رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

صنعت نوشابه

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۰، ۰۵:۵۷ ب.ظ

للباقی

شاید پس از سال ها فعالیت در پژوهشکده تحقیقاتی و مراکز دانش بنیان، باورش سخت بود سر از نوشابه زمزم در بیاورم! اما دوست داشتم تجربه مدیریت صنعتی را پیدا کنم. وقتی وارد شدم مرا به عنوان مشاور فنی و تولید مدیر کارخانه معرفی کردند و مشاور عملاً یعنی هیچ کاره که یحتمل در آینده نزدیک بشود همه کاره! 

به پیشنهاد خودم بخش تحقیق و توسعه را راه انداختیم؛ و کلی کارهای علمی و فرآیندی و فرهنگ سازمانی و بهره وری و ... تعریف شد که بحمدلله امروز پس از شش ماه اتفاق های مبارکی افتاده است که بعضاً از نظر اقتصادی می تواند میلیاردها تومان در مجموعه ذخیره کند و از نظر کیفی، عیار مجموعه را بالا ببرد.

و امروز روز آخر زمزم بود برایم. مثل همیشه موقع خداحافظی عجیب دلتنگ می شوم. این چند روز رفقا و همکارانم به دفترم می آمدند و کلی اصرار می کردند که نروم؛ نیروهای کارخانه بسیار ابراز لطف کردند؛ و من در جواب همه شان با همه وجودم می گفتم تازه رفاقت و برادری ما شروع شده است؛ و شاید همه این جمله را الفاظی تکراری قلمداد کنند اما من واقعاً با همه وجودم می گفتم و دستم را بر سینه ام می گذاشتم که نشان از ارادت واقعی ام بود. 

امروز در اتاقم با در و دیوار و میز و صندلی ها صحبت می کردم؛ آخر این ها شاهد بودند که در این شش ماه من چه نیت ها و فکرها داشتم؛ کجا نیتم خالص بود و کجا نیتم ناخالص! کجا برای خدا کار می کردم و کجا برای اسم خودم! در حرف هایم چه قدر غیبت بوده و چه قدر در وجودم حسادت و کبر و عجب... .

از اتاق، حلالیت طلبیدم و از بالاتر از همه این ها از خدایم؛ خدایی که درین شش ماه خیلی کمکم کرد؛ درین مدت هر کاری که صورت گرفت عجیب نقشه خدا را می دیدم و من، دائم ناسپاسی می کردم.

با خودم فکر می کردم در دستگاه الهی این شش ماه زمزم، چگونه برایم ثبت شده است؟! 

راستی وقتی از همکاران خداحافظی می کردم و طلب حلالیت، باز آن ها یحتمل فقط الفاظ تکراری می شنیدند اما خدای من می داند که من در وجودم داشتم التماس گونه از آن ها می خواستم حلالم کنند! آخر من چگونه می توانم بار غیبت و کبر و عجب را بر دوش بکشم؟

  خدا خودش برکت دهد به این شش ماه ان شاءالله.

صنعت را با همه فراز و فرودهایش دوست دارم؛ صنعت جایی است که مهندسی را عملیاتی می کنی و تولید ثروت می کنی. امروز در گزارشی که بین مدیران می دادم باورشان نمی شد در ماه مثلاً بهمن، همین کارخانه می توانست چند میلیارد بیشتر سود بکند اما به علت توقفات و ضایعات و عدم رسیدن به راندمان این همه پول، تلف شده است. بارها در جلسات به مدیران می گفتم که به نیروها گوشزد کنید یا برایشان بزرگ روی تابلویی نصب کنید که مثلاً یک ساعت تعلل شما چگونه می تواند چند میلیون را تلف کند! با این چند میلیون، چند جوان را می توان به ازدواج شان کمک کرد؛ بدهی چند زندانی را داد؛ چند زندگی را شیرین تر کرد!

قواعد صنعت، یکی است؛ چه صنعت پوشک سازی باشد چه پشمک سازی باشد چه نوشابه سازی و چه موشک سازی. امیدوارم بتوانم درین مسیر کمک دهنده باشم.

و از خدا می خواهم مرا در مسیر تحقق اراده ش قرار دهد و موفقم بدارد.

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

پایان کارخانه زمزم؛4 اسفند 1400

للحق

  • محمد طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی