رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۲۷ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

۰۹
فروردين
۰۳

للباقی

گاهی خاموشی تنها لب بستن و سخن نگفتن نیست؛ گاهی باید غوغای درونت را ساکت کنی و از درون خاموش شوی؛ و وقتی از درون خاموش شدی به گمانم می توانی چیزهایی بشنوی که فقط خاص تو ست؛ شاید این چنین موسی کلیم الله شد ...!

للحق 

  • محمد طاهری
۱۷
اسفند
۰۲

للباقی

درست یکسال از آن واقعه شگرف که با چند کلمه آغاز شد، می گذرد! 

ظرفِ کلمه به غایت وسعت دارد اما منِ قاصر، نمی توانم کلماتی را پیدا کنم که عمق حقیقت این ارتباط را بیان کند؛ ارتباطی که به گمانم از ابتدا با "کلمه" و "چشم" آمیخته بود.

نمی دانم ارتباط "کلمه" با "چشم" چیست؟! یکی، دیگری را نقض می کند یا مکمل یکدیگرند یا اساساً ناهمجنس اند! هرچه هستند میان این دو و من و تو، اسراری است که خودمان هم بر آن ها کامل واقف نیستیم! و تنها طراح این قصه می داند که چه اسرار مهمی در پس پرده است. علی ای حال، خدایم را به سبب این قصه، بی کران سپاسگزارم و از او می خواهم که عمق این اسرار را بیشتر کند و ما را نیز واقف تر! و شاید این همان معنای عشق متصل باشد!

نور و میِ لحظه لحظه این یک سال بر عمق جانم نشست؛ خدا ما را مقیم میکده عشق خودش قرار دهد.

تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من

سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم

16 اسفند 1402

للحق  

  • محمد طاهری
۱۷
اسفند
۰۲

بسم الله الرحمن الرحیم

للباقی

به لطف کریمانه حضرت حق، 32 سالگی ما نیز تمام شد؛ سالی که شاید خاص ترین سال همه عمرم بود و ایضاً به عنایت حضرت دوست، با برکت ترین.

شاکر و منت دار الطاف خدایم هستم و با خضوع و خشوعی به عمق یک وجود، جبهه سپاس را بر خاک می سایم و ذلیلانه از او می خواهم که منِ نالایق رو به خودش نزدیک و نزدیک تر کند و شروع 33 سالگی م را با هدیه ای از جنس سعه وجود، همراه سازد!

بمنه و کرمه

15 اسفند 1402

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
اسفند
۰۲

بسم الله الرحمن الرحیم

للباقی

من الغریب إلی الحبیب

سلام علیکم بماصبرتم و نعم عقبی آبدار

حبیب عزیز! دوستت دارم ولی از تو دور شده ام؛ همین. 

سالروز آسمانی شدنت مبارک؛ دستمان را بگیر.

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
بهمن
۰۲

للباقی

به گمانم یکی از نشانه های اخلاص، زیاد حرف زدن با خداست! 

این که از هر دری و در هر مجالی، در خلوت و جلوت، با خدا حرف بزنی نشانه این است که فقط و فقط خدا را می خواهی؛ عاشقی که فقط با معشوقش آرام می گیرد.

اهل سرزنش، کلیم الله را ملامت کردند که چرا پاسخ خدا را اینقدر طولانی دادی هنگامی که پرسید: • وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَىٰ • 

می توانستی بگویی عصا هست و تمام! اما موسی طولش می دهد! •قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ•

اهل سرزنش نمی دانند که موسی دنبال بهانه ست که با معشوقش صحبت را به درازا بکشاند!

`و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم ... .`

و این یکی از آن رازهای ناب عاشقی است.

للحق 

  • محمد طاهری
۲۵
دی
۰۲

للباقی

ترس، حقارت است؛ و ما آدمیان به همان میزان که می ترسیم، حقیریم.

عظمت مردان خدا را در این می توان دید که جز ناراحتی محبوب خود، از هیچ چیزی نمی ترسند.

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
مهر
۰۲

للباقی

درست و دقیق یکسال از آن سفر خاص مشهد که با مادر و خواهرم رفتم می گذرد؛ سفری که عجیب خیرات برای همه مان داشت؛ و حالا که از فردا شب، ان شالله زندگی مشترک مان آغاز می شود فکر می کنم به آن سفر و الطافش؛ و شاید نخ تسبیح آن سفر و همراهان و الطاف، از مسیر •چشم• بگذرد

بکم فتح الله و بکم یختم

۱۲ مهر ۱۴۰۱؛ آخرین شب خانه پدری

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
مهر
۰۲

للباقی

حبیب ها را دعوت کردم و رفقایی که بوی عاقد را می دهند؛ باشد که دعوت را اجابت کنند و حاضر شوند و دعا کنند ... .

 

بعد التحریر: نمی دانم. خودتان نشان دهید ... ‌.

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
مهر
۰۲

للباقی
عروسی پر است از آیین های گوناگون و رنگارنگ که به همه جزئیات ش توجه می شود؛ آنقدر هم جزئیات دارد که معمولا وقت کم می آوری همه را رعایت کنی! 
وسط شلوغی هایش اما باید لختی فکر کنی که عروسی چه ویژگی دارد که باید چنین بزرگش داشت؟! 
من عجالتا آنچه که می فهمم این است که باید ازدواج را بزرگ کرد! ازدواج موضوع مهمی است و هرچه موضوع مهمتر باشد لابد مناسکش نیز بزرگتر است. عروسی تجلی بیرونی بزرگداشت ازدواج است؛ و ازدواج آن اتفاقی است که عمیقاً خدا دوست دارد! برای تجلی بیرونی موضوعی که خدا عمیقاً دوستش دارد باید مناسکش را بزرگ داشت؛ پس باید عروسی را اهمیت داد. 
با این نگاه، همه ی توجه به این جزئیات معنا می گیرد و این مناسک رنگ و حال و رایحه خدایی می گیرند.
خدایا عروسی ما را خدایی کن ... .
للحق 

  • محمد طاهری
۳۰
شهریور
۰۲

للباقی

وقتی دور زندگی، تند میشود دیگر مجبوری فقط از سرمایه بخوری! 

وقت نداری سود کنی و از سودت بخوری؛ با همه وجودم حس می کنم این روزها تقوای جدیدی ندارم و دارم از سرمایه میخورم؛ و خودم میفهمم چه قدر نحیف شده ام و لاغر ... .

بعدالتحریر: دور تند زندگی را با همه ی چالش هایش بسیار دوست دارم؛ لااقلش این است که نحیف بودنم را فریاد می زند که پیش خودم اغوا نشوم!

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
شهریور
۰۲

للباقی

 

آرام باش. با این همه حرکت، این حجم از ماده های حل شونده در حلال وجودی تو حلِ همگن نمی شود. لختی به خودت فرصت بده؛ گاهی ته نشینی بد نیست ... . 

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۳
شهریور
۰۲

للباقی

گاهی آرام به نداشتنت، نبودنت فکر می کنم؛

و این نفسْ بندْ آمدنم شوری دوباره می دهد به عمقِ داشتنت، بودنت. 

حقیقتِ داشتنت بودنت، دل آرام من است؛ همان، نگه دارت ... .

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۸
مرداد
۰۲

للباقی

گاهی سرعت زندگی آن قدر تند و سریع می شود که دیگر نمی توانی مثل گذشته فریم به فریم زندگیت را فکر کنی و مختصاتت را نسبت به آن ها دقیق تشخیص دهی.

اولاً می بایست آدمی کوله بارش را پیش از تند شدن سرعت زندگیش تا می تواند بسته باشد.

ثانیاً باید به خودش توقف های اجباری بدهد و در ایست بازرسی های اختیاری، حسابی خودش را از لحاظ فکری و برنامه ای تخلیه کند و باز از نو سوار کند تا بداند جهت گیریش به کدام سوی عالم است.

ثالثاً پیش از گذشته خودش را چون کاهی بداند که به سیل حرکت دوست افتاده است و عمیق تر خودش را عاجز و خدایش را قادر بداند و دل به توکل بسپارد و عاشقی کند.

خدایا در این میانه، که چنین سرعت زندگیم تند شده است که از فکر کردن به فریم به فریم آن، ناتوان شده ام دستم را رها کن و خودت راهبریم را برعهده بگیر که جز تو راهبر و خدایی ندارم.

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

28 مرداد 1402؛ گرین

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۴
مرداد
۰۲

للباقی

ندایی خاموش در عالم پیچیده است که حجاب های دنیا نمی گذارند به گوش جانمان برسد. خوب گوش کن ... .

خوب گوش کن؛ سعی کن هر بار کمی واضح تر بشنوی؛ کمی دقیق تر؛ کمی لطیف تر؛ کمی عاشقانه تر ... .

وقتی به مناسبتی یک ذره کوچک به درونت متوجه می شوی این صدا را قشنگ تر می شنوی؛ کانّه همه عالم با هم این ندا را می خوانند.

گوش کن ... .

تا حدی که من می شنوم ندا این است: " با من حرف بزن..."

به گمان من، آن ندای خاموش همین است: " با من حرف بزن..."

این گمان امروز من است شاید فردا چیز دیگری بشنوم و بفهمم.

پیشتر خوانده بودم که خوبان و اولیای حق، دعا را گفت و گو می دانند نه منولوگ! امروز می بینم چه قدر خدا مشتاق حرف زدن با ما ست ... .

و خدایا تو می دانی که چه عمق حجابی بر دل هایم نشسته است که صدایت را واضح نمی فهمم و نمی شنوم؛ دستم را بگیر و حجاب هایم را پاره کن یا ستارالعیوب ... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
مرداد
۰۲

للباقی

همه چیز از بین می رود الا آنچه به وجه تو متصل شود؛ و من شکر این `ارادت` را لحظه به لحظه می کنم که در آن وجه تو را می بینم؛ این ارادت، مادامی که وجه تو را در آن ببینم هیچ گاه آتشش کم نمی شود چه برسد به آفت روزمرگی که یقین دارم آتش ارادت م او را می سوزاند فقط و تنها فقط اگر توفیق دیدن وجه تو را از دست ندهم. 

به عدد آنچه تو علم داری تو را شاکرم.

ضامن بقا و عمق و درخشندگی این ارادت، تنها تویی.

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین

ارتفاع ۲۸ هزار پایی، انقطاع، ارادت، حرکت، راحل

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
تیر
۰۲

للباقی

برای کسانی که می خواهند نفس شان را مهار کنند و اراده شان را به اراده الهی متصل نمایند، "مقامات دنیوی" چیزی جز ریاضت نیست؛ ریاضتی که طلب کردنش هم عین نقض غرض ش است و نه این که نفس را مهار نمی کند بلکه افسار نفس را به کل رها می کند و طبعاً اراده چنین شخصی، اراده نفسش می شود.

اولیای خدا بر دنیا منت می گذارند اگر جایی به وظیفه و تکلیف، مسئولیتی می پذیرند. و مقایسه کن حال ما را با حال اولیای حق ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
تیر
۰۲

للباقی

به گمانم نسبت درد و معنا، نسبت خورشید است و روز. همان طور که روز بدون خورشید آغاز نمی شود، معنا نیز بدون درد آغاز نمی شود.

میانه درد و معنا، یک واسط محترمی است به نام طلب. 

موقعیت های گوناگون زندگی، حالات مختلفی از درد را می تواند تولید کند و حالات مختلف درد، دریچه های جدیدی از معنا؛ به شرط آن که طلب باشد؛ موقعیت های بسط زندگی به نحوی و موقعیت های قبض زندگی به نحوی. با این که به نظر می رسد موقعیت های قبض، رسانای بیشتری از درد هستند و به تبع آن، معنای عمیق تری از درد می سازند اما معتقدم موقعیت های بسط نیز می توانند رسانای زیادی از درد باشند اما قبول دارم کار سخت تری است! اما کسی که بتواند بر این سختی غلبه کند به گمانم تحفه بزرگی از معنا را می تواند کشف کند. 

همه این حرف ها به کنار؛ واقع امر این است که عاشق، آواره معشوقش است؛ چه قبض چه بسط؛ عاشقی که همه وجودش معشوق است حتی در وصال هم بی تاب معشوقش است و این بی تابی تا یکی شدن ادامه دارد. که این آغاز فنا ست!

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۲۱
تیر
۰۲

للباقی

حتی برای خواب دیدنش هم نیاز به طهارت است؛ نیاز به سعه وجودی و سنخیت و البته لیاقت است. برای چون منی که از هیچ کدامش نصیبی ندارم، خوابش شبیه یک عنایت کریمانه است چه رسد به واقعیتش!

نشانه ها در هم می پیچند و لای انگشتانمان در آب آن چشمه زلال می درخشند و زخمی کهنه با مرهم چشم! التیام می یابد؛ و من زمزمه می کنم همه داستان های عاشقانه خود را با نازی ... .

شب جمعه دهه اول ذی الحجه؛ کنار ایوان طلا؛ زیر سایه حضرت پدر؛ دُرهایی که نشان از ارادت اند؛ عقد همیشگی مان که به توفیق احدیت به سرچشمه وصل گردد که عاقد این عقد تو بودی مادر... ‌. 

 یک تیر ۱۴۰۲

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

یک نشانه

پنجشنبه 21 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

ساعت یک شب باشد و تازه خانه آمده باشی و بعد از یک روز پر کار خسته باشی و کمی هم گرسنه باشی و شام باشد و حوصله شام خوردن نداشته باشی و بیایی در حیات بنشینی و نگاه ماه کامل کنی و میان این همه فکری که در سرت ناخودآگاه رژه می رود یکیش تافته جدا بافته ای باشد و تو به دنبال یک نشانه بگردی! فقط یک نشانه ... .

 دلم به فردا شب خوش ست؛ بی مقدمه یک لحظه به خود آمدم دیدم فردا شب، شب نیمه شعبان ست. فردا شب هم ماه کامل ست... .

" کنون که ماه تمامی، نظر دریغ مدار ..."

 للحق

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

جواب مچالیدگی و لهیدگی های موجود!

شنبه 16 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

دیدی گاهی هرچه می کنی کاری درست نمی شود و هرچه بیشتر تلاش می کنی مچاله تر می شوی؟! له له می شوی و تا حد زیادی داغون! اما نمی توانی صدایی از خودت درآوری؟! من امروز چیزی به ذهنم رسید که جواب همه مچالیدگی! و لهیدگی! های موجود است. البته جواب من عجیب تکراری ست اما آن قدر برای خودم تازه ست و کیف کردم که از صحبت های دیروز سید میرسلیم کیف نکرده بودم! درین حد، بله!

 آن جواب که شدیدا خصوصی ست اما نتیجه آن جواب گاهی می شود پرواز! یاد کارتون دوست داشتنی "خداوند لک لک ها را دوست دارد" افتادم؛ بشوی یکی از آن لک لک ها و پرواز کنی و کلی ابر و باغ و جنگل و دریاچه و خانه و روستا و ... زیر پایت باشد و در آن هوای ملس بال بزنی و عشق کنی و اسکادران عشق بنوازد! بعد بروی در یک روستای کاملا عادی و بنشینی پیش پیرمرد و پیرزنی عادی تر و کره محلی بخوری با دوغ اصل با پونه و نامه ای بنویسی و برسد به دست کسی که باید و ... .

 آقا بس ست! لطفا کمی عاقل باش حضرت دیوانه!!!!

 به هر حال: همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

 کجا ماند آن رازی کز او سازند محفل ها

 خودم/نازی/پناه/شکستن/پرواز/کره!! 

بعد التحریر: پشت در دفتر یکی از اساتید نشسته ام تا جلسه اش تمام شود؛ خوبیش نوشتن همین یادداشت بود.

 للحق

  • محمد طاهری