در شب عاشورای ۶۱ مانده ام
للباقی
خدا می داند من در شب عاشورای ۶۱ هجری مانده ام؛ گوشه ای از این صحرای بلا نشسته ام و به صحبت های ثارالله گوش می دهم؛ تا دقایقی دیگر نورها را خاموش می کنند و آن جاست که من باید انتخاب کنم؛ و من مختارم! مختارم بین سعادت ابدی و شقاوت ابدی! و خدایا تو می دانی با این همه تعلقات و زنجیرهایی مثل کبر و غرور و عجب چگونه می توانم سعادت را انتخاب کنم؟! زمین گیر شده ام و میخواهم از خویشتنم فرار کنم نه از حسین(ع)؛ اما می دانم که مقسم توفیق تویی.
من در شب عاشورای ۶۱ هجری مانده ام؛ آن که برای فردا و آینده ش با عقل خودمختار ش برنامه ها ریخته و می خواهد آینده ش را به دست گیرد چگونه می تواند به جنگی رود که مرگ، نتیجه محکوم آن ست؟!
کسی که درین عالم فقط خودش را می بیند و عالم را از منظر خودش می خواهد چگونه به میدانی می رود که دیگر خود ی نمی ماند؟!
آن کس که هنوز مدح و ذم دیگران برایش فرقی دارد چگونه می تواند برای خدا جان بدهد؟!
آن کس که هنوز به فکر بلندی نامش است چگونه می تواند برای خدا عشقبازی کند؟!
خدایا من در شب عاشورای ۶۱ هجری مانده ام و مع الأسف همه چیز علیه من گواهی می دهد. پس من چگونه بگویم یالیتنا کنا معکم؟! من در کدام سوی میدانم؟! من اهل فرار م یا اهل مبارزه؟!
و هر کس ادعا بکند بداند که زمین بر عاشورا مانده ست و امام حاضر نیز ندای یاری سر می دهد.
من در خویش فرو رفته ام و می دانم حجاب های غلیظ همه اطرافم را گرفته اند اما ... .
حسین دوستت دارم.
للحق
- ۰۰/۰۵/۲۸