رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

سفره 28 صفر ...

دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۵۷ ب.ظ

در فامیل ما همه می دانند که 28 صفر، ظهر کجا دعوت اند. سفره ای به نام اباعبدلله در 28 صفر!

 

هر وقت که از قدمت این نذر و سفره از مرحوم بابابزرگ می پرسیدم، می گفت: باباجان تا وقتی یادم می آید این سفره را می دادم( اشاره کنایه واری بود از قدمت این نذر).

 

 

 

copy-of-24092006---copy.jpg

 

 

 

 

یادش بخیر ...

 

شب قبل از سفره، که خانم ها مشغول پاک کردن برنج و لپه و شستن ظرف ها می شدند...

 

در فامیل ما همه می دانند که 28 صفر، ظهر کجا دعوت اند. سفره ای به نام اباعبدلله در 28 صفر!

 

هر وقت که از قدمت این نذر و سفره از مرحوم بابابزرگ می پرسیدم، می گفت: باباجان تا وقتی یادم می آید این سفره را می دادم( اشاره کنایه واری بود از قدمت این نذر).

 

 

 

copy-of-24092006---copy.jpg

 

 

 

 

یادش بخیر ...

 

شب قبل از سفره، که خانم ها مشغول پاک کردن برنج و لپه و شستن ظرف ها می شدند. آقایان، گوشت ها را خورد می کردند و هیئتی هم این میان مهندسی می کرد مقدار گوشت، لپه، برنج و ... را، همگی دور شمع بابابزرگ پروانه وار می چرخیدیم. آن قدر خنده هایش نور و جاذبه داشت که ...

 

یادش بخیر ...

 

بواسطه آن که جوان ترین جوانِ اقربین بودم، چند سالی توفیق شده بود که مسئول ارشد پذیرایی باشم. همین که مهمان وارد حیات میشد، بابابزرگ فرمان پذیرایی میداد! هنوز دور اول چایی تمام نشده بود، که میگفت باباجان چای!!. هر کسی که یک بار هم مهمان خانه اش شده باشد خوب می فهمد که چه میگویم.

 

یادش بخیر ...

 

عصرِ سفره، چهره بابابزرگ بازتر میشد که خودش داد میزد که بار سنگینی از دوشش برداشته شده...

 

عصرِ سفره، به جمع عروس ها و دخترهاش میرفت و تشکر میکرد که: اجرتون با اباعبدلله بابا...

 

عصرِ سفره، باز همه دورش حلقه میزدیم ...

 

یادش بخیر ...

 

بابابزرگِ ما یعنی...

 

آنکه عاشقانه، ما را دوست داشت و ما عاشقانه دوستش داشتیم ...

 

آنکه خنده هایش، آب کننده هر یخی بود و آغوشش آرامش بخش ترین...

 

آنکه اگر دو ساعت ما را نمیدید، بوسه ما را واجب میدانست...

 

آنکه در طول 20 سال زندگیم با او، به قاعده انگشتان دو دست، عصبانیتش را ندیدم ...

 

آنکه در کودکی ملجأ ما بود و وقتی پیشش بودیم، هر چه می خواستیم اذیت میکردیم و کسی جرأت نداشت چیزی به ما بگوید ...

 

آنکه در بزرگی ملجأ ما بود و وقتی کارمان گیر میافتاد،دعایش مشکل گشا بود حتی در فیزیک پایه1...

 

آنکه تعداد روز باقی مانده از سفرمان را خوب میدانست حتی اگر شش ماه بود و ایرلند...

 

آنکه اگر برای ما مشکلی پیش می آمد، زودتر و بیشتر از بقیه می شکست...

 

آنکه روزه اش شکسته نمیشد حتی در گرمای 50 درجه گرمسیر و هنگام کندن زمین...

 

آنکه بعد از رفتنش، همه می گفتند یک نفر هم از دستش ناراحت نیست...

 

آنکه ...

 

آنکه...

 

یادش بخیر...

 

این نذر که به لطف الهی ادامه دارد. اما جای بابابزرگ حسابی خالی است...

 

سر سفره محبوبش آقا اباعبدلله(ع) مهمان باشد ...

  • محمد طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی