رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۰
شهریور
۹۲

 

   اندر طلب آسمان ...همین حوالی !
 
 
از لکنت زبون ما خندیدند ...
 
تازه لباسشون هم خاکی بود ...
 
 
(شادی روح ! جان بازان این حوالی، که به دست خودی های لباس خاکی، مجروح میشوند : 
 
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل                   که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق                 به قول مفتی عشقش درست نیست نماز )
 
 
 
  • محمد طاهری
۱۹
شهریور
۹۲
همان بچه قلدرهای کوچکی مان، بِه از این مدعیان پفکی!!   زمانی که هنوز سن مان دو رقمی نشده بود، در مدرسه و محله بچه هایی بودند که به خاطر قلدری، عده ای را دور خودشان جمع می کردند که به آدم های آن ها مشهور بودند. البته گروه های دیگری هم ابراز وجود می کردند اما این گروه بچه قلدرها خیلی ادعاشان می شد و جز خودشان، بنی بشری را آدم حساب نمی کردند و جو گیرانه مرتب نفس کش می طلبیدند. قسمت جالب و هیجانی کار آنجایی بود که یکی         می خواست از این جماعت به هر دلیل جدا بشود و به طیف دیگری برود. اوضاعی میشد. یک دل سیر کتک خوردن مقدمه جدایش بود و مؤخره ای برایش متصور نبود.  این روزها به این فکر می کنم که اگر همان موقع، یک نفر از همان جماعت، کمی تا خیلی بیشتر از سنش می فهمید و همه بچه ها اعم از قلدر مرتبه اول تا نوچه مرتبه آخر را جمع می کرد و یک نطقی شبیه آن چه سیاسیون ما هر روز پشت تریبون های مختلف، ناجویده افاضه می کنند که: ·       آزاداندیشی یک اصل است. ·       نظر هر فرد محترم است و باید به آن احترام گذاشت. ·       این کار شما علاوه بر بعد خارجی افتضاح، باعث نابود شدنتان می شود. ·       زنده باد مخالف من! ·       گفتگوی تشکل ها! ·        و .... افاضه می کرد، یقین بدانید همان بچه های هفت هشت ساله با یک دو دو تا چهار تای عقلی ساده به این نتیجه می رسیدند که این راهش نیست و حداقل تاکتیک شان را عوض می کردند. اتفاقات انتخابات شهردار تهران خصوصاً سر یک رأی متفاوت، نشان داد که خیلی از این مدعیان پفکین، عقلشان در حد همان بچه های هفت هشت ساله هم کار نمی کند که هیچ، داغان تر از این حرف هایی اند که فکرش را بکنید.    در روز روشن و در ملأ خیلی عام! آسمان را بر سر بنده خدایی که نظرش به هر دلیل با آن ها-مدعیان پفکین- فرق می کرد، خراب کردند که تو منافع تشکیلاتی ما را به خطر انداختی و اخلاق سیاسی را زیر سوال بردی!! یکی نیست بر سرِ این استادانِ اخلاقِ تشکیلاتیِ شکلاتی، داد بزند که در کدام عالم هپروت سیر می کنید؟! حواستان هست...؟؟ روی خط اید  ها !!. کل عالم این صدای انکرالاصواتی شما را دارد می شنود که این چنین واضح، هر چه فرهنگ و معرفت و باور است، به خاطر خوش خوشک بازی های چند روزه تان دارید له می کنید. شما که اسلام را به خاطر منافع حزبی و شخصی خود، پسوند و پیشوند می آورید: حزب اسلامی فلان و حزب فلان اسلامی!!، چگونه این قدر تابلو آموزه های حق خواهانه دین را دور می زنید و در تریبون های مختلف فریادش می کنید؟! اخلاق سیاسی مد نظر شما از کدام باور نشأت می گیرد؟! در مرامنامه تان، منافع تشکیلاتی چگونه تعریف می شود؟! توده مردم ما هنوز مثل بعضی از شما ها حریم ها را نشکسته اند که بخواهند باور کنند که به زور می خواهید بر خلاف حجت شرعی، همه هم باندی هایتان به نفع منافع شما عمل کنند و آن را اخلاق بدانید. لااقل خواهشاً به خاطر همین مردم هم که شده، این ها را با افتخار داد نزنید و این قدر روشن حرمت شکنی نکنید. همان بچه قلدرهای کوچکی مان، به از این مدعیان پفکی!!. با همه جو گیری شان اما حرمت شکن نبودند.
  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۹۲

 

اندر طلب آسمان ...همین حوالی !
 
این روزا بچه های دسته ما  خیلی  غریب  و مظلوم شدن...خیلی ...
انگاری این بچه های بی ادعا ی مظلوم سر به زیر ، غریبه ان بین این عشیره آشنا...ها؟!
بعضی از بچه ها لکنت زبون گرفتن...میفهمی؟!
رسما حرف زدن با این جماعت رو بلد نیستم...بی خیال...
 
 
 
  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۹۲

 

بچه که بودیم میدانستیم پناهگاه امن ما بعد از هر اذیت و شیطنتی پنهان شدن زیر چادر مادر است ...

 

اما حالا با نگاه مادرانه چه کنیم ؟! ...

 

 

شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام

تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده ...

  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۹۲

من برای حرف کلیشه ای زدن هم، فکر میکنم ....
  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۹۲

 

ما بچه هیأتی های قرن 21

 

وضو می گیرم و رو به آیینه موهایم را شانه می زنم.کفِ دستانِ عطر زده ام را روی محاسنم می کشم. شالِ سیاه را روی پیراهنِ سیاهم می اندازم و نگین عقیق انگشترم را می بوسم و زیر لب روبه آیینه، خیره در چشمانم می گویم: «اَللهُمَّ الرزُقنا...» بغضم می شکند... آرام لبخند شوقی می زنم و اشک هایم را پاک می کنم و یا علی می گویم برای هیأت.

راننده، ساده می گوید: «با این وضعِ اقتصادی، امسال فکر نکنم بتوانم ظهر عاشورا نذری بدهم.» بعد از چند ثانیه انگار که حرف بدی زده باشد، استغفراللهی قورت می دهد و می گوید: «نه... نه... آقا که تا حالا رسانده. از این به بعدش هم مطمئنم می رساند... در آیینه ی وسط نگاهی به من می کند و مخلصانه و پدرانه می گوید: «چه کنیم... عادت کردیم به گدایی درِ این خانه، پادشاهت می کنند پسرم...»

صداهای هیئات با هم ترکیب می شوند و موجش یک راست می رود در گوشم. بر دلم می نشید و از چشمانم خارج می شود و بر لبان تشنه ام جاری: «تشنه ی آب فراتم ای أجل مهلت بده...»

کفشم را در می آورم و با پای راست وارد می شوم و إذن می گیرم از پیامبران، از آدم تا خاتم. از معصومان و اولیاء و خوبان... بسم ا... .

غریبِ در غربت گیرکرده ای را به کوی آشنایانش برسانی و شهریارش کنی، حالی است که در ورود دارم.

استاد سخنرانی اش را آغاز می کند.کیش می شوم در فتنه ها و مات در بی وفایی و موقعیت نشناسی ها...

تا روضه شروع می شود، دلم رضوانی می شود و با بال سبکبالی پر می گیرد تا... آسمان کربلا و بین الحرمین، حتی آسمان مدینه و بقیع. آسمان مشهد و صحن انقلاب... من امشب در اوج آسمانم... .

نشسته ام و سرم را بین پاهایم پنهان می کنم و اشک می ریزم. هستی و مافیها را واژگون در قطرات آب چشمانم می بینم. از مشکلات رهایی می یابم.

در صفوف سینه زنی با طوفان دلم شور می گیرم. آخرِ سر هم دعا می کنم و گمانم اینست که به اجابت بسیار نزدیک است... .

از بیماری بچه ی همسایه گرفته تا گرفتاری همین راننده. دعا برای رهبر و مملکت گرفته تا نابودی کفر و غلبه ی خیل مستضعفین بر مستکبرین.

با خودم فکر می کنم کجای جهان این چنین مردم همصدا و همدل برای امّتشان دعا می کنند و کدام ارتش یاری ایستادگی در مقابل این شور و صلابت را دارد؟! با یاد شهدا مهر تأییدی می زنم بر فکرم.

به آغوش رفقا می رویم و بوسه می زنیم بر شانه ی هم. سر سفره یکی از دوستان را هدف می گیریم و تا بشود به او می پرانیم! و بعد هم در صورت لزوم از سر هم بالا می رویم  و همه لبخند بر لب دارند... .

وقتی پاشنه ی کفشم را می کشم، با خودم زمزمه می کنم: «تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من، سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم...»

وَ لا جَعَلَهُ اللهُ أخِرَ العَهدِ مِنِّیِ لِزیارَتِکُمِ...

 

 

  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۹۲


بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

من . اورانیوم . سانتریفیوژ .شلغم

 

 

دیشب که خانه یکی از اقوام دعوت بودم، به مدد بخت ، حواس پرتی ، کمبود امکانات و خیابان ناشناسی ام  راه را گم کردم و مجبور شدم دو الی سه ربعی در یکی از مناطق بالای شهر ، خیابان ها را یکی پس از دیگری  گز کنم و به مدد بخت ، حواس جمعی ، وجود امکاناتی چون ذهن ماشینی و باز هم خیابان ناشناسی ام ، متاسفانه صحنه هایی را دیدم که بهترینش وضعیت بد و نامطلوب پوشش و رفتار جماعتی بود که اسمش را میگذارم جماعت اورانیومی!

( اورانیوم فلزی است قابل انعطاف و پرتوزا که به صورت خالص در طبیعت یافت نمی شود و در نیروگاه های انرژی هسته ای به عنوان سوخت از آن استفاده می کنند .)

ذهن ماشینی ما هم از خدا خواسته دکمه استارتش زده شد و مثل این موتورهای دیزلی با سر وصدایی ناشی از چرایی ها ، از یک طرف داده می گرفت و پردازش می کرد و از طرفی خروجی  میداد .

اول بگویم که این ذهن ماشینی بی جا می کند که خود را آدم خوبه بداند و نسخه ای بدهد برای  این جماعت محترم اورانیومی ...

اما اظهر من الشمس این وسط  فرهنگ مهجور و مظلوم است که یا در دست سخیف سیاسی بازی ها دارد له می شود یا از دست جماعتی سانتریفیوژی!

(سانتریفیوژ : دستگاهی است که با ایجاد نیروی گریز از مرکز، مواد ناهمگون را از هم جدا می کند .)

دست و پاهای سخیف سیاسی بازی ها بماند یک فرصت دیگر که خودش بحث مفصلی دارد.برسیم به جماعت سانتریفیوژی که به گمانم در مسابقه ضد فرهنگی، از ده ها جنگ سخت و نرم ، صدها شبکه تلویزیونی مثل بی بی سی و صدای آمریکا  وهزاران موسسه اسلام هراسی ومیلیون ها برنامه و میلیاردها هزینه ،  گوی سبقت را ربوده و خودشان هم متوجه نیستند و ظاهرا براین نتیجه اند که دارند جهاد می کنند ...

امثال این جماعت سانتریفیوژی ، من و بعضی از دوستان و بعضی از اساتید مان هستند که شاید این وسط  مبلغ دین  هم باشیم . اما ندانیم فوت سفال گری و روش تبلیغ را ...

تا زمانی که دین جذاب، زیباوحیات بخش را این قدر سخت ، عبوس و غیرجذاب نشان دهیم آیا توقع داریم جماعت اورانیومی ما جاذبه های آن طرفی را تحریم کنند؟!

زمانی که شریعت و  فلسفه احکام مترقی دین را به بهترین روش ها و عاشقانه ترین طریقت ها بیان نکردیم و دین را در عذاب و جهنم  خلاصه کردیم ، چگونه توقع داریم جماعت اورانیومی ما به صحبت های دیگرمان مثلا در خصوص پوشش گوش کنند؟!  

اگر بگویند آقای سانتریفیوژ بفرما بالا سخنرانی کن ، مثلا در خصوص جنگ نرم حاضریم چند ساعت سخنرانی کنیم و از تاکتیک های نوین و برآمده از اتاق های فکرشان بگوییم و تحلیل کنیم که امروز جنگ واقعی است . غافل از اینکه چه تاکتیک جدیدی خودمان به کار گرفته ایم...

باید دین را همان گونه که هست تبلیغ کنیم جذاب ...

در آخر هم به خانه قوم میرسم و هم به این نتیجه  که شاید اگر من و بعضی از دوستان و بعضی از اساتیدمان بیاییم درین منطقه استراتژیک یک دکه بزنیم و شلغم بفروشیم کارمان به مراتب باارزش تر و خداپسندانه تر می شود.چرا که :

1-دنیا و عقبی ملت را نابود نمی کنیم

2-خودمان را بالاتر از آنان فرض نمی کنیم

3-نمی نشینیم با این جماعت سانتریفیوژی دور میز و تکیه بزنیم به صندلی . چای و بیسکویت بخوریم و با پول بیت المال برنامه بریزیم برای جماعت به زعم خودمان معلوم الحال

4-شلغم ویتامین آ،ب،ث دارد و املاح کلسیم و منیزیم موجود در آن موجب جلوگیری از بیماری های خطرناک می شود .

والسلام 

  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۹۲

هو المتین

چند سال پیش ، که تعدادی از آشنایان برای دیدن از آبشار  زیبای مُنج به یکی از مناطق بخش پاتاوه استان کهگیلویه و بویراحمد سفری داشتند ، به دلیل آشنا نبودن با منطقه و نبود راهنمای درست و حسابی مسیر را در دل شب گم می کنند. اما این ، سبب خیری شد تا با یکی از روستاهای این بخش  و خانواده ای با صفا از آن آشنا شوند .

 photo-0095.jpg

ظهر 14 خرداد تصمیم گرفته شد تا باز سفری  به این روستا داشته باشند  و شبی را مهمان این خانواده باشند . ما نیز از خداخواسته دعوت دوستان را  لبیک گفتیم ...

در جاده یاسوج_اصفهان با دیدن تابلوی سبز" بیژگن" مسیر را به سمت چپ قراردادیم و وارد جاده ای  پیچ در پیچ آن هم از نوع پیچ آیتی _ که برای گذر از هر کدامش مجبور به خواندن آیت الکرسی هستی _شدیم . پیچ هایی با چرخش بعضا 90 الی 180 درجه !

مناظر زیبای اطرافِ این پیچ آیتی ها ، گاهی نگاه و توجه مان را به خود جلب  و قرائت! را دچار مشکل می کرد .

برای رسیدن به روستا به سان یک توپ قلقلی ابتدا باید یک مجموعه از این پیچ آیتی ها را می رفتیم بالا،بعد پایین و نهایتا باز می آمدیم بالا !

تا بالاخره پس از کلی طی کردن مسیرهای صعب الوصف به سر جاده روستای سادات محمودی  رسیدیم و از آن جا تا خود روستا را باید مسیری خاکی طی می کردیم تا اذن دخولی باشد برای ورود به روستا !!

وارد دهستان سادات محمودی شدیم و به خانه این آشنایمان رفتیم.

 خیلی صمیمی ، با صفا و روستاوارانه از ما استقبال کردند.عطر محبت و صداقت وجودشان هزاران متر فرش قرمز بود برای خودش! حتی اگر روی صخره های سخت کشیده شده باشد ...

در حیاط و زیر درخت گردوی بزرگی چند قالی پهن کرده بودند و روی آن صمیمی دور هم  نشستیم .

حال و هوای خاصی داشت.تصاویری که می دیدم همان هایی بودند که آرزویشان را داشتم.به غایت روستایی و با صفا ...

خنکای نسیم عصر ، طبیعت جذاب و بکر ، آبشار  زیبای مُنج در کوهی استوار  و مشرف به ما  ، بره ها ، کهره ها ، مرغ و خروس هایی که آزادانه وارد حریم خانه می شوند ، خانه های روستایی که با 2 ریشتر کارشان تمام است  ،  خوش آمد گفتن های صادقانه اهالی همین خانه ها ، بچه های پا برهنه مشغول بازی ، زن های همسایه با نگاه های عجیبشان  ،  خنده های بی بهانه واگیردار ، همه و همه سمفونی آرامش بخش و بی نظیری را به راه انداخته بودند و من از آن به نهایت لذت می بردم ، حتی اگر بخشی از آهنگ آرامش بخش آن ، صدای ممتد گاو باشد ...

همان لحظات اول چنان احساس صمیمیتی با آن ها پیدا کرده بودم که انگار هزاران روز هست که این بنده خداها را می شناسم و با آن ها زندگی کرده ام .منزل مربوط به سید پیرمرد با صفای شصت و چند ساله ای بود که شش تا پسر داشت و یک دختر.اغلب پسرهایش  زن گرفته بودند و دخترش هم شوهر کرده بود. اما با این همه معمولا روز ها خانه پدر بودند و به قول خودشان فقط موقع خواب به خانه هاشان می رفتند...برای صدا کردنشان راحت بودم و همه را آقا سید خطاب می کردم و البته گاهی همزمان چند سر به طرفم می چرخید ...یک رنگی و یک دلی بین خودشان خیلی به دلم نشسته بود.من که نتوانستم درست بچه هاشان را تشخیص بدهم . چنان با برادرزاده و خواهر زاده ها برخورد می کردند که انگار بچه خودشان بود .

پای صحبت های گرمشان نشستم و دوست داشتم هزاران درس نیاموخته مغفول مانده از ذهن ماشینی ام را یک جا یاد بگیرم.

از کارهای شبانه روزیشان می گفتند.از دامداری و کشاورزی گرفته تا مغازه داری . تحصیل کرده شان سید علی ،  هم از معلمی.

حسابی عذر خواهی می کنیم که در این ایام پر کار ، مزاحم  و مانع از کار کردنشان شدیم.

جواب یکی از آقایان سید ، مرا به خود آورد...

_14 خرداد روز رحلت امام ، ما کار را تعطیل می کنیم ...

باز در ذهنم یک مروری می کنم  مسافتی را که آمده بودیم ، این همه جاده های فرعی ، پیچ آیتی ها ، محرومیت و ... منتظر هر جوابی بودم جز این.حالا ما بیاییم در دانشگاه  مرتب کرسی آزاداندیشی بگذاریم که آیا مثلا توانسته ایم انقلاب را صادر کنیم ... صغری و کبری هایی را می چینیم که ندای امام مثلا قلب های مستضعفین را درنوردیده است و خودمان هم شاید ایمان به حرفمان نداشته باشیم...

 اما من معنی صدور انقلاب را فهمیدم ،معنی عشق و رابطه قلبی بین امام و امت را ، معنی ذخایر گم نام نظام را ،  و در یک کلمه صاحبان اصلی انقلاب را ... با همین یک جمله.

این جمله چنان مرا به وجد آورده بود که احساس می کردم در یک کنفرانس بین المللی بزرگ انقلاب اسلامی در آمریکا نشسته ام.

علاقه پیدا کردم به هر بهانه ای که شده است آن ها را به حرف بیاورم . و شروع کردم از کار و مشکلاتشان سوال کردن.با مناعت طبع سخن می گویند.جالب  برایم کم توقعی آن هاست . در بخش امکانات ، خودشان را با زیلائی مقایسه می کنند و خدا را شکر می کنند .جاده خاکی که از آن پایین آمده بودیم را مثل اینکه مدتی است با مساعدت استاندار زیر سازی کرده اند و چه قدر راضی بودند و دعای خیر می کردند .

 مشکل اساسی شان در بخش کشاورزی ، نبود پمپ قوی آب برای رساندن آب رودخانه به مزارع بود . گله شان از این بود که مسئولین رده بالا یاری می دهند ، اما صدایشان متاسفانه به آن ها نمی رسد .

 مشکل از مسئولین رده بالا یا پایین است ؟ مشکل از سیاست گذاری ها و بروکراسی های معمول کار عقب بنداز است ؟ مشکل از رانت بازی های سیاسی است ؟ مشکل از مدیریت نکردن تسهیلاتی همچون وام های زود بازده و ... هست ؟ مشکل از هر کجا  که باشد ، نباید اینان قربانی شوند .

با خودم فکر می کنم که مسئولین انقلابی استان چه قدر به فکر دردها و مشکلات شبانه روزی صاحبان اصلی انقلاب هستند ؟؟!!

سید علی آقا از مدرسه می گوید و شغل معلمی اش.مدرسه را که می بینم واقعا لذت می برم . مدرسه ای نوساز و شیک . البته با یک کلاس درس و شش مقطع تحصیلی و یک معلم و آن هم همین سید علی آقا ! اسم مدرسه به نام شهید سید قاسم ترسه ده پایینی است که پس از چند سال مفقودی ، در همین روستا تشییع می شود.باورش برایم سخت است که از این مناطق چنین دورافتاده هم ما شهید داده باشیم . باز ذهن ماشینی ام را مرور می کنم ، مسافتی را که آمده بودیم ، این همه جاده های فرعی ، پیچ آیتی ها ، محرومیت و ... مبهوت می مانم و بعد ها  تازه متوجه می شوم در روستای آن طرف رودخانه سه شهیدشان را به علت طغیان رودخانه با هلی کوپتر آوردند و تشییع کردند ...!!

برای دم مسیحایی هیچ دیواری حائل نیست ...

photo-0084.jpg

از وضع تحصیل که سوال می پرسم متوجه می شوم که بچه های این جا خیلی رغبت به  ادامه تحصیل ندارند و ناراحت می شوم . جای سوال جدی از متولیان آموزش و پرورش استان است که کدامین کار فرهنگی مناسب ، کدامین بسته های حمایتیِ فرهنگی آموزشیِ بومی شده لازم از قبیل نشریه ، کتاب ، کامپیوتر و اینترنت ، استاد مشاور ،  معرفی نفرات موفق استان  به عنوان الگو  ، و ... را  برای هدایت تحصیلی  این منبع های هوش و استعداد  ، طراحی و به این مناطق ارسال کرده اند ؟

ما می گذریم اما مسئولین به همین راحتی نگذرند و فکر اساسی بکنند برای این صاحبان بی ادعا و خاموش خویش ...

نمی دانم تا امروز چه تعداد مدیر استانی به این دهستان آمده اند اما

یکی از آقایان سید تعریف می کرد که چند سال پیش شخصی آمد برای پیگیری توزیع مواد خوراکی و پوشاک در مدرسه  . که آخرسر متوجه شدیم نماینده  رهبری است ...

به کنار رودخانه  خرسان _مرز قبلی استان کهگیلویه و بویر احمد و استان چهار محال و بختیاری_می رویم.عظمتش آدم را می گیرد .

روی تخته سنگی می نشینم . باز ذهن ماشینیم را مرور می کنم ، مسافتی را که آمده بودیم ، این همه جاده های فرعی ، پیچ آیتی ها ، محرومیت و ...

به هر چه که دیده بودم فکر می کنم و به آب...تا دریا شدنش ...

به آرامش بدون آسایش آب خیره می شوم ...تا دریا شدنش ...

«و نرید ان نمن على‏الذین استضعفوا فى‏الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم‏الوارثین»

ان شاءالله

 

  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۹۲

شماره فروردین نشریه متین 91

 

مدتی پیش که در یکی از جلسات_ هم به ظاهر و هم به باطن _مهم برای ارائه نظرات و به اصطلاح برون رفت از برخی چالش ها شرکت کرده و افاضات متنوع دوستان صاحب نظر! را شنیده بودم، در فکر فرو رفتم  که گیر کار یک جای پنهان از دید این متولیان است.

گاهی آن قدر لقمه را دور سر خودمان و یا خودشان!_بسته به موقعیت_می چرخانیم که هم لقمه بر زمین می افتد و هم شخص پیچ خورده!

حال اگر سیاست بالادستی جامع و درستی این وسط مدون نشده باشد،هم شخص پیچ خورده طبق قانون اول نیوتن هم چنان می چرخد و هم این لقمه ی هدف،روی زمین می ماند و هر که از راه می رسد لگدی می زند و آن را له می کند !

معادله دیفرانسیلی ارائه شده بالا دارای چند متغیر است.از جمله :لقمه ،سر،خودمان،خودشان،چرخیدن،زمین،سیاست بالادستی و ...

خیلی از گره های سیاسی،فرهنگی،اجتماعی جامعه امروز ما شبیه به این معادله چند متغیره و چند مجهولی اند و بدیهی است که حل چنین معادله ای سخت،زمان بر،فرسایشی و نیاز به امکانات پیچیده دارد.اما یک عامل مهم می تواند به حل این معادله کمک شایانی بکند و خیلی از مجهولات را معلوم کند و آن هم ...

                                                                            ***

بگذارید با یک مثال خیلی خیلی ریز، شروع کنیم:

پس از چند روز دوندگی و پاس کاری شدن بین اتاق ها،آخرالامر می روید اتاق رئیس فلان اداره کوچک!

وارد اتاق که می شوی آن قدر این رئیس سرش در پرونده هاست که حتی به خودش اجازه نمی دهد چهره  در­­­­هم شما را لحظه ای ببیند و سلام علیکم_که حتی عین را چنان از ته حلق تلفظ میکنی تا متوجه تان شود_ شما را در بهترین حالت ممکن با یک سر تکان دادن صامت ، جواب می دهد.پس از طرح مسئله، با جملات مرسومشان آن چنان آب پاکی را روی سر شما می ریزند که آمپرتان را تا آخر بالا می برد.حال شما باید خیلی آدم حکیمی باشی تا بتوانی هم بر خودت مسلط شوی،هم به هزاران ضرر مادی و معنوی حاصله فکر نکنی و هم به آن سیاست بالا دستی، بد و بی راه نگویی!

اگر این مسئول_که بعضی هاشان انگار خود ذات اقدس اله معجزه فرموده و این تافته جدابافته علامه دهر را از همان عالم عرش مستقیم بر صندلی ریاست نازل کرده اند و پای حکمش را شخصا امضاء فرموده اند_با دیدن این ارباب رجوع کمی نیم خیز می شد_که حتی از لحاظ فیزیوتراپی هم به نفع خودش است_و با لبخند و مهر ماجرا را پیگیری می کرد هیچ مشکلی پیش نمی آمد.

                                                                           ***

آن عامل تعیین کننده اخلاق است.این یک مصداق ریزش بود.حالا شما تعمیمش بدهید به بالاتر.

از مشکلات خانوادگی ،اداری،دانشگاهی گرفته تا همین مشکلات مجلس و دولت !

جامعه به مجموعه سیم های درهمی می ماند که اگر غافلانه کشیده شود_اخلاق مراعات نشود_گره های سختی را پدید می آورد و تا آن گره دیفرانسیلی باز نشود هیچ تلاشی به نتیجه نمی رسد و بالعکس به گره ها افزوده می شود.

جای بحث زیادی است درین حوزه مهم مغفول مانده.

به شرط حیات ادامه دارد....

امیرالمومنین علی(ع) :

دل های مردم گریزان است،به کسی روی می آورند که خوش رویی کند.

حکمت 50 نهج البلاغه

  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۹۲

 

سرآغاز شماره بهمن نشریه متین90

 

هو المتین

گاهی اوقات آن قدر سرهایمان را در برف عادات و روزمرگی های رنگ و رو باخته فرو برده ایم ، عاریت های زندگی دو سه چند روزه ، دست و پایمان را زنجیر کرده اند و توهمات پیروزی و شکست های بچه گانه مان ذهنمان را به تسخیر خود درآورده است که دیگر شاید مجالی برای جاری شدن در  این پهنای زیبای گیتی پیدا نکنیم.

کرم ابریشم چه جهان بینی دارد ؟! مگر نه این است که هستی شناسیش به پیله ی سفیدرنگ اطرافش محصور می شود و در دور دست ترین نقطه افق دیدش باز پیله است و پیله !

و سرنوشت ما نه برای مرداب شدن است و  نه در پیله ماندن !

و سرنوشت ما برای جاری شدن و پروانه شدن است و تا دریا و پرواز  راهی نیست ، یک برآوردن سر کافی است ...              

                                                 علاج ضعف دل ما کرشمه ساقی ست

                                                    بر آر سر که طبیب آمد و دوا آورد

 

 

 

 

  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۹۲

 

سرآغاز نشریه متین شماره آذر 90

 

 

هوالمتین

چه کسی باورش می شد ؟! چه شد که به یکباره غلیانی درونی ملت های خفته جهان را در برگرفت ؟!

با کدام وسیله فوق پیشرفته در اوج غفلت ها بیداری ، مرزهای خاکی را درنوردید ؟!

چرا دیگر سناریوها و معادلات پیچیده خانواده استکبار ناکارآمد گشته و هر روز بر عمق فرورفتنشان در گرداب هلاکت افزوده    می شود ؟!

با چه نیرویی مجسمه هیبت دیکتاتوران یکی پس از دیگری به زمین می خورد و تکه تکه می شود ؟!

امروز چه می شود صدای خرد شدن نظام سرمایه داری بالاتر از فریاد غول های رسانه ای شان به گوش می رسد ؟!

 

بهار تعجب سبزی ست

                   در چشم های خاک

روبه روی این شکفتن

                                      درنگ کن!

 

 

  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۹۲

شماره مهر 90 نشریه متین

 

 

چاخانیسم:

یادداشتی که در زیر آمده است را تقدیم نامزدهای انتخاباتی می کنم که شاید در حین تبلیغاتشان مردم را هم کمی فهمیده فرض نمایند !!!!!؛ نوشتیم تا آیندگان عیب مان نکنند...!!!

 

مکتبی به نام چاخانیسم که معمولاً همه ساله حدود انتخابات سر و کله اش پیدا و به عنوان ابزاری قدرت مند بین برخی از نمایندگان شناخته شده است ، پس از اتمام رأی گیری، این ایدئولوژی تاریخ مصرف گذشته مستقیماً به سمت زباله دان تاریخ شوت می گردد.

این مکتب بر خلاف دیگر مکاتب فکری در حالی وجهه ای کاملاً بیرونی و تبلیغاتی دارد که متفکران و پایه گذارانش آرمان­شان را تنها رأی آوردن و کسب قدرت می دانند و برایشان هدف، به شدت وسیله را توجیه می کند.

در طول مدتی که این تفکر به فاز اجرایی خود می رسد، این نمایندگان به شدت مردمی می شوند و خود را متعلق به مردم می دانند؛ مرتباً به این طرف و آن طرف می روند(ریتم دویدن شان هم شبیه فیلم های چارلی چاپلین است...)؛ مشکلات مردم را گره های خود می خوانند؛ اگر ناراحتی برای کسی پیش بیاید به شدّت افسرده می شوند؛ به طوری که اگر پیرزنی سرما بخورد، سریعاً خود را بر بالین آن می رسانند و آن چنان از ته دل احساس هم دردی و هم دلی می کنند که معمولاً خودشان هم سرما می خورند! (البته شاید با یک حساب سرانگشتی می توانیم درک کنیم که این سرما خوردگی ارزشش را دارد... نه؟!)

در آخر نطق های بس گیرا ایراد می کنند (با شعارهای مافوق تصور...!!) که اگر کسی با طنزهای تلویزیون ارضا نشد به این سخنرانی ها سری بزند، روحیه اش تازه می شود.

در طول این مدت مراسم های پذیرایی و هدایای نفیس نیز برای عموم (که دیگر به چشم آدم های بسیار ویژه نگریسته می شوند) هم تا دلت بخواهد برپاست.

حالا این آدم ها چگونه دم از امام و رهبری می زنند...؟!

حالا این آدم ها چگونه دم از عدالت می زنند...؟!

حالا این آدم ها چگونه دم از نظام اسلامی می زنند...؟!

 حالا این آدم ها چگونه دم از محرومین و مستضعفین می زنند...؟!

 حالا این آدم ها چگونه دم از مبارزه با فساد می زنند...؟!

 حالا این آدم ها چگونه دم از خدمت می زنند...؟!

 

 

حالا این آدم ها چگونه...

تو باید بدانی و من...


  • محمد طاهری
۱۶
شهریور
۹۲

هوالمتین

گاهی انسان از دست ابوموسی اشعری های زمانه خویش جز فریاد کاری از دستش برنمی آید.این شبه بیانیه را برای کسی نوشتم که پشت سرش نماز خوانده ام و...



بسم الله الرحمن الرحیم

 

در مذهب طریقت خامی نشان کفر است

آری طریق دولت چالاکی است و چستی

 

امروز در حالی هجمه های سنگین دستگاه های تبلیغاتی وابسته به نظام امپریالیسم جهانی(آمریکا،اسرائیل،انگلیس و دیگر هم پیمانانشان)به صورت تهاجم فرهنگی و جنگ نرم روانه ملت ما شده است که از داخل نیز عده ای با اندیشه های پوسیده سکولاری همان داعیه ها را تکرار می کنند.

و جالب این جاست که عده ای ساده لوح،حتی با ظواهر و شعارهای متشرعانه و به زعم خود برای ادای تکلیف،جا پای آنان قرار می دهند.

 

تاریخ اسلام پر است از این افراد ساده لوح و موقعیت نشناس!که با بلند شدن قرآنی سر نیزه شعارهای (وای اسلامنا)ی آن ها نیز بلند می شود و اسلام را از دست رفته می بینند!

از ابوموسی اشعری های زمانه امیرالمؤمین علی(ع) تا آقایانی-که حتی ثمره عمر امام امت بودند-که دل خمینی کبیر(ره) را آزردند و بر مسیر آنان سنگ اندازی می کردند.تا امروز که این افراد ساده لوح سعی بر ایجاد فضایی منفی و سیاه که سراسر یأس و ناامیدی است،دارند.  اما زهی خیال باطل!

2 نکته را در این جا بیان می کنیم:

1-"تعمیم جزء به کل امری است خلاف عقل".بیان ضعف های موجود در گوشه و کنار کشور و تعمیم آن به نظام که غالباً از شگردهای این جریان می باشد،امری خلاف عقل،خردگریز و خلاف دستورات دینی ماست.

2-"می باست در مطالبات آرمان خواه و در قضاوت ها واقع گرا بود." و عوض شدن جای این دو و نشناختن هر یک اشتباهی است بزرگ.

امروز با وجود تهدیدهای شدید سیاسی،نظامی،امنیتی واقتصادی که در قالب حلقه های وسیع تحریم،ترویج ابتذال و مواد مخدر وهجمه به اعتقادات مردم شکل گرفته است،این جمهوری اسلامی است که با گفتمان و ایدئولوژی ناب خود،طوفانی از بیداری وآزادی خواهی را در منطقه ایجاد کرده و با درهم شکستن مرزهای جغرافیایی در حال رسیدن به قلب اروپا است.

در حالی ایران به عنوان یک کشور محترم واثرگذار در عرصه های بین المللی شناخته شده و هیمنه پوشالی ابرقدرت های جهانی را در هم شکسته است که جوانانش قله های رفیع علمی را یکی پس از دیگری فتح می نماید.زیرا که "العلم السلطان"

فناوری های هسته ای،زیستی،نانو،انرژی های نو، صنایع هوا و فضا ،سلول های بنیادی، رادیوداروها ، نانوداروها و ... همه از تغییر سناریو در عرصه های جهانی خبر می دهند.

قصد آن را نداریم که مشکلات موجود در جامعه را کم رنگ و خدای ناکرده انکار نماییم،اما سوال ما این جا ست:آیا اینان که مرتب از فضای سیاه و ناامیدی دم               می زنند،پیشرفت های عظیم حاصله در مقوله های مختلف-که حتی دشمنان ما نیز به آن اذعان دارند- را ندیده اند؟!و یا چشم های خود را به ندیدن عادت داده اند؟!

