مصاحبه با آیت الله ملک حسینی در مدرسه خان
مصاحبه با آیت الله ملک حسینی در مدرسه خان
شنبه 17 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
با چند تماس و هماهنگی، قرار شد همین امروز آیت الله سیدشرف الدین ملک حسینی را ببینیم. نماز ظهر هم با امین رنجبر قرار داشتیم
شاهچراغ. زنگ زدم به امین و گفتم اگر مایلی بیا برویم پیش آیت الله و تو هم از سفره ای که پهن شده استفاده کن! او هم قبول کرد.
رفتیم مدرسه خان. اولین باری بود می رفتم. بنای عظیمی که به دستور الله وردی خان بزرگ ساخته شده است. مَدرسی که ملّای بزرگ،
صدالمتألهین در آن جا تدریس می کرده است و به معنای واقعی در آن زمان برای خودش دانشگاهی بوده.
پس از چرخی در مدرسه، رفتیم به حجره آیت الله. آیت الله مهمان زیاد داشت. هر کدام برای کاری آمده بود. وقتی وارد شدیم تمام قد
جلویمان بلند شدند. چون چند نفر دیگر هم در حجره بودند همان کنار در ورودی نشستیم. اما به اصرار آیت الله، به پشتی ها تکیه
زدیم.
آقایی آمده بود و آیت الله را تهدید می کرد که اگر به کارم رسیدگی نکنی روز سه شنبه مراسم سخنرانیت را به هم می ریزم. ظاهراً آیت
الله این بنده خدا را می شناخت. به فامیلی صدایش می کرد. حرف های مرد به نظر من خیلی بی منطق بود. سر و تهی نداشت. اما باید
حرف هایش شنیده می شد. مشخصاً نفهمیدم مشکلش چیست.
نیم ساعتی شد تا نوبت به ما رسید. از صحبت های ایشان معلوم بود ظاهر مرا به یاد دارد. یحتمل از همان جلسه وحدت حوزه و دانشگاه.
گفتم که مدت ها بود دوست داشتیم یاسوج خدمت برسیم اما بعضی از اطرافیان شما برخورد خوبی نداشتند و ما را سرد کردند.
از رویکرد هفته نامه گفتم و از مسیری که ما در حال عبور از آن هستیم. چند شماره نشریه را هم خدمتشان دادم.
هیچ وقت از کار ژورنالیستی خوشم نمی آمده است. به خاطر بی صداقتی های رایجش. به خاطر همین هم برای آیت الله توضیح دادم که
ما عده ای جوان در فضای دانشجویی هستیم با همان آرمان خواهی و عدالت طلبی مان و صنمی هم با جریانات سیاسی نداریم.
ایشان هم تشکر کردند و با لبخند گفتند تا حالا از من مصاحبه ای در نشریه ای دیده اید؟ من هم با لبخند جواب شان دادم نه!
کمی توضیح دادند که چرا مصاحبه نمی کنند. گفتند مثل این که شما گفتید سرد شدید، من هم نسبت به رسانه ها سرد شدم. از بس که
خلاف واقع از آدم نقل می کنند. چند خاطره از همین بی اخلاقی های رسانه ای هم نقل کردند.
گفتند مرحوم آقا(مرحوم ملک حسینی پدر) همیشه می گفتند حرفی را بزن که بتوانی در خلوت و جلوت همان را بزنی. پرسیدند اگر ما
حرفی زدیم و شما فردا سر و ته اش را زدید چه؟ اگر تهران زد چه؟
گفتم آقا اعتماد ما به شما بیشتر از آن مسئول بالادستی است.
روزنامه جوان را می شناختند و شاید به خاطر نوع موضع گیری های روزنامه، جاهایی بحث داشتند. البته باز توضیح دادم که مرام ما در
این هفته نامه پیروی از سیاست های روزنامه کشوری نیست لزوماً. ما برای خودمان با توجه به فضای استان، اولویت هایی داریم.
همین بحث ها حدود نیم ساعتی طول کشید.
آخرش ایشان گفتند پس بگذارید من کمی فکر کنم. شما شیراز تشریف می آورید و با هم صحبت می کنیم. سوال ها هم "ا ر ت ج ع ل .
. ." باشد. یک اصطلاح فقهی بود که هرچه خواستم سه حرف اصلیش را پیدا کنم و بن ماضی و مضارعش را کشف، نتوانستم. البته
بعدش دیدند گیج می زنیم منظورشان را توضیح دادند که سوال ها هم همان جا مطرح شود و نیازی نیست از قبل روی آن فکر شود.
تشکر کردیم و ایشان باز تمام قد برای خداحافظی جلویمان بلند شدند.
به امین گفتم انصافاً حق دارد. اصلاً من اگر خودم بودم مصاحبه نمی کردم بس که این روزها رسانه ها همه چیز را به نفع خودشان
مصادره می کنند. طرف یک مصاحبه 5 دقیقه ای می کند و 5 ماه باید حاشیه های آن 5 دقیقه را جمع کند!
رفتیم خیابان زند برای گوشی امین. در برگشت همان آقایی که آیت الله را تهدید کرده بود دیدیم. هم کلام شدیم. همان طور که حدس
می زدم بنده خدا، زیادی ساده می زد. از قوه قضاییه تا مجلس و ... همه را متهم می کرد و توقع داشت بزرگان دین فی الفور شق القمری
کنند و همه معضلات جامعه-که تهش مشکلات خودش نمایان بود!- را برطرف کنند. مانده بودم اگر من می بودم چه برخوردی می کردم.
برای منِ جوان که حضور علما را تجربه نکرده ام و فقط حکایت خوانده ام، علما همیشه سرشان زیر بوده و به همه می خندیدند و کلاً تجلی
صفات جمالیه بودند. در حالی که وقتی بیشتر دقت می کنی و در سیره آن ها عمیق تر می شوی می بینی خیلی جاها قهری برخورد می
کردند و تجلی صفات جلالیه بودند. خلاصه سوال شد که اگر می بودم چه برخوردی می کردم؟!
ظهر با امین در شاهچراغ نماز خواندیم.
للحق
- ۹۹/۰۹/۱۴