کتاب بیگانه
للباقی
ترسناک ترین وجه آدمی هنگامی ست که با خود بیگانه می شود. مرگ، ترسی ندارد ولی اگر بخواهد داشته باشد حکماً از ترس بیگانگی کمتر است. این ترس را تا هنگامی که در خود هستیم و فراتر نرفته ایم درک نمی کنیم؛ درست مثل شخصیت مورسو در بیگانه آلبر کامو. کامو، مورسو را فراتر از مورسو نمی بیند تا این ترس برایمان دیده شود؛ تازه این شخصیت شاید به دلیل بی تفاوت بودنش به دنیا و مافیهایش برای ما جذاب باشد! کسی که عریان، خودش است؛ اما خودی که عمیقاً بیگانه شده است با خودش.
بیگانه کسی ست که همه ی بی نهایت رشته های اعصابش با عالم کائنات را پاره کرده است؛ این حالت، به واقع ظلمانی است.
به گمانم همه، تجربه ای از بیگانگی داشته اند و چند سیمی از رشته هایشان پاره شده و یحتمل هر کسی امروز عمیق تر این تجربه را داشته باشد فردا قوی تر می تواند با رشته اعصاب عالم متصل تر شود!
اما درست مشکل از جایی شروع می شود که همه رشته ها قطع شود؛ و این شروع پوچی ست. کامو چنین شخصیتی را در مورسو آفریده.
للحق
- ۰۰/۰۷/۱۷