باید این نکته را متذکر شویم که ما خود به مسئولین خاطی،نقدهای جدی را وارد می دانیم و تذکر می دهیم اما از نظر ما یکی از شاخص های اصلی عقلانیت،اصلی وفرعی کردن مسائل است.لذا ایجاد فضای ناامیدی و مملؤ از یأس را امری جاهلانه و یا خیانتکارانه    می پنداریم.

در آخر اعلام می داریم که این ملت راه خویش را با پیروی از چراغ ولایت یافته است و نخواهد گذاشت خاطره کوفه و کوفیان بار دیگر تکرار شود و گوش به فرمان رهبر و مقتدای خویش حاضر به جانبازی در هر میدانی می باشند.

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح            ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت

                                                            

 

والسلام علیکم و رحمه الله وبرکاته


  • محمد طاهری
۱۶
شهریور
۹۲


 

 

آزادی اندیشه، بدون قِر نمی شه...

 

 

ضلع سوم پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران یعنی اخراجی ها نوروز امسال اکران شد و توانست عنوان پرفروش ترین فیلم اکران شده در نوروز را نیز به دست آورد.

اخراجی ها 3 که در زمان حال به سر می برد، با به نمایش درآوردنِ برخی هنجار ها و هنجار شکنی های جامعه، تحوّل رو به رشدی را در فضای سیاسی سینمای کشور ایجاد کرد.

انتخابات از آنجایی محور اصلی فیلم قرار می گیرد که تجلی گاه افکار و عملکرد های مختلفی می باشد و در این میان سوژه های جذابی را برای به چالش کشیدن برخی ارزش های موجود در جامعه ایجاد می کند.

حاجی گرینف که تا دیروز با گزینش، سرزنش و عملکرد های مغرضانه ی خود سعی بر نشان دادن چهره ای انقلابی و مخلص داشت و در دوران اسارت، تهی بودن اعتقاد و اندیشه ی وی نمایان شده بود، امروز نیز با مستمسک قرار دادن اسلام و خصوصاً گذشته ی جبهه و اسارت خویش، با قرار دادن رنگ قرمز به عنوان نماد خود، وارد جریان انتخابات می شود و برای جلب رضایت مردم، دست به کارهایی می زند که تا دیروز آن ها را منکراتی می خواند.

در مقابل -به لفظ خودِ فیلم مهندس دکتر دبّاغ- نمادِ رنگِ آبی قرار دارد که در زمان های حساس انقلاب و نظام، مشغول به خوش­گذرانی های خویش بوده است و امروز با زیر سؤال بردن جنگ، سعی بر ایجاد یک فضای جدید با برچسب روشنفکری دارد. همسرش که همیشه در کنار وی قرار دارد و دباغ از او خط می گیرد با شعار برابری زن و مرد و نیز شعارهای شبه روشن فکری (چون آزادی اندیشه، بدون قِر نمی شه) موج تبلیغاتی آبی ها را تقویت می کند.

در این میان، جانبازی را می بینیم که بیش از همه به بطلان آن ها واقف است و با دیدن همه ی این اقدامات ریاکارانه و کشیده شدن دخترش به دام این وعده های دروغین، حالش وخیم و راهی بیمارستان می شود؛ آمبولانس در مسیر به علت جنگ تبلیغاتی آبی ها و قرمز ها متوقف شده و حال جانباز، بد و بد تر می شود و مردم غافلانه مشغولِ بازی نو اندیشی خویشند.

در کنار حجم سنگین تبلیغات این دو نامزد، سیّدِ انقلابی که با دیدن ورود نا اهلان به عرصه ی سیاست احساس وظیفه می کند، در حالی وارد صحنه ی انتخابات می شود که سابقه ی درخشان و مردمی بودن او دل مردم مستضعف و انسان های خدوم و مخلص را شاد می کند و زمانی که مجری تلویزیون از او در موردِ انتخاب نکردن رنگی برای خود سؤال می کند، در جوابی عاقلانه و تأمل برانگیز می گوید:« من برای یک رنگ کردن آمدم نه برای ایجاد رنگی دیگر.»

و امّا در این میان واکنش ها و برخورد ها در مقابل این فیلم نیز جالب و قابل تأمل بودند.

کسانی که تا دیروز شعارِ «آزادی بیان»، «زنده باد مخالف من» و «هنر برای هنر و نه چیز دیگری» را سر می دادند و دیگران را به داشتن تفکراتی «متحجّرانه» و «مخالف آزادی» متهم می کردند، امروز با دیدن موفّقیّت چنین فیلم ارزشی که تمامی معادلات از پیش­ساخته ی آن ها را در زمینه ی سینمای نو اندیشِ بی مبنا، بر هم زد، با روی آوردن به اعمالی که خلاف همه ادّعاهایشان بود، قصد ضربه زدن به این فیلم را داشتند. آن ها ابتدا با تبلیغات گسترده از مردم خواستند که دیدن این فیلم را تحریم کنند. پس از نتیجه نگرفتن از این طرح، با فیلم برداری بی کیفیت از روی پرده سینما و قرار دادن فیلم بر روی سایت های اینترنتی خودشان سعی بر کاهش دادن بینندگان این اثر داشتند...

امّا از آن جا که اندیشه در هیچ قالبی محدود نمی شود، فیلم به هدفِ اصلی خودش که نه فروش بیشتر بلکه انتشار پیام و مفهومِ خود است، خواهد رسید.

امید که یاد آن تک سوارانِ عرصه ی عشّاق که بی هیچ ادّعایی تا عرشِ معشوق خود بال گشودند از بین نرود. تا...

به قول شهید

تا نکند شیطان های کوچک با «خون» اینان «خان» شوند.

تا نکند «جان مایه ها» برای «بی مایه های دون» سرمایه و مقام شوند.

تا نکند زمینِ «خون رنگ» به تسخیر هواداران «نیرنگ» در آید.

تا نکند «خون کفنان» در غربت بمیرند تا «خویش باوران غرب» کام گیرند.

