رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

تو بخند ...

يكشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۵۵ ب.ظ

تو بخند ...

دوشنبه 27 دی 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

بعضی از شب ها، حال و هوای سحر دارند. سحری که فروبسته ترین غنچه ها هم وا می شوند. امشب از همان سحرهای جمال بود. 

من پیشتر از خنده می در طمع خام افتادم. فکر کردم درین میان کاره ای بوده ام و می شود این قطعه از مسیر را خودسرانه رفت و بی خیال آب طلب کرده شدم و گوارایی همین آب نطلبیده، مرادم شد. تا آنکه سرم را از برف بیرون کشاندند و همه وجودم چشم شدند و باز محو زیبایی های تو. یکی دو تا ده تا صدتا هزار تا ... چند تا از زیبایی هایت را بشمارم تا تو بخندی. اصلا می خواهی دیوانه بازی دربیاورم و ادا دربیاورم؟ مسخره بازی هایم همه برای تو؛ برای آن که تو بخندی.

 تو بخند تا می بخندد تا من بخندم. و این عهد من ست ... .

 کاملا با ربط:"ز پادشاه و گدا فارغم بحمدلله//گدای در کوی دوست پادشاه من است"

 بعدالتحریر: امشب فهمیدم یکی از رفقایم تا پارسال سرطان داشته است که بحمدلله کاملا شفا پیدا کرده. از امشب برای این عزیز، عهدی دارم.

 للحق 

  • محمد طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی