للباقی
هولناک ترین واقعه عالم چیست؟! بی رحمانه ترین تهدیدها کدامند؟! انتهای همه ترس های عالم کجاست؟!
اگر جواب، "مرگ" باشد که هست، ما فاتحان "مرگ" ایم ... .
للحق
- ۰ نظر
- ۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۳۵
للباقی
هولناک ترین واقعه عالم چیست؟! بی رحمانه ترین تهدیدها کدامند؟! انتهای همه ترس های عالم کجاست؟!
اگر جواب، "مرگ" باشد که هست، ما فاتحان "مرگ" ایم ... .
للحق
للباقی
در سایه، به کمر روی زیر انداز دراز کشیده ام و محو آسمان شده ام. تکه ابر بزرگ پنبه ای که وقتی به گوشه هایش دقت می کنم، حرکت آن ها را می بینم که چگونه با باد جا به جا می شوند؛ حال خوبی دست می دهد؛ می روم به دوران کودکی که محو آسمان و ابر می شدم. اما این حال خوب دوامی نمی آورد و سریع سوال های به ظاهر علمی، چندرغاز معلوماتم را به چالش می کشد؛ در آن ارتفاع سرعت باد چه قدر و میعان در آن لایه چگونه است و جاذبه چه قدر باشد که باران ببارد و از این مزخرفات ... .
در آن چند لحظه حال خوب که یاد بچگی افتادم، آسمان برایم بزرگتر شد و با عظمت تر؛ شیرین تر و رویایی تر ... ؛ و راستش بخواهی از دل آن چند لحظه حال خوب، به معناهای حال خوب کن دیگری هم میشد سر زد!
خدایا از این معلومات های غیر نافع که سادگی لذت بردن از معنا را از ما گرفته به خودت پناه می برم یا منشئ السحاب ... .
للحق
للباقی
شگفت آور است که الله تبارک و تعالی در کلام و جواب خود، بهتر از هر جای دیگری تجلی کرده است. و بهانه این هم کلامی، حاجات ما ست که به درگاه قاضی الحاجات می بریم. اگر حاجات و نیازهای ما نبود موضع کلام ما با پروردگار موضع بندگی نبود و معرفت و شناخت بی پرده تر او میسر نمی شد.
با دعا و نیایش و طلب از جانان، وجوه دیگری از محبوب برای ما نمایان و متجلی می شود؛ هرچه قدر آدمی با دعا و طلب مأنوس تر باشد بیشتر با مبدأ هستی همنشین تر است و این گفت و گو راز میان عاشقان است ... .
این رازی است که پیامبران و امامان راه ورود به آن را برایمان گشوده اند؛ با خدای پیامبران می شود نرد عشق باخت و دل به این راز سر به مهر نهاد و جان را در این مسیر تقدیم جانان کرد؛ حال آن که با خدای فیلسوفان که مرکب از مفاهیمی چون وجود و واجب و علت و ... است نمی توان چنین عاشقانه گفت و گو کرد.
خدایا لذت این راز را بر دلمان بریز ... .
للحق
للباقی
دنیا لال است ... .
کافی بود این فاجعه ای که برای دخترکان مظلوم و مادران غریب افغانستانی اتفاق افتاد برای یکی از ایالت های آمریکا یا شهری از اروپا رخ می داد؛ آن وقت رسانه با هجمه بی امان تصویر و فیلم چنان غوغایی می کرد که همه دنیا را یکباره غم می گرفت.
دنیا را رسانه لال کرده و رسانه را ثروت. و لعنت به این ثروت و رسانه و دنیا که صدای ضجه های همیشگی مردم مظلوم این منطقه پر بلا را نمی شنود ... .
#مادر_بلند_شو
#جان_پدر_کجاستی
#خاورمیانه
#افغانستان
للحق
للباقی
درین زمانه که عدم قطعیت ها به اوج خود رسیده اند من از پایان عمرم می ترسم که برای تو و در راه تو نباشد حضرت جانان!
کاش به نحوی از نحوه رفتنم از این عالم، به قطعیت می رسیدم. و حال که پروردگار حکیم، این راز سر به مهر را مقدر فرموده خدایا عدم قطعیت را با دعا درمی آمیزم که حضرت جان، مرا با شهادت بپذیر ... .
بعد التحریر: میلاد سید الکریم ست و سال دومی ست که جشن محفل قرآنی حبل المتین را نداریم. خدایا به حق کریمت ... .
للحق
للباقی
سال هاست چیزی در گلوی روحم گیر کرده است؛ نه می توانم آن را ببلعم و نه می توانم آن را قی کنم. وجودم را سنگین کرده است و خودم خوب می فهمم که توان پرواز را از من گرفته است. این روزها من بیش تر از عید فطر دنبال عید قربان می گردم ... .
للحق
للباقی
آن که برایت نقشه می کشد، "نشانه" مقابلت می گذارد. و تو را با "نشانه" ها راهیِ راه ی می کند که خود خواسته است.
پیشتر گمان می کردم "نشانه"ها برای رسیدن ست اما بعدتر فهمیدم گاهی"نشانه" ها برای نرسیدن ست ... .
للحق
للباقی
دیگران چه اهمیت دارند؛ من تو را می خواهم و جز تو هیچ ... .
للحق
للباقی
یکی از قاعده های اصولی این عالم، فناپذیری ست؛ و تا این قاعده، خوب و عمیق فهم نشود کسی نمی تواند ساختار زندگی در عالم را بفهمد.
بیانش ساده است اما به جان نشستن ش، جانی دوباره می خواهد. و گمان من این است خدای حکیم این مُلک پر بلا را به گونه ای آفریده است که تو دائم تمرین عینی و عملی بکنی قاعده فناپذیری را.
فهم این نکته که هرچه در کنارت می بینی، هرچه آرزو می کنی، هر چه دلبستگی و وابستگی داری، هرچه برایش زحمت می کشی و ... همه روزی از بین می روند و تو می مانی و آن تنهایی ابدی، کار آسانی نیست.
و این قاعده دنیا ست که همه چیزش فانی ست و تمام شدنی.
آدمی که این قاعده به جانش نشسته، یعنی جانی داده و جانی از جانان ستانده است. چنین آدمی آن قدر از تعلقات رهایی می یابد که تنها می تواند در پهنه آسمانِ معنا پر بزند و جلوه های بیشتر و کامل تری از معشوقش بخواهد.
برای چنین آدمی دیگر کمال طلبی، معنای مرسومش را از دست می دهد؛ علم برایش رنگ دیگری می گیرد؛ کار و پول و ماشین و خانه ش نمای تازه ای می یابد؛ و وجودش با جانی تازه تر، مصفا می گردد.
ما آدمیانِ بستگانِ تن، در این مُلک پر بلا باید یاد بگیریم که همه چیز این عالم رفتنی ست و تنها آن چیزهایی باقی می ماند که گَرد تعلق از وجوه شان زداییده شده و جانی تازه گرفته و به وجه الهی رسیده اند که: کل شی هالک الا وجه ... .
للحق