صیاد
دوشنبه 21 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
دوره ای از دوران دبیرستان به شهیدصیاد علاقه خاصی پیدا کرده بودم. کتاب درباره اش می خواندم و عکس هایش را نگاه می کردم و محو امیری او میشدم. او تنها به خاطر ستاره های روی دوشش امیر نبود بلکه قوت وجودی و صفای درونی اش او را متمایز می کرد؛ آنچنان که محوش بشوی و آرزو کنی کاش در رکابش بودی و یا ... .
یادم هست همان موقع در سفر نوروزی کتابی کوچک از خاطراتش را می خواندم و هر آن فکر می کردم در همین دشت بغلی صیاد بیاید و هلی برن کند! و نیروهایش را پیاده و آماده عملیات کند؛ بعد با صلابت و شجاعت سرش را بیاندازد پایین و سان ببیند و دستش به نشانه احترام نظامی کنار کلاهش بگذارد! همان جا آدم غیرنظامی هم جو می گیرد که پا بچسباند و ادای احترام بکند.
صیاد یک بسیجی واقعی بود اما در سنگر ارتش! ارتشی که به زلالی بچه بسیجی های رزمنده جان فدا نبودند و علی القاعده ارتشی ها هم کنایه بسیار می خوردند. صیاد اما گمنام در سنگر خودش محکم ایستاد و با آن که نام بسیجی نداشت اما حقیقتا یک امیر بسیجی بود و این برای من ظرافتی دارد!
حکایت بوسیدن تابوت صیاد از سمت رهبری هم قصه ای عجیب دارد و این که فردایش آن پیر خرابات قبل از طلوع فجر به سر خاک صیاد می رود و می گوید دلم برای صیادم تنگ شده است.
دل من هم این روزها برای صیاد تنگ شده است؛ این که مثل ایام نوجوانی بخوانمش و سخت محوش شوم و جلوی آیینه ادای احترام نظامی کنم به تنها سپهبد وطنم؛ امیر شهید سپهبد علی صیاد شیرازی...
للحق
- ۰۱/۱۰/۲۹