طوفان برای دل هزار پاره
چهارشنبه 12 آبان 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
این روزها چه قدر طوفان می آید. از هر سمتی طوفان می خواهد تو را از زمین بلند بکند و باز به زمین بکوبد. یک چشم اشک یک چشم شوق. یک گوش نصیحت عقل یک گوش پیام دل. زبان که خاموش است. و بیچاره دل هزار پاره که حیران است گاهی به سمت شور گاهی به سمت شعور می رود گاهی به سمت دیده گاهی به سمت دیروز گاهی به سمت فردا. خدایا چه خبرست این چند روز؟ ماه صفرست باید مرتب صدقه داد.... .
امروز صبح دلم که خیلی گرفت برای خودم تفأل زدم. خیلی کم پیش می آید برای خودم تفأل بزنم. اما برای دیگران فراوان. امروز شعری آمد که نمی دانم حضرت خواجه با من شوخی دارد یا واقعا ...
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
و ...
اما همین دل هزارپاره افسون گر، بالاخره صاحبی دارد. آخر به دادش می رسد. می داند که جز خودش هیچ ندارد... .
للحق
- ۹۹/۰۹/۲۹