رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

اسکار و خانم صورتی

جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۵۶ ق.ظ

للباقی

 

برای اسکار ده ساله که سرطان خون دارد و شیمی درمانی و پیوند مغز استخوان هم جوابش نداده، دکتر دوسلدروف با آن ابروهای سیاه کلفت که خودش درمانده از راه های درمان شده، "طبیب" نیست! "طبیب"، پدر و مادر اسکار هم نیستند که جرئت روبه رو شدن با مریضی و مرگ اسکار را ندارند؛ "طبیب"، مامی صورتی پیر است که بدون انکار حال وخیم اسکار، او را وارد دنیایی تازه می کند که با خدا حرف بزند و برای خدا نامه بنویسد؛ خدایی بزرگتر از بابانوئل! و قرار می شود اسکار در هر نامه فقط یک چیز را از خدا بخواهد ... .

مامی صورتی بازی ای تعریف می کند که هر روز زندگی اسکار، یک دهه از عمرش را در آینده پیش بینی کند و بسازد! به عبارتی در دوازده روز باقی مانده، اسکار صد و سی ساله می شود؛ در این عمر عاشق پگی آبی می شود، به او می رسد، امتحان می شود، و آن قدر بزرگ می شود که پدر و مادرش را می بخشد و می فهمد که آن ها هم مثل او روزی می میرند!

اسکار در نامه هایش آرزو می کند خدا به عیادتش برود؛ درست مثل همان آرزوی "ارنی" موسی کلیم الله! و پاسخی محکم می گیرد که "لن ترانی" ... . ابداً من را نمی بینی؛ خدا از شدت ظهور ش دیده نمی شود؛ وگر نه از شدت حضورش کاملاً حس می شود.

به همین خاطر است که اسکار در سه روز آخر عمرش روی تکه کاغذی که بالای تختش گذاشته بود نوشته بود:

"فقط خدا حق داره بیدارم کنه!"

 

للحق

  • محمد طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی