رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

حل مسئله با آرمان

دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۵۱ ب.ظ

حل مسئله با آرمان

سه شنبه 21 مهر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

همین چند دقیقه پیش سر کلاس بحث هایی شد و من طبق معمول فقط گوش می دادم. استاد داشت از نرمال شاک و موج های ضربه ای می گفت. یک لحظه یادش به یک خاطره درین باره افتاد و با این خاطره  و جرقه یکی از بچه ها که جنگ، بهشت مهندسی است رفت به گذشته. به زمان جوانیش که بحبوحه جنگ و دفاع بوده. یکی دو خط می نوشت و باز یادش به خاطره جدیدی می افتاد و تعریف می کرد. اگر به من بود که دوست داشتم کل ساعت را فقط خاطره بگوید که حقاً این ها مفیدترند تا یک سری فرمول خشک که هر روز و هر ساعت باید کلی نوشته شود و پاک شود و آخرش برای جایی استفاده شود که اندیشه و آرمان تعطیل است!!

در آن زمان در مهندسی رزم مشغول بوده اند ظاهراً. یک جوان بیست و یکی دوساله تازه فارغ التحصیل شده مهندسی می رود در جنگ. به او بها داده می شود. چرا ؟ چون به گمانم نیروی متخصصی چندان نبوده و در آن دوران نجربه موفقی بوده سپردن کارها به جوانان. تعریف می کردند از کارها و ابداعاتی که انجام داده اند. از طراحی کشتی که 200 کیلو تی ان تی حمل می کرده برای منهدم کردن کشتی های غول پیکر عراقی تا طراحی سنگرهای بتنی با محدودیت های شلیکی. 

و بعدترش جهاد سازندگی که بی شک یکی از موفق ترین نهادهای انقلابی ما بوده.

یک سری بحث شد و چند تایی جوان دانشجوی مهندسی ما! شروع کردند که چرا آلمانی که با خاک یکسان شده است امروز این چنین است و ما این چنین؟ آنجا اگر مخ اقتصادی و صنعتی دارد این جا مخ مفسد و مختلس زیاد دارد و ... . از این حرف های کوچه بازاری که زیاد هم شنیده می شود.

اما همه این بحث ها برای من که می خواستم گوش کنم و از بین این صحبت ها برای خودم راه پیدا کنم و جواب انبوهه سوال هایم را بدهم خیلی خوب بود.

یک نکته اساسی در جنگ حضور دارد. این نکته را از بس درین عمر بیست و چندساله ام برایم تکرار کرده اند که گوش و عقل و دلم هیچ عکس العملی به آن دیگر نشان نمی دهند. یعنی من نسبت به آن ها خنثی شده ام. اما یک وقت، نیاز است زمان بگذرد تا خودت با تحقیق و مطالعه و دقت و فکر به چیزی برسی. این خیلی تأثیرگذار ترست تا فرمایشات و خطابات.

جنگ ما توانست دید جوانان آن موقع را بزرگ کند. افق بدهد. دید و زاویه دید بدهد. تنها کسانی بزرگ هستند که افق دید بزرگی داشته باشند. وقتی با بچه های جنگ دم خور می شوی می بینی واقعاً انگار این ها باور داشته اند که جنگ شان تا رفع کلی فتنه ها در جهان ادامه دارد. یا با این جنگ شان حتماً می توانند قدس را نجات دهند و حکومت مستضعفین جهانی را تشکیل دهند و ... . واقعاً این شعارها را باور داشته اند. این که چرا این قدر به این شعارها ایمان داشته اند یا چه طور این ایمان شکل گرفت، خودش کلی بحث دارد که باید سر وقت درباره آن صحبت کرد.

لذا آن ها واقعاً افق داشته اند. این افق چرا آدم را بزرگ می کند؟ چون به او حرکت می دهد. محرک است. مثال خیلی ساده اش را درباره خودم می زنم که بارها دیده ام و لمسش کرده ام. وقتی دارم مسئله حل می کنم اگر دیدم این بود که یک طوری این مسئله شود به اندازه آن مسئله کوچک می شوم. عقلم به بالاتر از آن قد نمی دهد. برایم مهم می شود دیگران هم این مسئله را حل کرده اند یا نه. اگر حل کرده اند حسودیم می شود. انگیزه کمک چندانی ندارم. حتی دوست دارم سریع تر این مسئله حل شود و بروم پی "کارم". 

اما برعکس؛ هر وقت یک مسئله را برای یک کار بالاتری حل می کنم و حین حل مسئله، مسائل بالاتری را هم می بینم، آن وقت دیدم بزرگ می شود. مسئله شیرین تر می شود و راحت تر. بی امان به همه کمک می کنم و ... .

در جنگ این اتفاق افتاد. یعنی مسئله هایی حل شد که برای حل شان آرمان های بزرگ جلوی دیدِ جهادگران ما بود.

اما امروز هر جا که این نگاه حذف شده ما به خرابی و فشلی رسیده ایم. حل معضلات اقتصادی ما بعضاً برای پر کردن جیب خود و خانواده مان شده. در فرهنگ، حل معضلات و مسائل فرهنگی به دلیل حق بودن خودمان!!!! است.  در سیاست، قدرت و هیبت جایگاهی خودمان مد نظر است. 

با جسارت باید بگویم که بی آرمان شده ایم.

صحبت های اخیر آقا پر است از روضه. اگر دقیق بشویم باید زار زار اشک بریزیم. چرا ایشان این قدر به مسئله جنگ و تهاجم و نفوذ و ... تأکید دارند؟! چرا این قدر بزرگداشت مقام شهدا و فرهنگ ایثار و جهاد را بزرگ می دارند؟! درباره این مباحث خواهم نوشت چند روز دیگر.

خلاصه اش آنکه اگر یک خانم که دارد در خانه اش آشپزی می کند دیدش را از یک پختن ساده، صرفاً وظیفه نداست و افق بزرگ تری برای خودش دید یا آن اقتصاد دان بزرگی که در طرح اقتصادیش تنها جامعه خود را ندید؛ آن وقت می توانیم بگوییم داریم پیشرفت می کنیم و آینده از آن ما خواهد بود.

" و لینصرن الله من ینصره..."

21 مهر. دانشگاه.

للحق   

  • محمد طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی