گیرم از پیامبران، از آدم تا خاتم. از معصومان و اولیاء و خوبان... بسم ا... . غریبِ در غربت گیرکرده ای را به کوی آشنایانش برسانی و شهریارش کنی، حالی است که در ورود دارم. استاد سخنرانی اش را آغاز می کند.کیش می شوم در فتنه ها و مات در بی وفایی و موقعیت نشناسی ها... تا روضه شروع می شود، دلم رضوانی می شود و با بال سبکبالی پر می گیرد تا... آسمان کربلا و بین الحرمین، حتی آسمان مدینه و بقیع. آسمان مشهد و صحن انقلاب... من امشب در اوج آسمانم... . نشسته ام و سرم را بین پاهایم پنهان می کنم و اشک می ریزم. هستی و مافیها را واژگون در قطرات آب چشمانم می بینم. از مشکلات رهایی می یابم. در صفوف سینه زنی با طوفان دلم شور می گیرم. آخرِ سر هم دعا می کنم و گمانم اینست که به اجابت بسیار نزدیک است... . از بیماری بچه ی همسایه گرفته تا گرفتاری همین راننده. دعا برای رهبر و مملکت گرفته تا نابودی کفر و غلبه ی خیل مستضعفین بر مستکبرین. با خودم فکر می کنم کجای جهان این چنین مردم همصدا و همدل برای امّتشان دعا می کنند و کدام ارتش یاری ایستادگی در مقابل این شور و صلابت را دارد؟! با یاد شهدا مهر تأییدی می زنم بر فکرم. به آغوش رفقا می رویم و بوسه می زنیم بر شانه ی هم. سر سفره یکی از دوستان را هدف می گیریم و تا بشود به او می پرانیم! و بعد هم در صورت لزوم از سر هم بالا می رویم  و همه لبخند بر لب دارند... . وقتی پاشنه ی کفشم را می کشم، با خودم زمزمه می کنم: «تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من، سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم...» وَ لا جَعَلَهُ اللهُ أخِرَ العَهدِ مِنِّیِ لِزیارَتِکُمِ...
  • محمد طاهری

نظرات  (۲)

سلام والو تو کله من که چیزی برای نظر گذاشتن پیدا نمیشه همیجوری اومدم در کل: ما نوچه ایمو تو گنده لاتی. دیالوگ سریال شب دهم
راستی یادت باشه پول منم ندادی!!!
به جون ...گپو حلالش نمیکنم!!
راه های جبرانش رو خودت انتخاب کن شاید حلال بشه؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی