للباقی
پیشتر عاشق `خلوت` و بیزار از `تنهایی` بودم.
گمان نمی کردم با چیزی که از آن بیزار بودم، این چنین مأنوس گردم ... .
للحق
- ۰ نظر
- ۲۳ آذر ۰۱ ، ۲۱:۵۱
للباقی
پیشتر عاشق `خلوت` و بیزار از `تنهایی` بودم.
گمان نمی کردم با چیزی که از آن بیزار بودم، این چنین مأنوس گردم ... .
للحق
للباقی
تا به کوی میخانه، ایستاده ام دربان/همتم نمی گیرد، شاه را به دربانی
ناب ترین حس در عالم شاید حس استغناء باشد؛ حسی که همه عالم برایت بی اهمیت می شود و فقط تو می مانی و محبوبت و باقی همه هیچ... .
این حس لزوما برای اهل معرفت به گمانم رخ نمی دهد؛ این حس تحفه ای ست که گاهی به سببی-شاید یک انقطاع- چون نفحه ای بر جان ما می گذرد.
چه قدر این حس دوست داشتنی و ناب و تازه است ... .
للحق
للباقی
باطن هستی، `عشق` است که معشوق مطلق عالم در لایه های مختلف این هستی به اندازه معلوم، `عشق` را نازل کرده است؛ و ما ننزله الا بقدر معلوم
ما اهل ظاهر دست بالا به نازل ترین و پست ترین درجات باطن هستی راه پیدا کنیم؛ آنان که از صورت و ظاهر عبور می کنند و وارد وادی پر بلای عشق می شوند جلوه هایی از حقیقت هستی می فهمند که ... .
گمان می کنم سرّ این حضور در چند چیز است:
- فقط و فقط معشوق را دیدن و ندیدن اغیار
- سختی ها و نشیب ها را اساساً ندیدن
- اهلیت با درد و دم نزدن
- شک نکردن در عشق و به عقب نگاه نکردن
- شاکر واقعی عشق و شادمان از غم عشق بودن
- آماده جان دادن
- اهل گله و شکایت نبودن در مسیر پربلا
- دل را چون شیشه پاک کردن
خوشا آنان که خدا بر جان ها و دل هایشان چنان نظر می کند که می میرند قبل از آن که بمیرند ... .
للحق