به داد محرومیت "موگر" برسید
جمعه 30 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری
به داد محرومیت "موگر" برسید
یادداشت برای هفتمین شماره هفته نامه جوان استانی و روزنامه وطن امروز
"تأمین اعتبار نشده است. بودجه نداریم تا اطلاع ثانوی. زیر ساختش آماده نیست فعلاً. بروید فردا بیایید!" این ها عباراتی هستند که کم از مدیران نمی شنویم و این روزها تکیه کلام شان شده است. اساساً به هیچ وجه در کَتِ من نمی رود مدیری دغدغه پروژه ای مهم و حیاتی داشته باشد اما برای این دغدغه اش شبانه روزی تلاش نکند، پشت سر هم مصاحبه نکند، با این و آن جلسه نگیرد، سفر نرود، حرفش را به گوش بالادستی ها نرساند و یک لحظه آرام بنشیند. حال اگر دغدغه آن مدیر، تأمین شرایط اولیه زندگیِ معمولیِ امروزی باشد دیگر باید خواب بر چشمانش حرام شود. روستاها و مناطق محروم زیادی در استان ما وجود دارد که شرایط زندگی در آن ها سخت تر از آن چیزی است که بشود تصور کرد. شاید همین نبود درک صحیح از واقعیت های زندگی این مردمان محروم، باعث شده است که نسبت به آن ها کم توجهی شود. این کم توجهی، عقوبت دارد. آه مظلوم می گیرد. مسئولین مراقب باشند...!
براساس یک سری شنیده ها و تحقیق ها برای دیدن یکی از این مناطق راهی سفر شدیم. روستای موگر از توابع شهرستان لنده استان کهگیلویه و بویراحمد. تا پایان این سفر دائماً این عبارات در ذهنم مرور می شد: موگر، گر گر، انگشت قطع شده، مارون، فلوریدا، فتح المبین، آبشار، راه، زمین های کشاورزی، دختران بی سواد!
***
از سوق که بگذری باید دژکوه مستحکم را دور بزنی و راهیِ جاده ای بشوی که جز با ماشین شاسی بلند نمی توانی به سلامت از آن عبور کنی. مرتب باید پیچ های تند 180 درجه ای را بپیچی و همراه با ماشین در دست اندازها بالا و پایین بروی. برای احتیاط قرص ضد تهوع هم لازم است!
چند روستا را در مسیر طی می کنیم. بیش از یک ساعتی در این جاده برهوتی، می رویم. با خودم فکر می کنم شاید حق با دولتی ها باشد. شاید اصلاً به صرفه دولت نباشد رسیدگی به این چنین مناطق محرومی.
راهنما به روستایی در دامنه کوه اشاره می کند و می گوید همین موگر است. برای رسیدن به روستا باید از مسیر رودخانه گذشت. هیچ پلی هم وجود ندارد. چند پایه ستونی در مسیر رودخانه است که انگار قصد داشته اند پلی بزنند. کابلِ سیمی گِر گِری نظرمان را جلب می کند. (گِر گِر: وسیله ای که به وسیله کابل سیمی برای جابه جایی استفاده می شود.) سراغ گر گر می رویم. وصفش را زیاد شنیده بودیم. داستان های تلخِ قطع انگشت ها. به خاطر همین راستش را بخواهید می ترسیم که سوارش شویم و ترجیح می دهیم به رودخانه بزنیم که این مسیر امن تر است لابد!
رودخانه مارون وحشی است. با احتیاط باید گذر می کردیم. هر آن ممکن بود زیر پایمان خالی شود و به ناکجا آباد برویم. با احتیاط پشت سر راهنما می رویم. همین که به آن طرف رود می رسیم جوانی با عینک دودی به سمت مان می آید. شلوارکی پوشیده بود و پایش تا زانو شلی بود. معلوم بود در حال کشاورزی است. بعد از سلام و علیک و خوش و بشی مشخص شد این جوان تا ماشین ما را دیده کشاورزی را رها کرده و به خیال این که ما مسئولی باشیم سراسیمه پیش ما آمده است. جوان قبراقی بود. از طرز حرف زدنش می آمد تحصیل کرده باشد. مهندسی کامپیوتر خوانده بود و بعد از سربازی آمده بود موگر برای کشاورزی. برایم خیلی جالب شد جوان تحصیل کرده ی شهر دیده، رفاه را رها کرده است و آمده است در این روستای دورافتاده. علت را که می پرسیم با اعتماد به نفس می گوید: کار نیست، وقتی این جا زمین داریم چرا نیاییم سر زمین مان کار کنیم؟ حق با او بود. در 70-80 هکتار زمین، کشاورزی می کرد و کشاورز نمونه شده بود. از مشکلات روستا پرسیدیم. انگار کسی که لیستی را از بَر کرده باشد سریع با درد شروع کرد گفتن. با دقت به حرف هایش گوش می کنیم. هرکسی را که می بینیم با او صحبت می کنیم. جالب است نوع مطالبات و حتی ادبیات شان کاملاً شبیه به هم بود و این یعنی آن ها دارند با این دردها زندگی می کنند. یعنی درد مشترک.
مجموعاً در موگر سفلی و علیا پنج شش خانواده زندگی می کردند و این یعنی تقریباً خالی از سکنه شدن روستا. روستایی که زمانی کلی جمعیت و صفا داشت امروز سوت و کور شده بود. این چنین کوچ کردن به شهرها یعنی فاجعه. مردمی که این جا در زادگاه آباء و اجدادی شان راحت با توجه به رسومات و فرهنگ خود زندگی می کنند مجبورند بروند در شهرها و با فرهنگِ درهمِ شهری خو بگیرند. مردمی که روزی این جا تولید کننده بودند وقتی به شهر می روند می شوند یک مصرف کننده صرف. و این یعنی ضربه مهم به اقتصاد و فرهنگ. ضربه ای که هم مردم روستایی ضربه اش را می خورد و هم اقتصاد کشور.
مهم ترین مشکل راه شان است. ناراحت کننده ترین مشکل هم همین راه است. در زمستان که ارتفاع آب چهار پنج متر بالا می آید مجبورند از گر گر استفاده کنند با آن همه خطرش. تازه همین گر گرشان هم خراب است. از طرفی کابل سیمی، شکم برداشته است و وقتی سوارش می شوند آب، داخل گر گر می شود. مشکل دیگر این است که اگر عده ای با گر گر رفتند آن سوی رودخانه، تکلیف کسانی که این سمت رودخانه مانده اند چیست؟ گر گر چه طور برمی گردد؟ باید مردی پیدا شود و بزند به آب سرد و وحشی رودخانه. برود آن سوی رودخانه و گر گر را بیاورد. حالا تصور کنید برای کسی اگر مشکلی پیش بیاید؛ زنی بخواهد زایمان کند، پیرمردی سکته ای کند و ...!!
اگر راه شان درست شود همه چیز درست می شود. با توجه به زمین های خوبی که این منطقه دارد می تواند در کشاورزی حرف های خوبی برای گفتن داشته باشد. اگر راه درست شود مدرسه می آید. اگر راه درست شود کسانی که به شهرها کوچ کرده اند باز به زندگی شیرین قبلی شان برمی گردند. اگر راه درست شود آبشار بسیار زیبای موگر دیده می شود؛ آبشاری که اگر جاده درست شود کلی توریست جمع می کند و به یک منطقه بِکر گردشگری تبدیل می شود. اگر راه درست شود دیگر انگشتی قطع نمی شود. اگر راه درست شود کسی به خاطر یک بیماری نه چندان حاد، جان نمی دهد. اگر راه درست شود کلی آدم باصفای پاک دل برای انقلاب، دعای خیر می کنند. که انقلاب بیشتر به این دعاها نیازمندست تا فرمایشات و خطابات!
حال این راه شان هم داستان دارد. کلی مسئول محترم و مدیر ارجمند! آمده اند و قول داده اند و رفته اند به امان خدا. 5 سال پیش پیِ ستون هایی را زده اند و سال گذشته هم، پایه بتونی را آورده اند بالا. انگار هر سال بناست دو سه روزی بیایند دستی به کار بزنند و بروند باز به امان خدا! تازه این پل هم تک ستون است یعنی آدم رو. حال آنکه وقتی دارد هزینه می شود نهایت کج سلیقه ای است که ماشین رو نشود؛ چرا که جنبه کشاورزی و توریستی و ... این روستا با پل ماشین رو محقق می شود نه آدم رو!
مشکل دیگرشان آب آشامیدنی ست. باورم نمی شد در سال 94 جایی باشد که آب آشامیدنی نداشته باشد و با آب رودخانه زندگی را سر کنند. این یعنی کلی بیماری و زحمت.
مشکل دیگر این منطقه معلق بودن جغرافیایی است! یعنی برق این روستا با سوق است، راه شان با کهگیلویه، بهداری شان با بهمئی و خودشان جز شهرستان لنده اند!
تنها مرکز معنوی شان که امام زاده شان باشد، آن هم در حال ویرانی است.
حقیقتش یک مسئله خیلی مهم تر هم بود که یکی از انگیزه های اصلی سفر ما به موگر شد. نخواستم همان اول کار بگویم که متهم شویم باز داریم از شهید مایه می گذاریم و پشت سر شهید پنهان شده ایم. این محرومیت ها هر جا که باشد درد آور است. چه شهیدی باشد چه نباشد.
اما قضیه موگر توفیر دارد. موگر زادگاه شهید هدایت الله طیب است. چمرانِ کهگیلویه. همان جوان برومندی که در دانشگاه فلوریدای آمریکا، انجمن اسلامی دانشجویان را تأسیس کرد و با مناظره های خود در زمان تسخیر لانه جاسوسی در آمریکا، منطق انقلاب و انقلابیون را به رخ کشید. همان که زندگی و ترقی خود را به خاطر فرمان امام(ره) رها می کند و به جبهه ها می شتابد و نهایتاً در عملیات فتح المبین با شهادت به وصل می رسد. این شهید والامقام در وصیت نامه اش ذکر می کند که مرا در سوق دفن نکنید. مرا به روستایم ببرید تا لااقل به خاطر مزارم به روستایم توجهی شود.
با هر کدام از روستایی ها که درباره شهید طیب می پرسیم همین قسمت وصیت نامه شهید را برایمان می گوید.
روستا علاوه بر شهید هدایت الله طیب، شهید دیگری هم دارد. شهید کیومرث احسانی، که او هم موفق به کسب بورسیه دانشگاه های آمریکا شده بود ولی به خاطر جنگ به جبهه رفت و شهید شد.
به سراغ مزار شهید طیب می رویم و فاتحه می خوانیم. با خودم مرور می کنم موگر، فلوریدا، فتح المبین و باز هم موگر ... .
شهیدی که شهید شاخص استانی و کشوری است به آرزویش نرسید و موگر همچنان محروم است. محرومیتی که تنها با یک نگاهِ ساده و تدبیر مسئولین برطرف و موگر را به یکی از با رونق ترین مناطق اطراف تبدیل می شد. لااقل به اندازه همایش ها و پوستر و بنر و کلیپ و ... ای که برای شهید طیب تولید می شد اگر بودجه برای راه شان می رفت، امروز موگر وضعیت دیگری داشت و آرزوی شهید برآورده می شد.
به یکی از خانه های اهالی روستا می رویم. می گوید دو دخترم هیچ سواد ندارند حتی در حد ابتدایی. یعنی نمی توانستند مدرسه بروند. برایم جالب است این دخترها که نه مدرسه رفته اند، نه ارتباط فامیلی دارند، طبیعتاً دوست و آشنایی هم ندارند چگونه فکر می کنند؟! وقتی این ها فقط سریال های رنگی صدا و سیما که غالبش از تجریش و نیاوران به بالاست را می بینند و نگاهی به زندگی خودشان می اندازند چه فکری به ذهنشان می زند؟! نمی دانم.
شاید اگر موگر راه داشت، الان این ها خانم دکتر بودند ...!
- ۹۹/۰۹/۱۶