معجزه ارادت
للباقی
و خدایا تو لبخند زدی و جواب دادی و طنین صدایت همه جا را گرفت؛ تو حرف زدی و اشک از چشم های من جاری شد... .
و من در آن ابدیت، خواهم ایستاد و برای اهل آن دنیا سخن خواهم گفت: یا معشر الجن و الإنس! و راز خلقت ت را فریاد خواهم زد:
می گویم که چگونه انسان را مبتلای خودت کردی و با عشق، هستی ش را سوزاندی تا فنای تو شود ... .
گمان نمی کردم ظرف دنیا دیگر گنجایش یک سطح دیگری از آن ارادت قدیمی و عمیق مرا داشته باشد اما خدا جور دیگری خواست؛ درست همین لحظات سال پیش بود که برخلاف دأبم، همه خودم را کف دست گرفتم و قمار ی را باختم که باختم! حال قماربازی که همه ش را باخته و هیچ هوس قمار دیگری برایش نمانده و سال های عمرش بر باد رفته، داشتم؛ و درین سیاهی و ظلمت فقط یک چیز کور سوی نوری بود در دلم: و آن این که خدا را درین سال ها زیاد صدا کرده بودم، با آن که روسیاه بودم به درگاهش اما گام به گام طغیان این سال ها را با خدا تقسیم کرده بودم.
گمان نمی کردم خدا چنین بخواهد و برای منِ کمترین معجزه بخواهد؛ معجزه ای که بارها فهمیده بودم دیگر کار از دست من و بشرهای دیگر خارج است و فقط معجزه است که می تواند نظم موجود را بشکند ... .
گمان نمی کردم درست یک سال بعد، امتدادی باشم از حرف ح و ب بر سینه ارادت! و این را من معجزه ارادت می دانم!
و تا ابد یادت باشد معنی معجزه را: کاری که بشر، عاجز به انجامش هست ... .
اینک اما در آغازین لحظات یک مرحله دیگر از زندگی هستم؛ که به گمانم آن مرحله قبل، مرگی بود قبل از آن مرگ نهایی؛ و آمادگی بود برای یک طی طریق الی الأبد ... .
عاشقانه تو را می خواهم و برای ارادت هایی که در دلم آفریدی سپاسگزارم و راضی به رضای تو هستم.
العبد الذلیل
للحق
- ۰۲/۰۳/۲۳