للباقی
این روزها که حدود شانزده ساعت مشغول به کار هستم و نمی دانم چگونه روزهایم به شب هایم الصاق شده اند! وقتی بچه های انجمن یاسوج و انجمن شیراز گفتند برنامه مشترک دارند قول دادم خدمت شان برسم.
عصر بلافاصله بعد از کار خودم را رساندم به دانشگاه و برایشان از آزاداندیشی گفتم.
انگار برگشته بودم به همان دوره پر جنب و جوش دانشجویی؛ خاطرات خاص آن دوران برایم زنده شده بود؛ آن همه آرمان خواهی و دغدغه و کار و جلسه و مطالعه و نوشتن و ... .
امروز حرف هایی درباره آزاداندیشی زدم که به آن ها ایمان داشتم و تقریبا می توانم بگویم وقتی مقایسه می کنم می بینم همچنان همان دغدغه ها و آرمان ها را دارم! اگر برگردم به آن دوران باز همین مسیر را می روم؛ مسیری که برای دغدغه ها و آرمان هایت می جنگی ... .
واقعا یاد آن دوران به خیر ... .
کمی احساس دلتنگی دارم.
للحق
- ۱ نظر
- ۳۱ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۴۹