رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شهید سید بهزاد صائب

دوشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۳۱ ب.ظ

شهید سید بهزاد صائب

پنجشنبه 29 آبان 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

امروز مهمان شهید سید بهزاد صائب بودم.یادواره شهید.

مجلسی ساده ولی خوب. خوب خوب. از آن هایی که دلت حال می آید. از آن هایی که کیف می کنی. همه چیز جلسه خوب بود، جز مجریش که خودم بودم.

راوی هیبت داشت. قد متوسط اما هیکلی و ریش بلند. از آن هایی که دَم داشت. فکر کنم همین دَم ش کافی بود تا اگر بخواهد ناخاصی های جمع را فوت کند و پرت کند. ناز شستش نیاز نبود.

آرام و شمرده روایت می کرد. از شهید جواد تدین گفت که تیر، سرش را به سمت خودی ها انداخت و تنه اش را سمت دشمن. چه سوزهایی داشتند با این سر در سنگر ... . حاج کاظم آژانس شیشه ای برایم تداعی می شد. خیلی دوست داشتم از او در خصوص توافق هسته ای بپرسم. اما دوست نداشتم جوابش را بشنوم.

بغل دستیم گیر داده بود چرا اسم امام را می آوری نمی گویی مردم صلوات بفرستند؟!

جلسه مهمان بسیار ویژه ای داشت. البته هیچ ماشین اسکورتی نداشت. هیچ کس هم خبر نداشت که نامه برای حل مشکلش بنویسد و به او بدهد؛ مادر شهید مهمان بود. یا شاید میزبان.

از خانواده شهید خواستم برای اهدای هدیه تشریف بیاورند. وقتی مادرش را دیدم، دلم ریخت. اصلاً مادر شهید دل ریشه شدید دوست داشتنی می آورد. خواستم بروم گوشه چادرش را ببوسم. اما حالم به هم خورد از این که دیگران چه فکر می کنند. همه جمع برایش قیام کردیم. گفتم حاج خانم قول بده امشب از پسر شهیدت بخواهی دعامان کند. شیرین گفت: چشم...

   چون وقت ضیق بود نمی خواستم وصیت شهید را بخوانم. اما دلم نیامد؛ بس که ساده و بی آلایش بود ... .

بسم الله الرحمن الرحیم

"و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتاً بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون"

این چند کلام را طبق وظیفه ی شرعی به عنوان وصیت نامه می نویسم.باشد به این وسیله کلام خود را به دیگر برادران و خواهران برسانم.اول روی سخن با پدر و مادر عزیز و مهربانم است.کسانی که با زحمت های فراوان مرا بزرگ کرد اند؛و بی خوابی ها و و شب زنده داری هایی برای ما کشیدند.از موقعی که پدرم روی دریا کار می کرد...وآن لحظاتی که مادرم برای خوابانیدن من و خواهرم و برادر دیگرم شب ها بیدار می ماند، هیچ کدام از این کارها را ما آن طور که باید نمی توانیم جبران کنیم.تنها خداست که جزای این کارها را می دهد.در طول این مدت مواقعی می شد که باعث ناراحتی شما هم می  شدم؛ولی حالا پشیمانم که چرا شما را اذیت کردم.به هر حال از شما حلالیت می خواهم. ...مقداری پولی را که  دارم،صرف ساختن مسجد و پیشرفت هر چه بیشتر مصالح اسلام کنید.در ضمن خمس همین پول ها را هم بپردازید.مقداری که لازم دارید بردارید و بقیه را صرف کمک به جبهه و مستضعفین کنید...عزیزان در آخر می خواهم که امــــام را از یاد نبرید؛در یاری کردن به هر جهت که می توانید،قرآن بخوانید.دعای توسل و دعای کمیل را همیشه برگزار کنید.تنها راه سعادت پیروی از این امام عزیز است.ضمناًمحبوب همه ی مستضعفین است.قدرش را بدانید.اگر این نعمت بزرگ را، منزلتش را حفظ نکنیم،خداوند آن را از ما می گیرد.در آخر از همگی طلب حلالیت می کنم.

والسلام. 

۱۳۶۳/۸/۴

للحق

  • محمد طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی