رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

رفقای یاسوج

سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۷ ب.ظ

رفقای یاسوج

یکشنبه 8 آذر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

 دیشب که محسن زنگ زد و گفت آمدم شیراز گل از رخم شکفت! دو ماهی میشد ندیده بودمش. یاسوج، دو روز نمیدیدمش حسابی دل تنگش میشدم. محسن به خاطر اخلاصش، یک حال خوب کن تمام عیارست. امروز پنج ساعتی پیش هم بودیم. بیشترش توی نمایشگاه کتاب و کتاب فروشی گذشت. دیگر دیدن کتاب مثل گذشته آزارم نمی دهد. پیشتر دیدن هر کتاب برایم برابر یک عقده بود؛ چرا که وقت خواندنش نداشتم و به هم میریختم از این که توان خواندن این همه معرفت و حکمت کشف شده را ندارم؛ کشف نشده اش هم پیشکش! اما این روزها اوضاع کمی بهترست الحمدلله. امروز مجال خوبی بود که از کارهای محسن و رفقای یاسوج بپرسم. شبی هم با آقا حمید صحبت می کردیم. بچه ها شکر خدا غرق در کارهای مطالعاتی و اندیشه ای اند. به گمانم اگر به همین خوبی پیش بروند اتفاقات خوبی سال های بعد در یاسوج میافتد. در هر حال خدا را شاکرم که چند سالی از بهترین دوران زندگیم را با این دوستان قرار داد.  

 

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

 

للحق

  • محمد طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی