رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

​​​​​​​Nana jan

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۵ ب.ظ

Nana jan

پنجشنبه 18 شهریور 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

در نماز یادم میافتد. سریع نمازم را تمام می کنم و قید تعقیبات را می زنم و می پرم جلوی مادربزرگم:

-        ننه جان ننه جان. گره ای که ...

ننه گوشش سنگین ست و باید بلندتر بگویم. اما معلوم است با این که نشنیده چه گفتم اما از خوشحالیم کلی شاد شده.

-        ننــه جـان! گره ای که قبلاً گفتم برام ایجاد شده و دعا کن، الحمــدلله باز شد ننه.

برق در چشمان ننه درخشید و لبخند قشنگی زد و دستش را بالا برد و گفت:

-        Nana jan chokh doa eddem,khoda bilir

-        مخلصیم ننه جان.alleyengz aghaor masen nana

پیشانی ننه را می بوسم. عطر ننه را بو می کنم. لطافت پوست چروکیده ننه را لمس می کنم و در محبتش می روم به همه کوچه های خاطرات ربع قرن زندگی؛ کوچه مهربانی پدربزرگ، شیطنت بچگی، عزت در خانه شان، سفرهامان، خنده هایشان، عمه، عمو، لطف، راه، کمال و ... عشق.

 خدا سایه ننه را حفظ کند بر سرمان.

للحق 

  • محمد طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی