رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

۳۱
ارديبهشت
۰۱

للباقی

امروز مسئولیت جدیدی در حوزه صنعت به ما سپرده شد؛ در جلسه معارفه با همه وجود گفتم این شرایط اقتصادی کشور، مهم ترین عامل انگیزه ما برای کار با همت و با انگیزه ی الهی ست.

خدایا تو شاهد باش که این سنگر را اینک مهم ترین نقطه دنیا برای خودم می دانم که باید برای تو کار کنم و فقط و فقط تو را ببینم. 

قدرت و نیرو و توانم بده و نقص هایم را جبران کن و مرا درین مسیر موفق گردان.

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

۱۴۰۱/۲/۳۱

للحق

  • محمد طاهری
۳۰
ارديبهشت
۰۱

للباقی

 

``` روباه وقتی که خوراکی نمی یابد خود را به مردن می زند و شکم خود را باد می کند، به طوری که پرنده خیال می کند مرده است و برای خوردن روی بدنش می نشیند! این جاست که روباه بی درنگ او را در چنگال می گیرد و می خورد!

روباه از نظر قدرت و پرش و توان، مثل سایر درندگان نیست تا شکار خود را به چنگ آورد؛ با زیرکی و نیرنگی که به او داده شده کمبود توانش جبران و زندگیش تأمین می شود!

حال چه کسی این شیوه را به روباه بی عقل و زبان آموخته است؟! غیر از کسی که روزی او را متکفل شده که از این راه و امثال به او برساند؟!```

  

چه کسی با چه قدرتی و با چه ساز و کاری، چنین سیستم هوشمندی را در روباه ایجاد کرده است؟! و روباه قرار است کدام گوشه پازل هستی را پر کند؟!

فتأمل

#توحید_مفضل

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
ارديبهشت
۰۱

للباقی

امشب، شب اول ییلاق است! شب اولی ست که در حیاط می خوابم. لذت زیر آسمان خوابیدن و غرق در ستاره ها و آسمان و مهتاب شدن، خیلی باارزش است؛ ارزش ش را وقتی می فهمم که فکر می کنم تا دیشب من بودم و حصاری در اطراف! الان من هستم و بی کرانگی آسمان!

الحمدلله

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
ارديبهشت
۰۱

للباقی

سال ها پیش، کنار مزار شهید گمنام آن هنگام که دلم عجیب و غریب گرفته بود و تنهایی همه سرزمین وجودم را فتح کرده بود، گفتم:

`عالم از خامشیم شعله بگیرد حق است

چون که با شاهد خود عقد اخوت بستم ...` 

حالا هم همان حال غریب را دارم و شاهدی که نیست اما حضرت عشق که حاضر و ناظر است! توکل بر ذات تنهایش ...

للحق

  • محمد طاهری
۲۴
ارديبهشت
۰۱

للباقی

آب کردم توی بادکنک و با بچه ها بازی می کردیم؛ جذاب شده بود!

بادکنک آب شده را می فرستادم تو هوا و بچه ها می خندیدند و گاهی شلپ! روی زمین می‌افتاد ولی نمی پوکید و هیجانش بیشتر بود!!

همین حین بازی یک کشف کردم! یک شاخص ایمانی را وسط بازی کشف کردم! دیدم شش دانگ حواسم پیش بازی و بچه ها نیست؛ واقعیتش شلوغی این ایام نمی گذاشت با همه وجودم بازی کنم! 

و این یک شاخص خیلی خوب ایمانی ست! هرچه ایمان بیشتر قدرت تمرکز بیشتر و دل مشغولی و ذهن مشغولی کمتر ... .

بله! 

یعنی حین هر بازی، میشود راحت محک زد ایمانمان را!

کل من علیها fun !!

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۳
ارديبهشت
۰۱

للباقی

 

کتاب از `بوانات تا اوپسالا` را به تازگی نشر روایت فتح، چاپ کرده و به نمایشگاه کتاب آورده است.

 

برشی از کتاب:

``صداهایی را کـــــــــش دار شنیدم، اما چیزی از آن نفهمیدم. بدنم شدید کوفته بود و همه چیز را سیاه می دیدم. کمی که گذشت فهمیدم چشم هایم بسته است! همه توانم را به پلک‌هایم دادم؛ کمی بازشان کردم؛ نوری به چشمم ریخته شد و سریع پلک هایم را بستم؛ باز تلاش کردم و پلک‌هایم را باز کردم؛ این بار مقاومت بیشتری کردم؛ بار سوم کامل چشم‌هایم را باز کردم. سرم را به طرف صداهای غریبه‌ای که می شنیدم چرخاندم؛ تا صحنه را دیدم سریع چشم‌هایم را بستم و محکم به هم فشار دادم؛ آخر چیزهایی دیده بودم که باورم نمی شد! 

باورم نمی شد که شهید شده باشم؛ در دل، خدا را هزاران بار شکر کردم که بالاخره مرا لایق دید و شهادت را نصیبم کرد. چیزهایی که دیده بودم را به حساب بهشت گذاشتم و نعمت های خاص بهشتی نظیر همین حورالعین ها که کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُون! البته ما در قرآن نخوانده بودیم که چنین صورت های سفید با آبشاری از موهای بلوند دارند! چشم‌هایم را باز کردم و غرق در دیدن نعمت های خاص بهشتی شدم که  رَاضِیَةً مَّرْضِیَّه! هم خدا راضی بود و هم ما راضی!!

تا دیدند چشم‌هایم را باز کرده ام سریع چند نفر‌شان به سمتم آمدند و با هیجان و شادی برایم حرف زدند. چیزی از حرف‌هایشان متوجه نشدم اما با لبخند، جواب اظهار محبت‌های احتمالی‌شان را دادم!

به صحبت هایشان که دقت کردم دیدم شبیه زبان انگلیسی حرف می زنند؛ یادم آمد جایی خوانده بودم زبان اهل بهشت، عربی است! گفتم لابد بهشتِ شهدا اختصاصی ست! دست و پا شکسته چند کلمه‌ای انگلیسی بلد بودم و همین بهانه خوبی بود تا سرِ صحبت را با این حورالعین ها باز کنم. از یکی شان که به جهت نعمت بهشتی، برازنده‌تر بود پرسیدم "وات ایز یور نیم؟" ‌اسمش را فهمیدم که گفت سوزان! گفتم اُکی و هر دو بی جهت خندیدیم!

در همین حال و هواهای خوش بودم که از دور صدایی آمد؛ یک نفر داشت نزدیک می شد و بلند بلند می گفت یا الله یا الله! دیدم عربی حرف می زند گفتم یحتمل می خواهد مرا به بهشت عادی‌ها ببرد!! نزدیک‌تر شد و حورالعین ها کنار رفتند؛ دیدم یک آخوند است!!! تا آخوند را دیدم حتم کردم این جا نه بهشت است و این خانم ها نه حورالعین!!``

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
ارديبهشت
۰۱

للباقی

 

``` گوزن، مارها را می خورد؛ سپس تشنگی بر او غلبه می کند ولی از نوشیدن آب خودداری می نماید. زیرا می ترسد که با خوردن آب، سم در بدنش پخش گردد و او را بکشد.

در کنار برکه آب میاستد در حالی که سخت تحت فشار تشنگی و عطش است و با صدای بلند ناله و زاری می کند و آب نمی خورد!

 

درباره اش بیاندیش که چه توانی در نهاد او گذاشته شده که عطش شدید را تحمل می کند مبادا زیان ببیند و این چیزی ست که انسان عاقل و فهمیده شاید نتواند در این گونه موارد خود را نگاهدارد!!! ```

 

چه کسی با چه قدرتی و با چه ساز و کاری، چنین سیستم هوشمندی را در گوزن ایجاد کرده است؟! و گوزن قرار است کدام گوشه پازل هستی را پر کند؟!

فتأمل

#توحید_مفضل

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۳
ارديبهشت
۰۱

للباقی

آقا مگه قورباغه، مورچه میخوره؟!

نکنه ماس مون شله؟!!

للحق

 

 

 

 

  • محمد طاهری
۲۰
ارديبهشت
۰۱

للباقی

من کشف این لحظات پر شکوه را قدر می دانم و خاضعانه سر به سجده ی خالق این لحظات می سایم. 

لحظات با هیبت عقد با تنهایی و هم آغوشی با غربت، جلوه تازه ای از تو ظهور می کند که پیشتر آن را نه تجربه کرده ام نه این چنین حسش! لحظاتی که دنیا و ما فیهایش سیاه و فقط نور تو آشکار می گردد و خدا می داند که این سیاهی از فراق ما ست ... .

و تو می بینی که درد، فصل مشترک همه این لحظات است ... .

چه خوشی بالاتر از این که این لحظات، ذاتاً تویی!

 

 

``ای تکیه گاه و پناه

زیباترین لحظه های

پرعصمت و پر شکوه

تنهایی و خلوت من

ای شط شیرین پرشوکت من``

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
ارديبهشت
۰۱

للباقی

پنچر م.

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
ارديبهشت
۰۱

للباقی

چشم بسته، غیب می گویند آن ها که معتقدند اقتصاد امروز ایران، نیازمند اصلاحات اساسی ست! 

 این گزاره بدیهی، با دست کم دو چالش اساسی تر رو به رو ست:

یک: به دلیل بی تدبیری های پیاپی مسئولین، مردم اعتماد لازم را ندارند که اینان مرد این میدان هستند!

دو: گرده مردم مستضعف، به اندازه کافی خم شده است و طاقت ی برای فشار بیشتر ندارد.

تصمیم درست علی رغم این دو چالش اصلی، عیار کارگزاران و دولت مردان را نشان می دهد و گرنه من یک لاقبا هم می دانم اقتصاد ما مریض است و نیازمند تصمیم سخت!

هنر و عیار دولت انقلابی و مجلس انقلابی و همه ارگان های دیگر که امروز همه یک رنگ اند، به این است که پیش از هر گونه حرکت اصلاحی و سخت، اعتماد سازی واقعی کنند. پر واضح این که این اعتماد سازی کار سخنگوی دولت و وزیر اقتصاد و آمنه سادات ذبیح پور نیست! عزم همه حاکمیت را می خواهد که یک صدا این اعتماد به وجود بیاید و اعتماد به غارت رفته ملت در این سال ها بازگردد. و این مقدمه ی #اصلاح_اقتصادی از خود اصلاح اقتصادی مهم تر و سخت تر است! 

دامنه این اعتماد سازی از عادل فردوسی پور و سروش صحت را شامل می شود تا تحقق وعده های کوتاه مدت مسئولان و نشان دادن جربزه شان تا شفافیت آرای نمایندگان و شفافیت عملکردی ساختارهایی مثل شورای نگهبان و دیگر دستگاه های حاکمیتی و حکومتی.

کاش این فهم بین کارگزاران نظام، عمومی شود که تصمیم های سخت از دل جلسات محرمانه بیرون نمی آید و تنها از همراهی توده های مردم ی ممکن می شود و این همراهی، جز با #اعتماد مردم محقق نمی شود. 

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۱۴
ارديبهشت
۰۱

للباقی

آنچه از این روزهای سیاست و فرهنگ می فهمم سینه ام را فشار می دهد؛ دیگر حوصله بعضی چیزها را ندارم و ترجیح می دهم بیشتر سکوت کنم.

ساکت تر شده ام و با همین موسیقی آرام، بیشتر فکر می کنم.

نمی دانم! احساس می کنم درد همه آرمان خواهی های گذشته را این روزها باید یک جا تحمل کنم؛ همه دردها یک طرف، درد مردم بی چاره ای که این روزها درین زندگی یکبار مصرف شان از شدت مشکلات و بدبختی به پوچی و نیستی رسیده اند یک طرف؛ و وای به حال همه منفعت پرستان خاصه آنان که پشت ظواهر دین و ارزش ها پنهان شده اند و عامل وضع موجودند.

 در خودم خزیده بودم و با دردهای خودم در عین خاموشی، به گفت و گو بودم؛ نمی دانم چه شد که دست بر قضا باز گذارم به پشت همان قفس شکسته افتاد؛ قفس شکسته و سار رها شده ... .

همان قفس مقدسی که پیشتر به آن خیلی فکر می کردم؛ و سار ی که هیچ گاه نفهمید خدا چگونه به وسیله او مرا راهی سرزمین های ناشناخته وجودیم کرد؛ روزگاری که حیران میان خودخواهی و دگرخواهی راهی رحلت ی شدم که توشه ش برای یک عمر است.

ذات دنیا همین ست ... . آخرالأمر قفس ها می شکنند و اسیرها آزاد می شوند. و تو می دانی که سار واقعی من بودم. من بودم که در آن قفس، بال بال می زدم و به دیواره های قفس محکم ضربه می زدم! اما چرا من صورت سار را به گونه ای دیگر می دیدم؟! من مظلوم تر بودم یا آن چهره معصوم؟! 

 همیشه دعاگوی سار هستم هرجا که باشد ... .

دنیا، دنیای سیمانی شده است؛ زودگیر و سخت گیر! اما درد بی عدالتی و تبعیض سخت ترین وجه این دنیای سیمانی ست. من مربوط به زمانه و عصر سیمان نیستم؛ خدا تقدیرم را درین عصر سخت قرار داده ..‌. .

کاش مرگم سیمانی نباشد‌.

این روزها برایم سخت می گذرد؛ سکوت، دنیا را فقط کمی برایم قابل تحمل تر کرده است؛ من مانده ام و سختی های عصر سیمانی و تنهایی های نفس گیرش.

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۱
ارديبهشت
۰۱

للباقی

اگر مهر ش به کوه گفته می شد، بی درنگ آبشاری از اشک از دل کوه جاری می شد؛ اما نشد... .

به گمانم اسم کوه بد در رفته است؛ کوه مظهر صلابت است و نه قساوت! وای بر آنان که دل شان قسی شد و بیچاره آنانی که گرفتار قسی ها می شوند.

مسلمان نشنود و کافر نبیند

#راحل

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۱۰
ارديبهشت
۰۱

للباقی

وقتی آرزوهایت خیلی بزرگ شد، خیلی بزرگ تر از دنیاهای مرسوم دیگران، طبعاً غریب می شوی و مظلوم. حتی اگر میان آدم هایی باشی که مثل تو دنبال حقیقت اند. مرحوم #نادر_طالب_زاده آرزوهایش خیلی بزرگ بود و چیزهایی از انقلاب اسلامی برای فضای بین الملل می خواست که هیچ شباهتی با دنیاهای مرسوم دیگران و آرزوهایشان نداشت. 

و این غربت، خصلت همه آرمان خواهانی ست که دنیا، طاقت آرزوهایشان را ندارد.

و شاید باارزش ترین توشه برای عالم باقی، همین `غربت` باشد.

به حق `غربت`ش بر سفره حضرت اباعبدالله(ع) مهمان شود‌.

للحق

  • محمد طاهری