شهید رجب بیگی:

خدایا چه کنیم...

باید شهید شویم تا آینده بماند و باید بمانیم تا آینده شهید نشود

و عجب دردیست..

  • محمد طاهری
۱۶
شهریور
۹۲


 

و چه فاجعه ای است روشن فکر بی فکر... .


دکتر شریعتی: چه فاجعه ای است که باطل به دستی عقل را شمشی

ر می گیرد و به دستی شرع را سپر خویش

.



.....و چه فاجعه ای است آنجا که باطل اسب افسار گسیخته اش را بر روی شرافت، آزادی و استقلالت جولان دهد و آرام مطالباتت را مطالبه خویش سازد و تو آن را توهم خوانی! ...و چه فاجعه ای است ادعای فهمیدن در عین غفلت و چه فاجعه ای است روشن فکر بی فکر!

امروز که بیش ترین حجم تهاجمات تبلیغاتی و اطلاعاتی را به سوی آرمان ها و اهداف ما روانه کرده اند و قلب ها و اذهان ما را هدف تیر زهر آلود افکار التقاطیشان قرار داده اند، عده ای با ادعای روشن فکری در داخل در ادبیاتشان از توطئه به عنوان توهّم یاد می کنند.

در جریان انتخابات سال 88 که برهه ای حساس در انقلاب ما به شمار می رود، شاهد به حرکت درآمدن و پویا شدن تمام معاندانی بودیم که در طمع خام افتاده بودند و درصدد به واقعیت رساندن اضغاث احلام خویش بودند.

سلطنت طلب ها، انجمن های پادشاهی، سازمان مجاهدین خلق، نهضت آزادی و جبهه ملی از یک سو و دشمنان دیرینه قسم خورده مان چون آمریکا، اسرائیل، انگلیس و دیگر ایادیشان  از دیگر سمت و از سوی دیگر اپوزسیون خارج نشین و روشن فکران داخلی، همه و همه با اختلاف نظرهای فراوان حول محور توهّم برای ضربه زدن به نظام جمع شده بودند.

 

درست 6 ماه قبل از انتخابات سال 88، شبکه BBC فارسی که قرار بود سال 2012 شروع به کار کند، راه اندازی می شود.

رابرت مک ماهون (ROBERT McMahon ) تحلیgگر شورای روابط خارجی آمریکا در     مقاله ای که در نشریه آمریکایی فارین سرویس ژورنال منتشر شد می گوید:« شبکه ماهواره ای فارسی VOA در رادیو فردا که به صورت 24 ساعته فعالیت می کنند علاوه بر سرویس های اصلی رادیویی و تلویزیونی محتوای وسیعی را از طریق سایت های اینترنتی منتشر می کنند.» ماهون در ادامه می افزاید:« هرچند کمیته نظارت بر رسانه های خارجی آمریکا BBG مرتباً بر نقش خود در حفاظت از استقلال خود تأکیید می کند اما BBG فرهنگ و ارزش های آمریکایی را ه به بهانه ترویج دموکراسی گسترش می دهد.»

وزیر امور خارجه آمریکا بیان می کند که به سبب کمک های مالی به توییتر Twitter بود که این مجموعه، تعطیلاتی را که می خواست برای تعمیرات انجام دهد به تعویق انداخت و هزاران مصداق دیگر از این جنگ تمام عیار باطل، که مجال طرح آن ها نیست.

در این بین رشد و پیشرفت نظام جمهوری اسلامی امری غیر قابل انکار است.اما به فرموده امیرالمؤمنین علی (ع) که می فرماید:«کسی که به وسیله کلام باطل بسیار به مجادله و گفت و گو بپردازد، نابینایی اش در برابر حق پیوسته است»؛ کسانی هستند که در برابر حقایق نابینا شده اند. به عنوان نمونه، در حالی که امروزه جامعه علمی ما در بیشترین تحریم های علمی به سر می برد و عده ای سعی بر ایجاد فضای ناامیدی دارند، براساس آمار منتشر شده در مجله های معتبر وابسته به سازمان های علمی، میزان رشد علمی کشورمان بیش از 11 برابر متوسط جهانی است. امروز باید بدخواهان دست از لجاجت آگاهانه شان بردارند و با خود زمزمه کنند که ایمان، نیرو و نیرومند می سازد تا شاید فراموششان نشود. و از آن جا که « ولینصرن الله من ینصره»، یقیناً خداوند منّان ما را یاری خواهد کرد.

امید که غروب جهالت با طلوع خورشید معرفت از بین برود و عدالت علی (ع) بار دیگر  بدرخشد و عالم گیر شود.

آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست. پس ای برادر خوبم برای جانبازی در راه آرمان ها یاد بگیر که دراین سیاره ی رنج، صبورترین انسان ها باشی.

سید مرتضی آوینی

 

  • محمد طاهری
۱۳
شهریور
۹۲
پر کشیدن معین رئیسی عزیز مثل حضورش در میان بچه ها، خیلی برکت داشت. یکی از برکاتش برای من این بود که حواسم به اطرافیانم خیلی باشه. از کجا معلوم که خیلی هایی که دور و برمون هستن از خوب های روزگار و اولیاء خدا نباشن؟!؟! توی مراسم ختم معین، خیلی تعابیر بزرگی رو بزرگان بهش نسبت می دادن. توی این فکر بودم که نکنه مبالغه کنن. بعد دیدم هر چی لااقل من دیدم جز بزرگی و عزیزی این عزیز چیز دیگه ای نبوده. و این رو همه دوستان و آشنایانش هم شهادت می دادن. با خودم به این فکر می کردم از کجا معلوم که معین از مقربین نبوده باشه؟! اولیاء خدا که لزوماً نیم متر ریش و 5 کیلو عمامه ندارن! آره. من که دیگه باید حسابی حواسم باشه که شاطر نانوایی، راننده تاکسی، استاد دانشگاه و ... شاید از اولیاء خدا باشن و باید خیلی با احتیاط برخورد کنم. در کل مخلص همه بندگان خدا هستیم... ارادت.شادی روحش: الفاتحه مع الصلوات
  • محمد طاهری