کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم!
للباقی
در دنیای کمونیسم همه محکوم اند به یکی بودن و یکی شدن؛ از تنها یک حزب سیاسی تا تنها یک برند دستمال توالت تا تنها یک برند کِرم و شامپو تا فقری گسترده که همه را یک شکل فقیر می کند. زن ایده آل کمونیست، زنی ست که عین مردان کار می کند و ثابت می کند که در کارکردن همپای مردان است و با آن ها برابر! نویسنده زنی است که کمونیسم را از دریچه زنانگی و با مظاهر فرهنگ روایت می کند؛ مظاهری چون قحطی لوازم ساده بهداشتی و آرایشی، نبود میوه های معمولی به بهانه بورژوایی بودن، نبود وسیله ی ساده ای مثل ماشین لباسشویی و وجود تشت های رخت شویی دولتی!، آپارتمان های کوچک دولتی با حمام و دستشویی های مشترک و تعریف نشدن چیزی به اسم حریم خصوصی حتی در نامه نگاری و تلفن های عمومی! کمونیسم برای او و امثال او نه تنها نتوانسته نیازهای اولیه زندگی و زنانگی شان را برآورده کند بلکه فراتر از ایدئولوژی و سبک زندگی، موقعیت ذهنی آنان را منجمد ساخته است که امید به تغییر را از آنان گرفته و عقیم شان کرده است. او می گوید زنان در اروپای شرقی در آشپزخانه هایشان، هنگامی که سوپ هایشان می جوشد درباره گمشده شان، یعنی "هویت شان" صحبت می کنند!
نویسنده از خشم کمونیسم چنان با ولع به آغوش لیبرالیسم فرار می کند که هنگام کوچ به آمریکا آرزو می کند چشم عدالت بین ش که رسوبِ جهان بینی سوسیالیستی ست کاش کور می شد؛ او حتی هنگامی که در مناطق مرفه منهتن، دائماً گدا می بیند و یا پیرمرد عصابه دست سیاهی را در مترو آمریکا می بیند که فریاد می زند "من هم آدم هستم!" و وحشت می کند به جای آن که لیبرالیسم را نقد کند به مقایسه وحشت کمونیسم و وحشت لیبرالیسم می پردازد!
کمونیسم با آرزوی برابری، شأنیت آزاد آدم هایش را ذبح کرد؛ لیبرالیسم با آرزوی آزادی، هویت آدم هایش را مخدوش و سردرگم کرد. انسان امروز، بیش از هر زمان دیگری تشنه عدالت و آزادی و هویت فطری ش است. انسان امروز، با تجربه زخم های مشترک، درد مشترک دارد ... .
للحق
- ۹۹/۰۹/۲۸