پاییز برای فکر و شعر
جمعه 19 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
امروز با خانواده رفته بودیم باغچه. هوا، هوای آخر پاییز بود و سرد؛ خاصه وقتی که باد هم می آمد. بازی ابر و خورشید هم مثل همیشه جذاب بود و من غالبا طرفدار ابرها هستم. اما سردی هوا، آدم را مجاب می کرد که گاهی خورشید هم غالب شود بهتر ست. به سگ ولگرد بی پناه کوچه باغ، نان می دهم و با چه ولعی می خورد؛ به چشم هایش نگاه می کنم حرف هایی دارد که من نمی فهممش. باید منطق الکلب هم نوشته شود یحتمل! میان درخت های باغچه قدم می زنم و خیره می شوم به برگ های کم نظیر این روزهای درخت ها. چه ترکیب رنگ عجیبی. حیرتی می آورد زیبا و دلنشین. از خودم کمی دلگیرم که این پاییز، مجالی نگذاشته ام تا پاییز را فکر کنم. پاییز برای من یک فلسفه عظیم ست. فلسفه ای که آخرش به شعر می کشد؛ پاییز حالت گذار بین 2 حالت عجیب است؛ یکی غرور تابستان و دیگری تسلیم زمستان. امروز با دیدن درخت ها و برگ هایشان غرق درین سوال بودم که این همه زیبایی چرا باید نصیب پاییز شود و اساسا چرا پاییز سلطان فصل هاست. شاید شعر زیبای میلاد، کمی به کمک آمد: عاشق نشده ای وگرنه می فهمیدی/پاییز بهاری ست که عاشق شده است. حتما همین طورست. پاییز همه دارایی هایش محصول عشقش است و این عشق، خودخواهی تابستان را به تسلیم زمستان می کشاند. پاییز هزار رنگ عاشق پرور را دوست می دارم مثل یک برگ زرد معلق که درختش را می خواهد... .
للحق
- ۹۹/۱۰/۰۶