برای رفیقم؛ سید
جمعه 30 بهمن 1394 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
هیچ وقت فکر نمی کردم این قدر بزرگ شوی که شاگرد مکتب شوریدگی و سوختگی ت شوم. تو خامی و پختگی را کی طی کردی که این چنین داری می سوزی برادر؟
تو از خزان سرزنش ها و تهمت ها آن چنان با شکوه گذشتی که ثابت کردی استعداد عاشق بودن را داری؛ و کسی که استعداد این هبه را داشته باشد استعداد همه خوبی ها و سعادت ها را دارد.
همه این مدتِ محنت در کنارت بودم و خبر نداشتی. هر چه از دستم برآمد برایت کردم. اما خیلی جاها به بن بست می خوردم و مجبور به سکون و نشستن می شدم و همان موقع بلند می شدم و برایت چله می گرفتم. آن قدر حرف برایت دارم که به موقعش خواهم زد؛ برای آنکه وسعتش را بدانی همین بس که به زندگی تو این ایام آن قدر فکر کرده ام که به زندگی نزدیک ترین هایم فکر نکرده ام. می گذاریم برای بعد حرف ها را.
خدا تو را به من داد و او صاحب اصلی ست؛ اگر او عنایت کند و تو اذن دهی تا همیشه پیش ت هستم. همیشه ی همیشه. نمی گذارم لحظه ای تنها بمانی. عقد اخوت ما سال هاست نخوانده، جاری شده است.
همان طور که هر روز برایت دعا می کنم، دعا می کنم که خوشبخت شوی همان طور که برایش می جنگی.
قربانت
برادر همراهت؛ محمد
للحق
- ۹۹/۰۹/۱۹