للباقی
برای چون منی ضعیف الحال که دست بالا گاهی متوسط الحال بشوم! مهم ترین وجه وصول به أحسن الحال ی، رهایی از تعلقات سنگین روزمرگی ست.
یا الله حول حالنا الی أحسن الحال ... .
شروع سال ۱۴۰۱ و قرن جدید
للحق
- ۰ نظر
- ۲۹ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۵۳
للباقی
برای چون منی ضعیف الحال که دست بالا گاهی متوسط الحال بشوم! مهم ترین وجه وصول به أحسن الحال ی، رهایی از تعلقات سنگین روزمرگی ست.
یا الله حول حالنا الی أحسن الحال ... .
شروع سال ۱۴۰۱ و قرن جدید
للحق
للباقی
آن چنان خسته ام که دلم می خواهد فقط یک لحظه حضرت آدم (علیه الرحمه) را ببینم و بپرسم یک سیب ارزش ش را داشت؟!!!
بعد التحریر: تحمل می کنم با زخم، چون مرهم نمی بینم ... .
للحق
للباقی
ما بی صبرانه منتظر معجزه ایم.
ولی متأسفانه باید بگویم معجزه ای رخ نمی دهد ... .
للحق
للباقی
به گمانم گاهی ما که زیاده آرمان خواهیم! فراموش می کنیم که انقلاب قرار نیست حکومت عدل موعود باشد! دست بالا بتواند زمینه را برای ظهور آماده کند. اگر این گزاره را بپذیریم دیگر این قدر اعصاب و روان مان از این همه بی عدالتی ها و تبعیض ها و فسادها خرد نمی شود و طاقت مان طاق!
یکی از دل مشغولی های همیشگی من این بوده که جایی باشم که اثرگذاری حداکثری داشته باشم؛ این دل مشغولی ها گاهی زیاده آدمی را دچار شک و تردید و ابهام و حتی کم انگیزه ای می کند و این پرسش که دائماً مثل پتک بر سر آدم زده می شود که این جایی که هستی واقعاً برای آن آرمان های بزرگ موثری؟!
امروز اما دیگر "جا" برایم نیست؛ هر جا که باشم، باشم. باید بپذیرم که توقعاتم واقعی باشد هم از جامعه هم از انقلاب و هم از خودم.
من سال ها فکر می کردم باید چه بخوانم چه علمی بیاموزم چه شغلی را بپذیرم و چه های بسیاری که همیشه در سر م رژه می رفته اند اما امروز آرام ترم. به گمانم تنها چیزی که مهم است این ست که آدمی عمرش را در جهاد بگذراند؛ یعنی برای خدا و در جهت تحقق اراده الهی؛ باقی دیگر اهمیت چندانی ندارد. رشته و شغل و مهارت و جایگاه و ... .
خدایا شبی حال رهایی خوبی داشتم؛ با خودم فکر می کردم چه قدر ها می توانم عاشق تر باشم!
للحق
للباقی
و خدا سی ساله ام کرد.
سر به سجده می گذارم و فکر می کنم به این همه موهبت و محبتی که به من درین سی سال داشته است و من چه قدر نمک به حرامی کرده ام.
شکر می کنم و عمیقاً طلب عفو.
امروز یک نگاه دقیق تری به این سی سال داشتم؛ عناوین کارهایی که در طول این مدت انجام داده ام را نوشتم و بررسی کردم. شاکرم که توفیق داشته ام طبع آزمایی کنم و کارهای مختلفی را تجربه کرده ام و فکرهای مختلفی کرده ام.
برای دهه سی عمر هم برنامه هایی نوشته ام؛ حکماً از فردا باید تابع برنامه های دهه سی باشم!
به فال نیک می گیرم که شروع دهه سوم عمرم، با میلاد حضرت ارباب اباعبدالله الحسین (ع) مقارن شده است؛ خدا به عظمت حسین و اولاد و اصحابش، زندگی و ختم عمرم را حسینی کند.
می خواهم از این به بعد، مثل عاشق ها زندگی کنم:
نه مثل عاشق هایی که از معشوق شان جواب مثبت گرفته اند و غرق شادی اند.
و نه مثل عاشق هایی که از معشوق شان جواب رد شنیده اند و درهم و مغموم اند.
می خواهم از این به بعد مثل عاشق هایی زندگی کنم که در هول و هراس جواب معشوق اند ... .
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
شب پانزده/دوازده/ هزار و چهارصد
للحق
للباقی
من الغریب الی الحبیب
ما اسیر خود شده ایم و در مرداب عالم ماده گرفتار؛ از آسمانِ بی کران عالم معنا `که به وجه الله نظر می کنی` دستان ما را بگیر و از خود، نجات مان بده.
حبیب جان! خیلی وضع ما این جا خراب است؛ وجود ما از معنا تهی شده؛ تار و پود ما را با عشق از نو ببافید.
سالروز آسمانی شدنت مبارک.
۱۳۶۵؛ کربلای ۵؛ شلمچه؛ کانال ماهی؛ بی سیم چی شهید ... .
للحق
للباقی
تو میدانی چه قدر کیف میکنم و لذت می برم وقتی می بینم کسی عاشق تو هست. و حتی از ته دل آرزو می کنم رابطه ش با تو خراب نشود؛ حسن ظن ش به سوء ظن تبدیل نشود و عمری عاشقانه زندگی کند.
من که بنده کوچک و ضعیف تو أم چنین آرزویی می کنم تو که خدایی چرا کاری نمیکنی که همه عاشق و دیوانه ت بشوند؟!
للحق
للباقی
افسانه ای ست که می گوید آدم ها درست شبیه چیزها یا کسانی می شوند که خیلی دوست شان دارند.
اگر بازگشتی بخواهم نگاه کنم من با این حال نزار و غریب، هیچ شبیه تو نیستم!
افسانه ها دروغ اند، نه؟!
`میدهد هر کسش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانه کیست`
للحق
للباقی
مدت هاست به وجه جدیدی از ایمان پی برده ام که عجیب کوچکیم را در مقابلم بزرگ کرده است ... .
به گمانم یک بخشی از ایمان، داشتن ظرفیتِ نرسیدن ها و ظرفیتِ نشدن ها هست.
خدایا برای من که این ظرفیت را ندارم و با نرسیدن ها و نشدن هایم، دارم تمام می شوم، اگر نصرتی نفرستی ... . یا الله.
للحق
للباقی
شاید پس از سال ها فعالیت در پژوهشکده تحقیقاتی و مراکز دانش بنیان، باورش سخت بود سر از نوشابه زمزم در بیاورم! اما دوست داشتم تجربه مدیریت صنعتی را پیدا کنم. وقتی وارد شدم مرا به عنوان مشاور فنی و تولید مدیر کارخانه معرفی کردند و مشاور عملاً یعنی هیچ کاره که یحتمل در آینده نزدیک بشود همه کاره!
به پیشنهاد خودم بخش تحقیق و توسعه را راه انداختیم؛ و کلی کارهای علمی و فرآیندی و فرهنگ سازمانی و بهره وری و ... تعریف شد که بحمدلله امروز پس از شش ماه اتفاق های مبارکی افتاده است که بعضاً از نظر اقتصادی می تواند میلیاردها تومان در مجموعه ذخیره کند و از نظر کیفی، عیار مجموعه را بالا ببرد.
و امروز روز آخر زمزم بود برایم. مثل همیشه موقع خداحافظی عجیب دلتنگ می شوم. این چند روز رفقا و همکارانم به دفترم می آمدند و کلی اصرار می کردند که نروم؛ نیروهای کارخانه بسیار ابراز لطف کردند؛ و من در جواب همه شان با همه وجودم می گفتم تازه رفاقت و برادری ما شروع شده است؛ و شاید همه این جمله را الفاظی تکراری قلمداد کنند اما من واقعاً با همه وجودم می گفتم و دستم را بر سینه ام می گذاشتم که نشان از ارادت واقعی ام بود.
امروز در اتاقم با در و دیوار و میز و صندلی ها صحبت می کردم؛ آخر این ها شاهد بودند که در این شش ماه من چه نیت ها و فکرها داشتم؛ کجا نیتم خالص بود و کجا نیتم ناخالص! کجا برای خدا کار می کردم و کجا برای اسم خودم! در حرف هایم چه قدر غیبت بوده و چه قدر در وجودم حسادت و کبر و عجب... .
از اتاق، حلالیت طلبیدم و از بالاتر از همه این ها از خدایم؛ خدایی که درین شش ماه خیلی کمکم کرد؛ درین مدت هر کاری که صورت گرفت عجیب نقشه خدا را می دیدم و من، دائم ناسپاسی می کردم.
با خودم فکر می کردم در دستگاه الهی این شش ماه زمزم، چگونه برایم ثبت شده است؟!
راستی وقتی از همکاران خداحافظی می کردم و طلب حلالیت، باز آن ها یحتمل فقط الفاظ تکراری می شنیدند اما خدای من می داند که من در وجودم داشتم التماس گونه از آن ها می خواستم حلالم کنند! آخر من چگونه می توانم بار غیبت و کبر و عجب را بر دوش بکشم؟
خدا خودش برکت دهد به این شش ماه ان شاءالله.
صنعت را با همه فراز و فرودهایش دوست دارم؛ صنعت جایی است که مهندسی را عملیاتی می کنی و تولید ثروت می کنی. امروز در گزارشی که بین مدیران می دادم باورشان نمی شد در ماه مثلاً بهمن، همین کارخانه می توانست چند میلیارد بیشتر سود بکند اما به علت توقفات و ضایعات و عدم رسیدن به راندمان این همه پول، تلف شده است. بارها در جلسات به مدیران می گفتم که به نیروها گوشزد کنید یا برایشان بزرگ روی تابلویی نصب کنید که مثلاً یک ساعت تعلل شما چگونه می تواند چند میلیون را تلف کند! با این چند میلیون، چند جوان را می توان به ازدواج شان کمک کرد؛ بدهی چند زندانی را داد؛ چند زندگی را شیرین تر کرد!
قواعد صنعت، یکی است؛ چه صنعت پوشک سازی باشد چه پشمک سازی باشد چه نوشابه سازی و چه موشک سازی. امیدوارم بتوانم درین مسیر کمک دهنده باشم.
و از خدا می خواهم مرا در مسیر تحقق اراده ش قرار دهد و موفقم بدارد.
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.
پایان کارخانه زمزم؛4 اسفند 1400
للحق