رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

صفا به توان صفا ...

چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۱۱ ب.ظ
صفا به توان صفا   بعد از امتحانات پایان ترم و موقع خداحافظی از دوستان تشکیلاتی، یکی از دعاهایی که می کردیم و انشالله اش را آغوش دوستان می گفتیم، توفیق دیدار همراه با همِ رهبری در ماه مبارک بود. طبق عادتِ به قول رفقا پطروس بازی ما، دو سالی این دیدار را خودم نرفتم و دوستان به جای ما مشرف شدند و خاطراتی که تعریف می کردند و بعضا چیزهایی که در تلویزیون می دیدیم، ما را خیلی مشتاق کرده بود. امسال هم بر همان عهد پطروس بازی بودیم اما نمی دانم این وسط چه ها شد که برای بقیه دوستان مشکلاتی پیش آمد و قرعه الحمدلله به نام ما زده شد. با گیرهای سه پیچی که تا ندهی کارت راه نمیافتد، توانستیم دو سهمیه هم برای واحد خواهران بگیریم که دیگر هیچ گونه عذاب وجدانی درین بین نداشته باشیم و با قلبی مطمئن راهی سفر شویم. از آنجا که سفر هوایی برای دانشجو جماعت ظاهراً یک ناپرهیزی اشراف گونه غیر قابل بخشش در محضر خداست!! امسال هم مسئولین به بیشتر از اتوبوس راضی نشدند و انگار ... صفا به توان صفا   بعد از امتحانات پایان ترم و موقع خداحافظی از دوستان تشکیلاتی، یکی از دعاهایی که می کردیم و انشالله اش را آغوش دوستان می گفتیم، توفیق دیدار همراه با همِ رهبری در ماه مبارک بود. طبق عادتِ به قول رفقا پطروس بازی ما، دو سالی این دیدار را خودم نرفتم و دوستان به جای ما مشرف شدند و خاطراتی که تعریف می کردند و بعضا چیزهایی که در تلویزیون می دیدیم، ما را خیلی مشتاق کرده بود. امسال هم بر همان عهد پطروس بازی بودیم اما نمی دانم این وسط چه ها شد که برای بقیه دوستان مشکلاتی پیش آمد و قرعه الحمدلله به نام ما زده شد. با گیرهای سه پیچی که تا ندهی کارت راه نمیافتد، توانستیم دو سهمیه هم برای واحد خواهران بگیریم که دیگر هیچ گونه عذاب وجدانی درین بین نداشته باشیم و با قلبی مطمئن راهی سفر شویم. از آنجا که سفر هوایی برای دانشجو جماعت ظاهراً یک ناپرهیزی اشراف گونه غیر قابل بخشش در محضر خداست!! امسال هم مسئولین به بیشتر از اتوبوس راضی نشدند و انگار بنا بود مقدرات حقیر در شب نوزده ماه مبارک، در جاده و حرکت نوشته شود. هندزفری در گوش، مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه گوش می دهم و همزمان با نگاه به سیاهی های بیرون با خودم در خصوص امشب و دیدار فردا شب فکر می کنم. بی گمان من هم باید گم شده هایی را از  لیله القدر امشب و دیدار فردا شب پیدا کنم. لذا غرق در فکر می شوم. در خصوص دیدار رهبری به دنبال-به قول دوستان علوم انسانی خوان- چیستی، چرایی و چگونگی اش هستم و سعی دارم حالا که این دیدار نصیب شده است، لااقل با معرفت نسبی حاضر شوم.  بین چیزی در حدود 4میلیون دانشجو در کشور، دیدار هزار نفری می شود چیزی در حدود 025 . 0 درصد!! و ... . در دفتر اتحادیه محمدامین از دوستان با صفای قدیمی ام را می بینم. چندین برابر ظاهر فیزیکی متفاوتش- تیم حفاظت بیت فکر کرده بودند دانشجو نیست و اول کار راهش نداده بودند- از ما می فهمد و عشق  دارد. یادم هست چند سال پیش پاپیچ-از نوع سه پیچ تا التماس- یکی از بچه های اتحادیه که جلوی رهبری صحبت کرده بود، شد که هر جوری شده است، سهمیه ای برایش جور کند. امسال هم بدون داشتن سهمیه از شیراز آمده بود که بچه های اتحادیه کاری برایش بکنند. مرتب می گوید امام و دیدار امام و من آخر کار متوجه می شوم که منظورش رهبری است. شعرهایی هم می خواند و می گوید: عشق لیلی است که انسان را می کشاند دیگر. اولش خنده ام گرفته است و فکر می کنم دارد پیاز داغش می دهد اما کمی که می گذرد می بینم خیلی جدی است  و می فهمم که لااقل بهترین وظیفه من درین شرائط غبطه خوردن است... کارت ویژه دیدار را از بچه ها می گیرم و در لیستی که بالایش شعر ( کشتی شکسته گانیم ای باد شرطه برخیز / باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ) نوشته شده بود، جلوی اسمم تیک می خورد. خدا را شکر می کنم که اسم ها تایپی است و امکان پطروس بازی نیست و البته بعدتر می فهمم که هست. سراغ محمدرضایتی که قرار است به نمایندگی از اتحادیه جلوی آقا صحبت بکند را از بچه ها می گیرم و جواب می شنوم که رفته اند نهاد مرکز برای آخرین هماهنگی های دیدار. اولین چیزی که به ذهنم می رسد این است که حتما می خواهند متن را قبل از قرائت، بازخوانی کنند!! و باتبع آن چند پرسش و جواب خودم!. بعدتر با سوال از دوستان متوجه می شوم که هیچ متنی قبل از قرائت خوانده نمی شود و این جلسه برای هماهنگی میزان مدت هر فرد و ... بوده است. طبق روال خودم لای قرآن را باز می کنم: اول سوره اسراء می آید.  به حضرت خواجه هم تفألی می زنم: من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم صد بار توبه کردم و دیگر نمی‌کنم باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم با چند نفری از دوستان پیاده راه میافتیم به سمت خیابان فلسطین و حسینیه امام خمینی. نرسیده به گیت های بازرسی تعداد قابل توجهی از دانشجویان نظرم را جلب می کنند. در راه که می آییم چند نفری از ما می پرسند، کارت اضافی دارید و ما هم با سری به زیر و یک عذرخواهی، جواب رد می دهیم. گیت ها باز است و هر کسی که کارت داشته باشد می تواند وارد شود. اما جمعیت حاضر پشت بازرسی ها، کارت ندارند و در به در دنبال کارت می گردند. همین حین متوجه می شوم که خواهران انجمن، کارت گیرشان نیامده است. چون که گوشی خودم را نیاورده ام، گوشی یکی از دوستان را می گیرم و اول شماره شان را پیدا می کنم و تماس می گیرم. ظاهراً چون دیر رسیده اند، کارت هایشان هم به دیگران داده اند. قضیه را با مسئول نهادمان در میان می گذارم و ایشان هم قول پیگیری می دهند. هر کسی که میبینم  یکی دو نفری پیشش جمع است، به طرفش می روم و صحبت می کنم. اما بنده خداها با اخلاق خوبی می گویند: همه این بچه ها که حتی بعضی شان از شهرستان آمده اند، دنبال سهمیه اند و ما واقعاً نداریم. نگاه حسرت بارم را مثل بقیه دانشجوهای کنارم، به روحانی و کت و شلوار پوش هایی که دائماً بین این طرف و آن طرف بازرسی ها در حرکت اند، می دوزم تا شاید فرجی شود. یکی از روحانی هایی که از نوع خطاب ها متوجه می شوم که مسئولیت مهمی دارد و لااقل می تواند با ریش گرو گذاشتن چند نفری را وارد بکند، را می بینم و به طرفش می دوم. بچه های زیادی دورش حلقه زده اند. بعد از صحبت هایم و صحبت هایش باورم می شود که نمی تواند در حال حاضر کاری بکند. سراغ کت و شلواری ها هم می روم اما ظاهراً آن ها هم خودشان برای قول هایی که داده اند، درمانده اند. از طرفی از این مشکل پیش آمده، ناراحت هستم. اما از این که بیت این همه نظم دارد خیلی خوشم میاید. می شود برای اسم تایپ شده زیر آبی رفت و کارت را به دیگری داد اما کارت جناب آقا برای سرکار خانم دیگر حتی با زیر خاکی هم نمی شود کاریش کرد. حسابی حالم گرفته شده است و نمی دانم باید چه کنم. این همه راه آمدن و این چنین شدن، ناراحت کننده است اما کاری نمی شود کرد و با تماسی شدیداً عذرخواهی می کنم.  از چند بازرسی رد می شوم  و وارد حسینیه می شوم. حسینیه امام خمینی آن قدر آشنا هست که هیچ احساس غریبه بودن در آن نمی کنم. مسئول نهاد را در صف جلو می بینم و سریع می روم و می گویم که حاج آقا اگر ممکن هست کاری کنید و ظاهراً این بنده خدا هم پیگیری کرده و به جایی نرسیده است. پارتیشن ها را تقریباً تا وسط حسینیه آورده اند و فضای محدود، صمیمیت خاصی را ایجاد کرده است که در دیدار های عمومی این چنین نیست. شعر هم خوانی را با خودم مرور می کنم. با بغل دستی ام صحبت می کنم و در جواب زمان حضور آقا پیش خودم اجتهاداً جوابی می دهم که یک هو آقا وارد می شوند!!!  جمعیت هم شوکه می شود و به سمت جلو حرکت می کند. چند قدمی را راحت جلو می روم و سعی می کنم چیزی ببینم که بی فایده است. جمعیت که می نشیند رهبری را از نزدیک می بینم و یک آن خنده ام می گیرد که اِه این حضرت آقاست ها ... . رهبری سر ساعت 5 بعد از ظهر وارد شده اند. شعر دسته جمعی را با جماعت پرشور جوانان دانشجو می خوانیم. آقا یک لبخند ملیحی بر لب دارند و به جمعیت نگاه می کنند. خیلی دوست دارم بدانم با دیدن این جوانان- که به فرموده خودشان از بهترین جوانان دوران ها هستند- به چه فکر می کنند. بچه ها شعر زیبای هم خوانی را با تمام وجود و نگاه در نگاه رهبرشان زمزمه می کنند و دست تکان می دهند. سر زده از مشرق جان نور قرآن نور توحید                         تا ظهور دولت یار در دل ماست شوق و امید ای زمین سرشار نورت ای زمان گرم از حضورت                 قلب هستی بیقرارِ   مژده صبح ظهورت                                                       العجل یا حجه الله   وقتی قاری به این جای آیه می رسد: سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ... کمی روی پایم بلند و محو چهره رهبری می شوم. قاری از موقعیتِ اول برنامه ای بودنِ برنامه اش استفاده می کند و چفیه آقا را می گیرد. مجری خیلی صمیمی و ساده شروع می کند: -        باز هم ما ...باز هم شما ... باز هم رمضان کریم ... آن جایی که از بانمک شدن این روزهای دشمن می گوید و کلکسیون اسب های رهبری که پشت در بیت پارک هستند، همه و حتی خود آقا هم می خندند. این جمله مجری که کاش حسینیه به قاعده یک زمین چمن فوتبال صدهزار نفری بود تا دیگر دوستان جامانده  پشت در هم در جلسه حضور داشتند، خیلی به دلم می نشیند و خوب درکش می کنم!. مجری به آقا تعارف می کند که به لحن ساده ترش می شود آقا ما شروع کنیم یا شما می فرمایید؟! آقا هم با آن لبخند ملیح شان می فرمایند: حتما ... بله ...منتظرم بشنوم. یکی از پشت سر آرام و زیرکانه می گوید: ای جانم ... بعد از این که اولین سخنران که نماینده اتحادیه جامعه اسلامی هست، صحبتش تمام می شود و کنار رهبری می رود، چفیه ای را که یکی از نزدیکان رهبری به دوش آقا می اندازد را سریع بر می دارد. خنده جمعیت بلند می شود. جنس صحبت های نماینده انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران با بقیه تا حدی فرق می کند. بیشتر مباحثش حالت سلبی دارند و بعضا کنایه آمیز مثل تفکیک جنسیتی و ... . از فضای رکود و بی نشاط دانشگاه ها می گوید تا وقایع کوی دانشگاه 78 و 88 . پچ پچ هایی بین بچه ها بلند می شود اما آقا همان طور مثل بقیه سخنرانان به او نگاه با متوجه می کند و لبخندش محو نمی شود. نماینده بسیج دانشجویی اول صحبتش می گوید: آقا در محضر شما صحبت کردن سخت است ... آقا می خندد و می گوید: سخت نیست ...نه! بچه ها هم می زنند زیر خنده. همین بگو و بخند ها جلسه را با نشاط کرده است. مجری شروع می کند به صحبت کردن و تذکر دادن. خود آقا با تعجب نگاه مجری می کند و دستِ خودکار به دستشان هم چنان بالاست. مجری می گوید :(( لطفا چفیه آقا، را برادران برندارند چرا که برای فیلم برداری و عکس این چفیه باید باشد. در ضمن خواهش می کنم سر وقت صحبت کنید که مجبور نشوم از اعمال قدرت استفاده کنم که پای خودتان درد می گیرد.)) منظورش این است پایین که نشسته است، با دست یا با خوکار به پایتان می زنم. بچه ها مثل رهبری می خندند. رضایتی نماینده اتحادیه انجمن اسلامی دانشجویان مستقل مثل هر سال صحبت هایش رک و واضح تر از بقیه است. از کنایه اش به آقای هاشمی تا هشدارهایش به آقای روحانی که سه تکبیر را به همراه داشت. بچه ها به وجد آمده بودند. نماینده جنبش عدالت خواه خیلی واضح در خصوص نظارت بر نهادهای زیر نظر رهبری مثل قوه قضاییه، صدا و سیما و سپاه و ... سوال می پرسد. حتی نظر آقا را هم در خصوص عملکرد بعضی از علما به جهت مصداق سازی ها می پرسد. در مجموع دوازده نفری جلوی آقا صحبت می کنند. از اسلامی کردن دانشگاه ها و تکلیف و نتیجه گرایی تا مذاکره با آمریکا. از تلاش برای تطهیر فتنه سازان تا لزوم حضور تشکل های مردمی در سیاست خارجی و لزوم تبیین ملاک های احراز صلاحیت شورای نگهبان و اصل44   ....!! قبل از این فکر می کردم، در این جلسه صحبت کردن خیلی کار مشکلی است اما الان کاملا نظرم تغییر کرده است. ترس که هیچ، آدم جسارت و جرئت پیدا می کند که  فرضیه های خوابیده در پستو های ذهنی اش را که حتی پیش نزدیک ترین هایش هم نمی تواند بگوید، این جا مطرح کند. لااقل می دانم که جلوی آقا صحبت کردن به مراتب راحت تر از جلوی رئیس دانشگاه خودمان صحبت کردن است. می دانم درین دوره که برچسب زدن معمول شده است، آقا هیچ برچسبی را به کسی نمی چسباند. نه ساکت فتنه می خواندشان نه منحرف از گفتمان اصیل انقلاب و نه ولایت گریز و نه هیچ برچسب دیگری ... می دانم برخلاف بعضی از اهل قدرت که دنبال حرف و عملی می گردند که کرکره کسی را پایین بکشند و غیر انقلابی اش بخوانند، آقا اهل پایین کشیدن کرکره کسی نیست ... می دانم که آقا فریادهای انقلابیش را می داند بر سر که باید بزند ... می دانم که برای آقا احترام و شخصیت ما، کمتر از یک مسئول سیاسی نیست  ... می دانم که آقا هیچ وقت نگاه عاقل اندر سفیه ای نمی کند که جوان بیست و چند ساله را چه به مسائل کلان حکومتی ... می دانم که آقا خط کشی در دست نمی گیرد و به میزان نزدیکی فکر فرد سخنران به نظراتش، به او نگاه و توجه کند ... می دانم هر چه بگوییم لبخند ملیح آقا، محو نخواهد شد ... می دانم و به همین خاطر می گویم که جلوی آقا صحبت کردن کار راحتی ست .   ساعت هفت و نیم است که آقا شروع می کنند. می فرمایند: (( خب، این روزها روزهاى صفا است؛ همان طور که عرض کردیم، صفاى ماه رمضان و روزه‌دارى، صفاى شبهاى قدر، صفاى متصاعد از یاد مولاى متقیان - که مظهر صفا و منبع صفا، آن بزرگوار بود- و صفاى جوانى شما است.)) و آقا جان صفای خودتان. یعنی صفا در صفا در صفا در .... . به قاعده ضرب توان ها، پایه توان را نگه می داریم و توان ها را با هم جمع می کنیم ...  صفا به توان صفا ... صحبت های آقا مثل هر سال، گره های ذهنی محفل های دانشجویی و حتی غیر دانشجویی ما را خوب باز می کند. از اصل اساسی خوردن آبگوشت پس از تو سر زدن کتاب و بحث میان طلبه ها که اشارت زیبایی به زیبایی نگاه آزاداندیشی دارد، تا تکلیف گرایی و نتیجه گرایی که شاید نحله جدیدی در تفکر سیاسی کشور باشد. از اعتمادی که رهبری به نیرو و نشاط و جسارت دانشجو دارد، انسان امید و قدرت می گیرد. یک هزارمِ درصدِ این اعتماد را شورای فرهنگی دانشگاه به دانشجویان تشکیلاتی ش ندارد چرا که باید خودش تصمیم بگیرد و یک ساعتی باید صرف بحث در خصوص چگونگی پخش شیرداغ در محرم شود!!. اما آقا برای همین دانشجویانی که اجازه تصمیم مستقل برای پخش شیر به آن نمی دهند، وظایف بین المللی و کلان حکومتی متصور است. از نقش داشتن در بیداری اسلامی تا نظر دادن بر نحوه چگونگی نظارت بر مراکز تحت نظارت رهبری! دانشجویان هم خوب می دانند که حرف شان فقط پیش رهبری این چنین خریدار دارد. و همین ما را بس... در آخر آقا دعا می کنند و همه آمین می گوییم. شاید تنها جمعی که این چنین با نشاط و محکم آمین بگویند این جمع باشد. شاید به قول حضرت آقا به خاطر دل های صاف و پاک جوانانه این جمع، دعاها به اجابت نزدیک تر باشد. نماز به امامت ولی امرمسلمین می خوانیم. دقت رهبری در تند خواندن نماز مغرب و عشاء در ماه مبارک هم جالب است. افطار مهمان آقا هستیم. خرما، نان و پنیر و سبزی، قیمه ... محمدامین هم سرمست از دیدار رهبری می گوید: آن قدر محو آقا سر سفره بودم که افطاری نخوردم...   حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح                                                        ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت یاعلی...
  • محمد طاهری

نظرات  (۲)

  • اسدالله طاهری
  • سلام محمد عزیزم
    مطلب قشنگت را خواندم این دفعه چون دیدار حضرت دوست را داشت واقعا صفای صفا بود دعا می کنم تا آخر عمر در مسیر ولایت حق باقی بمانیم
    شنیدن کی بود مانند دیدن ...
    هییییییی !!!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی