نامه به شهید حبیب الله 93
دوشنبه 18 اسفند 1393 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
من الغریب الی الحبیب
برادر عزیز، شهید حبیب الله
سلام. نذر هر ساله ام را خوب یادم هست. ببخش اگر چند روزی وقفه افتاد. می دانی که این چند روز آمده بودم سرزمین شما و دوستانت. در این سفر یاد تو همراهم بود. خاصه شلمچه؛ بیش از آنکه به روایت گری و تعداد عملیات و تعداد لشکر و تیپ و گردان گوش دهم، حواسم سمت کانال پرورش ماهی بود و آن نوجوان 17 ساله بی سیم چی که تو باشی.
بگذریم...
مدتی پیش خواستم همه فامیل را به یک چالش دعوت کنم. چالش جمع شدن حول یک پرچم و آن هم تنها پرچم افتخار فامیل یعنی تو. هر چه قدر شمارگان دکتر و مهندس، وزیر و وکیل فامیل مان چند رقمی شود، اما تعداد پرچم افتخار فامیل مان تک رقمی باقی می ماند چرا که تو تنها شاهد این جمعی. می گفتم: خواستم همه را به این چالش دعوت کنم. اما زود پشیمان شدم. چرا که این روزها همه شده ایم قطب های موافق مغناطیسی و مرتب همدیگر را دفع می کنیم. سخت و تاریک شده است فضا. نمی خواهم بگویم چاره ای نیست، چاره هست اما؛ خط شکن می خواهد که متأسفانه امروز نداریم!
در استانی تحصیل می کنم که به حسب ظاهر، 15 سال از فامیل ما عقب ترند؛ اما به حسب باطن و حقیقت 15 سال از ما جلوترند. ما 15 سال افول کردیم. 15 سال عقب گرد داشتیم. 15 سال از هویت و اصالتمان دور افتاده ایم. 15 سال به بلای شهر زدگی بیشتر دچار شده ایم و به خوی وحشیش عادت کرده ایم.
یادت هست آخرین جشن فامیلی 22بهمن را کی برگزار کردیم؟! 15 سال پیش!
می دانم و می دانی که این حرف های من برای خیلی از هم فامیلی ها، یک مشت اباطیل و مزخرفات است. باشد. در بین این همه مشغله هایم، می خواهم حرف خودم را بزنم. حرفی که به آن تماماً ایمان دارم.
وقتی می گویم نقش فامیل و اقربین در شکل گیری یک اجتماع دینی-اخلاقی بسیار حیاتی است، به این حرف ایمان دارم. وقتی می گویم نسل های بعدی نهایت ارتباط شان با یکی دو بچه برادر و خواهر است و این یعنی مرگ ارتباطات عاطفی و تربیت کاریکاتوری، به این حرف ایمان دارم. وقتی می گویم می شود به جای بَتمَن و اسپایدار مَن، شهید را برای بچه هامان اسطوره کنیم، به این حرف ایمان دارم. وقتی می گویم ما نمی توانیم با این بچه ها با این تربیت کاریکاتوری شان، تمدن سازی کنیم و پرچم را به صاحب پرچم بدهیم، به این حرف ایمان دارم. چه باید بکنم که عده ای نهایت دیدشان دو سه خانواده اطرافیانشان است و نیازی به دیگر فامیل نمی بینند و دست بر قضا عقلای قوم هستند؟؟!؟!
چه قدر آزارم می دهد این دید ابلهانه که فکر می کنیم با قطع ارتباط فامیلی، زندگی راحت تری خواهیم داشت. چه قدر مزورانه است که ادعای ایمان داریم ولی قدمی در راستای بهبود فضا بر نمی داریم. چه قدر کودکانه است که تحمل تفاوت سلیقه های مختلف این قدر برایمان سخت شده است. و در نهایت به غایت خامی و ناپختگی و بی بصیرتی است که مصلحت با هم بودن را به بهانه کدورت ها و عُجب و غرورها سر می بریم.
این ها همه درد است. همه بیمار شده ایم. آنفولانزای بی غیرتی (غیرت فامیلی) ما را فلج کرده است.
شهید! تو ببخش که نذر هر ساله ام برای تو یک مشت درد است. تو برای شفای ما دعا کن. در اولین دیدارت با سیدالشهدا(ع) سلام همه فامیل را برسان.
ارادتمندت
الاحقر: محمد طاهری
12 / 12 /93
یاعلی
للحق
بعدالتحریر:
- ۹۹/۰۹/۱۱