کتاب "سه روایت از مردی که خدا دوست داشت او را کشته ببیند"
للباقی
قیس بن غسان فرزند کاسب درستکار کوفه است؛ پدرش هنگامه ی کربلا در بستر بیماری است؛ اما در روز عاشورا به همراه چند نوجوان دیگر هم سنش به دیدن نبرد کربلا می روند مثل دیگر مردم؛ از یک بلندی نبرد را نگاه می کنند. قیس که از انبوه بی شمار سپاه طرفدار خلیفه و اقلیت بسیار ناچیز مخالفین خلیفه به حیرت افتاده، فقط چشمش را می دواند که یک نفر را ببیند؛ تنها کسی که از این جمعیت گرد آمده می شناسد: حر بن یزید؛ حر با پدرش رفاقت داشته و در آخرین دیدار به او گفته بود که هر کجا می روی فقط خدا را فراموش نکن!
قیس ناگاه می بیند که حر بن یزید از انبوه بی شمار سپاه طرفدار خلیفه جدا می شود؛ می ماند که برای چه کاری است؛ اما همه می بینند که حر سپر ش را واژگون کرده است.
این کتاب، سه روایت مختصر از داستان کربلا و با محوریت شخصیت جناب حر است؛ کسی که از ابتدا نمی دانسته برای چه کاری مأموریت گرفته و حتی از داستان نامه های کوفیان نیز بی اطلاع بوده. در جاهایی نویسنده، ادبیات متن را سخت و تاریخی می کند تا ذهن به بافت کهن برود و داستان را تاریخی، در ذهن بسازد؛ من که نپسندیدم!
للحق
- ۰۰/۰۵/۲۹