رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

لا تخف و لا تحزن

سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۵ ق.ظ

للباقی

 

این آخرین مناسک ها و آداب آدمی در دنیا به گمانم خیلی مهم است؛ همیشه نگران درست انجام شدنش هستم. دیروز هم اضطراب داشتم که وسط آن شلوغی ها، چیزی از قلم نیافتد. چند باری هم تأکید کردم اما غالباً سرگرم ظواهر ها هستند. دو شاخه ی تر را چیده بودم و تربت هم کسی دیگر آورده بود. نگران بودم که به آرامی خاله را از تابوت بیرون بیاورند و با پهلو آرام وارد قبر کنند که این جا یکی از جاهای اجابت دعای سجده زیارت عاشورا ست که اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود ... .

خودم هم وارد قبر شدم و خاله را روی خاک گذاشتیم. آرام و در دلم با او صحبت می کردم و تلقین ش می دادم؛ لا تخف و لا تحزن؛ خاله جان نترس و ناراحت نباش؛ اعتقاداتش را تلقین می کردم و می گفتم هنگامه سوال دو ملک مقرب بگو که خدایم الله است، دینم اسلام است، قبله ام کعبه است، پیامبرم محمد(ص) است، دوازده امام از ذوات مقدسه دارم؛ خاله جان نترس و ناراحت نباش.

بعدش رفتم به شهید حبیب گفتم که خودت هوای خاله را داشته باش در آن غربت و تنهایی.

باز برگشتم و سر خاک خواندم چیزهایی که می دانستم را. نزدیک غروب بود و همه تقریباً رفته بودند. به چند نفری که بودیم گفتم باز بنشینیم و بلند تلقین ها را بگوییم.

همه رفتند و من اما هی می رفتم و هی برمی گشتم و به خاله می گفتم خاله جان نترس و ناراحت نباش.

می دانستم حال غریبی دارد؛ شبیه مسافری که همه همراهانش تا نهایتاً فرودگاه با او بیایند و یک باره همه بروند؛ در چنین حالی خدا به بنده اش می گوید عبدی اوحدوک؟! بنده من تنهایت گذاشتند؟!

اما این سرنوشت همه ما ست و خدای غیور ما، ما را بی وابستگی می خواهد که عشق محصول خلوص است.

بعد از چند بار رفتن و برگشتن دیگر رفتم و خاله را تنهای تنها گذاشتم.

حتم دارم با عنایت حضرت حق و ذوات مقدسه (علیهم اسلام) آن طرف حیاتی زیباتر را آغاز خواهد کرد.

بعد التحریر: خدایا من چگونه خواهم مرد؟! خدایا وقتی به من می گویی عبدی اوحدوک؟ آیا من لبخند می زنم و می گویم که حضور تو برای دنیا و عقبی من کافی ست؟!! خدایا به وجود سراسر فقر و نداری ما خودت رحم کن یا مونسی عند وحشتی ... .

 

للحق

   

  • محمد طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی