رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

یا جابر العظم الکسیر

شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۹ ب.ظ

یا جابر العظم الکسیر

جمعه 28 خرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

این روزها و شب ها برای عده ای چه قدر قشنگ است. چه قدر پیشرفت می کنند و قد می کشند. چه صفایی می کنند و چه دلبردگی و دلداگی ای دارند.

مناجات می خوانند و عشق بازی می کنند و دلشان را سبک. من اما همچنان سنگینم. آن قدر سنگین که قلمم به لکنت افتاده و با مکث های فراوان چند کلمه می نویسم. سخت ست پر حرف باشی اما نتوانی بگویی. این همان نشانه سنگینی ست.

چند خطی روضه نوشتم و پاکش کردم. روضه خودم هم دلسوز است. در عنفوان جوانی باشی و ماه مبارک باشد و لطف و مرحمت خدا بر سرت مستدام باشد و سنگین باشی؟ این چه بساط واژگونی ست.

خدایا به تو پناه می برم از همه ضعف ها و ناتوانی م. از همه جهالت ها و خودبینی م. از حجم عظیم گناه و ظاهرالصلاحیم. از طاقت کم و بار سنگینم. از ایمان نداشته و ادعا داشتنم. از ذکرهای زبانی و طاعات بی توجهم.

خدایا به تو پناه می برم از سربار بودنم آن هنگام که آرزوی سرباز بودن دارم. به تو پناه می برم آن هنگام که دلم جای دیگری ست و زبانم به عادت، ثنای تو می گوید. به تو پناه می برم از عمر رفته و بی حاصلی دورانم آن هنگام که بانگ الرحیل م بلند شود.

خدایا به تو پناه می برم از کارهای بیهوده و سبقت های دنیایی آن هنگام که رفقایم غریبانه در معرکه های عشق و جنون پر پر می شوند. خدایا به تو پناه می برم از تکلیف های خودساخته آن هنگام که تو چیز دیگری برایم رضایت داشته ای. خدایا به تو پناه می برم از دل مغشوشم آن هنگام که افسارش از دستم رها می شود. خدایا به تو پناه می برم آن هنگام که هیچ پناهی جز تو ندارم.

چه بکنم؟ چه راهی دارم؟ اصلاً که را دارم؟

همه اش تویی عزیز دل و جانم.

من خوب حرف نمی زنم. شما بگویید ...

إِلَهِی لا تُؤَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِکَ وَ لا تَمْکُرْ بِی فِی حِیلَتِکَ مِنْ أَیْنَ لِیَ الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لا یُوجَدُ إِلّا مِنْ عِنْدِکَ وَ مِنْ أَیْنَ لِیَ النَّجَاةُ وَ لا تُسْتَطَاعُ إِلّا بِکَ لا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لا الَّذِی أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَبِّ ...

مقایسه کن؛ ببین چه قدر من بد حرف می زنم. می بینی حرف های من جز اباطیل نیست. اما چه کنم؛ آدمم؛ دلم می گیرد. بگذار پرت و پلا بگویم. اصلاً دلم می خواهد در قنوتم برای خدا قصه تعریف کنم:" الله اکبر؛ یکی بود یکی نبود و تو همانی که بودی و من همانم که نبودم. تو جود کردی و تجلی نمودی و من همانم که متجلی شدم. دل از من برد و روی از من نهان کرد، خدایا با که این بازی توان کرد. بازی کردی و رندانه عشق بازی شروع شد. چشمک می زنی و دل می بری و آواره می کنی؛ حالا پیدا کن پرتقال فروش را. این قصه من است خدا. همانی که داری آواره اش می کنی. همانی که دل به دلش داده ای و می خواهی با صد هزار دیده تو را تماشا کند. مثل سایه به دنبالت می آیم. اما تو لطفی کن؛ این دل من جوان ست و ناپخته. هوای دلم را داشته باشد همین.فدایت شوم و بصل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم؛ الله اکبر"

ای ترمیم کننده استخوان های شکسته؛ ای جبران کننده روزگار بی حاصل گذشته؛ قبولم کن و مرا برهان و بالا ببر.

زان پیشتر که عالم فانی شود خراب

ما را ز جام باده گلگون خراب کن

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَدْعُوهُ فَیُجِیبُنِی وَ إِنْ کُنْتُ بَطِیئاً حِینَ یَدْعُونِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی وَ إِنْ کُنْتُ بَخِیلاً حِینَ یَسْتَقْرِضُنِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أُنَادِیهِ کُلَّمَا شِئْتُ لِحَاجَتِی وَ أَخْلُو بِهِ حَیْثُ شِئْتُ لِسِرِّی بِغَیْرِ شَفِیعٍ فَیَقْضِی لِی حَاجَتِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لا أَدْعُو غَیْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لِی دُعَائِی

کاش رفقا ما را از دعا فراموش نکنند. ما که دعاگوییم.

للحق

  • محمد طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی