پونه و پیدن
للباقی
بهار است. همه جا سرسبز و پرندگان کیف شان کافور. زن همسایه مان برای مادرم پشتی پونه آورده و مادربزرگم پیدن ها را پاک می کند. فاصله ریشه و اصالت است پونه و پیدن.
زندگی کلاریج در سیا هرچه هم جالب باشد اما به شیرینی شیرین نیست که برای بار دوم می خوانمش. غرق در فکر آن لحظه پر شکوه شق القمر دلم هستم که به فاصله مژه برهم زدنی طریقت بین کفر و ایمان را طی می کند. هوا پس ست. باید هوا را در شرایط غیر دائم بررسی کنم. توده هوایی که پرنده را متلاطم می کند و باید کلی تبدیل بزنی از فوریه تا لاپلاس برای یک معادله پیچیده ای که فقط ما آدم ها بغرنجش کرده ایم. برای پرنده اگر شعر نو بخوانی gust را باز unsteady طی می کند؟ طی بکند یا نکند من همچنان در تلاطم آن رفیقی هستم که قصه اش عالم را مجنون می کند و شیرینش دنیا را دیوانه. اما من می ترسم؛ می ترسم که شق القمر را فراموش کنم. می ترسم که این مسیر را بی تو بروم و خوشحال باشم که خوشبختم.
سر می گذارم روی یَقُولُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ و قسمش می دهم به این همه لطافت که قابلم بداند.
تو بخواهی می شود ...
للحق
- ۹۹/۰۹/۲۰