ارادت
للباقی
خدایا می دانی: در دل ارادت خالصانه ای دارم به کسی که هر روز دعایش می کنم.
و می دانم که هرچه قدر مرا رسانای این ارادت کرده ای، او را نارسانای این ارادت؛ و این کار تو ست.
و دیگر حتم کرده ام ظرف دنیا کوچک تر از آن است که سطح دیگری از این ارادت را در خود جای دهد.
لیکن من این ارادت را تا مرگ در دل نگه می دارم و با خود به گور و عوالم بعدی می برم و با تو سر این ارادت، سخن ها دارم!
در عوالم بعد، همین ارادت را کف دست می گیرم و با تو به گفت و گو برمی خیزم! به تو خواهم گفت از حرف هایی که بر دلم این سال ها سنگینی کرده است و شکایت و گله می کنم.
و یحتمل خدایا تو لبخند می زنی و شروع می کنی به جواب دادن و طنین صدایت همه جا را می گیرد؛ تو حرف می زنی و اشک از چشم های من جاری می شود، سرم را پایین میاندازم و رود اشک از زیر چشمانم بر روی زمینِ لامکان آن دنیا جاری می شود... .
من اما کنار آن رود جاری، خواهم ایستاد و برای اهل آن دنیا سخن خواهم گفت: یا معشر الجن و الإنس! و راز خلقت ت را فریاد خواهم زد.
می گویم که چگونه انسان را مبتلای خودت کردی و با عشق، هستی ش را سوزاندی تا فنای تو شود.
اینک اما در واپسین لحظات یک مرحله دیگر از زندگی هستم، که به گمانم مرگی بود قبل از آن مرگ نهایی، عاشقانه تو را می خواهم و برای ارادت هایی که در دلم آفریدی سپاسگزارم و راضی به رضای تو هستم.
العبد الذلیل
للحق
- ۰۱/۰۳/۲۷