رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۹۹ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۱
آذر
۹۹

للباقی

 

گاهی با این که می دانی محکوم به شکست در رقابتی هستی و رقیب همه جوره از تو سر است اما شیرینی رقابت با رقیبی که عاشقش هستی تو را وادار به رقابت می کند؛ و این همان جنون عاشقی ست ... .

در وصیت نامه عطا احمدی آمده است: "اگر در دریا، کوه، بیابان گم شدم به دنبال من نیایند و مرا از دهان نهنگ و پلنگ، مار و موش و مور نگیرند و مزاحم هیچ کس از جمله فرزندانم، خویشانم و دوستانم نشوند. نود و پنج هزار تومان پس انداز دارم، بدهید دستمزد و غذای کارگرهایی که مرا دفن و کفن می کنند و بقیه اش را هم به دانش آموزان بی بضاعت بدهید."

پهلوان عطا احمدی پیش از انقلاب در کرمان حساب "حق محروم" را افتتاح می کند و بی هیچ ادعا و توقعی شروع می کند به ساختن مدرسه و راه و جاده و خانه سالمندان و آبرسانی و ... و هیچ هیچ برای خوش نمی خواهد؛ هر کسی هم که می خواهد به او کمک کند در صفحه اول قرآن عطا قسم می خورد که صرفاً برای خدا و محرومین قدم برمی دارد. تا زمان حضور همسرش در خانه ای ساده زندگی می کرده و بعد از فوت همسرش، خانه اش را با نام همسرش تبدیل به مدرسه می کند و در یک اتاق شش متری همان مدرسه ساکن می شود و ماهیانه هفتاد و پنج هزار تومان اجاره بابت آن اتاق به آموزش و پرورش می دهد! دفترچه بیمه اش دور می اندازد که تا وقتی محروم و بی نصیب هست من امکانات خاصی نمی خواهم!

او که از نوجوانی عهد می کند بر آیین پهلوانی بماند، با دیدن صحنه هایی از شهادت سرهنگ محمود سخایی اولین شهید کودتای بیست و هشت مردادِ سی و دو، در می یابد که عدالت خواهی بی هزینه نیست و در طول زندگیش محکم و مستحکم در مقابل همه زیاده خواهی ها و حسادت ها و ظلم های آدم های مریض میاستد که به قول خودش: "سخت گذشته است و سخت هم می گذرد اما من از راهم برنمیگردم. اگر مردم نفهمند، حتی اگر زن و بچه هایم نفهمند، مهم نیست، من با خدا پیمانی بسته ام که از راه پهلوانی و جوانمردی برنگردم."

بعد از انقلاب دائماً سراغش می آیند که وارد سیاست شود و با آن محبوبیت و اعتماد مردمی که داشته است پله های ترقی سیاسی را یکی پس از دیگری طی کند! او اما با همان لحن صمیمی ش می گوید: "خداوکیل سیاست سرم نمیشود!"

معرفت و عرفان پهلوان عطا را می شود در نوشته جات ش دید و رقت قلبش را از گریه های بی امانش برای کودکان محروم و عمق مدیریت ش را در دستاوردهای بی نظیر عمرانی و خدمت رسانیش که خود تک نفره یک سازمان عریض و طویل مدیریتی ست!

عطا عدالتخواهی ست که نه در فریاد و شعار بلکه در خاموشی و عمل، درد محرومین دمی آرام ش نمی گذارد؛ کسی که از دنیا یک دوچرخه دارد و پیراهن و شلواری که وقتی آن ها را می شوید تا خشک نشوند لباس رسمی دیگری ندارد.

درک زندگی امثال عطا برای ما صعب است چرا که به قول شریعتی: "در جامعه ای که همه مریض اند، کسی که سالم مانده باشد، مریض می نماید!"

به گمانم عطا با خدا وارد رقابت در مهربانی شده است؛ با آن که می داند رقیب از او همه جوره سر است و محکوم به شکست است اما شیرینی رقابت با معشوقش او را وارد رقابت کرده است؛ و این همان جنون عاشقی ست؛ مجنونِ عاشق، عطا.    

بعد التحریر: به قول عطا: "وقتی که لطف خدا بیش از لیاقت و ظرفیت بنده اش شامل حال شود، جوانمرد می سازد."

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

لطایف آقا

دوشنبه 4 اسفند 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

در دو پیام تسلیت اخیر رهبری( مرحوم سیدصادق طباطبائی و خانم خلیلی دختر آیت الله خاتمی) لطایف زیبایی وجود دارد. هم در اصل موضوع، هم در افراد مورد خطاب و هم متن ...

سایه این پدر پیر مهربان و فهمیم و حکیم بر سر ما مستدام.

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

اضطراب درد او

دوشنبه 20 بهمن 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

خیلی مظلوم بود. خیلی ...

گوشه ای کنار پایانه اتوبوس ها کز کرده بود و سرش را پایین انداخته بود. زیرِ بلوز دست باف کهنه اش، پیراهنی پوشیده بود که یقه آن زیر بلوزش گیر کرده بود. یک کیف هم کنارش بود. گاهی سرش را بالا می آورد و نگران به اطرافش نگاه می کرد و زیر لب چیزی می گفت. آن قدر این کار را با طمأنینه انجام می داد که محو حرکاتش شدم. انگار غم عالمی را روی هیکل نحیف نوجوانیش انداخته باشند. خیلی مضطرب نشان می داد. شاید اضطرابش از یک اتفاق بود. چه می دانم، شاید از یک دعوا  یا شاید هم فقر، مهم ترین اتفاق زندگیش بود. هرچه بود درد داشت. گاهی سرش را بالا می آورد و نگران به اطرافش نگاه می کرد و زیر لب چیزی می گفت.

کسی در آن شلوغی نگاهش به این نوجوان مضطر نبود و همه محو کارهای خودشان بودند.

تاق تاقِ کفش های چند سانتی دختران بزک کرده با هفت قلم آرایش هم آرامشِ اضطراب او را به هم نمی ریخت. او هم محو اضطراب خودش بود. من هم محوش شده بودم و داشتم مجانی حاصل دردش را می چیدم و از اضطراب متینش لذت می بردم. از اینکه این لذت تمام شود ترسیدم. با گوشی موبایلم بی آنکه کسی چیزی بفهمد عکسی از او انداختم که تا همیشه بتوانم لذت ببرم. عکس را که گرفتم بی خیالش شدم و به سمت دیگری رفتم. روی عکس زوم کردم و باز محوش شدم. نتوانستم خودم را قانع کنم که بی خیالش شوم. باید می رفتم و از خودش می پرسیدم. اما هم از نگاه مردم و هم از خودش مطمئن نبودم که چه فکری می کنند. این پا و آن پا کردم. دل به دریا زدم و رفتم پیشش. با خنده ای خشک و مزخرف که فقط نشان دهم نیتم کمک است، گفتم: جناب! مشکلی پیش آمده؟ می توانم کمک تان کنم؟

همان طور که سرش پایین بود و بی آنکه نگاهم کند گفت: نه! مشکلی پیش نیامده...

جوابش خیلی کوتاه تر از چیزی بود که فکر می کردم. به کناری آمدم و باز محوش شدم. گاهی سرش را بالا می آورد و نگران به اطرافش نگاه می کرد و زیر لب چیزی می گفت.

من هم محوش شده بودم و داشتم مجانی حاصل دردش را می چیدم و از اضطراب متینش لذت می بردم. یکی از دوستانم را دیدم که به سمتم می آمد. بعد سلام و علیک گفت چند دقیقه ای محو من شده و داشته از این نگاه من لذت می برده . دوست من هم بی آنکه از درد او چیزی بداند داشت از محصول درد او در نگاه من لذت می برد. صدای ترمز ماشینی قبل از آنکه دوستم بیاید، بلند شد. یحتمل راننده ماشین هم محو نگاه دوست من بوده. کودکی از دست مادرش رها شد. یحتمل مادر هم از صدای ترمز ماشین، دست کودک را رها کرد. پیرمردی از پل هوایی آهی کشید وقتی دست کودک رها شد. یحتمل ...

درد تو چه ها که نمی کند. یحتمل زلزله آن روز هم اثر درد تو بود. دردی که عالم را در می نوردد از بین نمی رود.

همین حالا که داشتم می نوشتم نوک قلمم شکست. از دست این درد ...    

گاهی سرش را بالا می آورد و نگران به اطرافش نگاه می کرد و زیر لب چیزی می گفت.

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

یاایهاالعالم!

پنجشنبه 25 دی 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

بیش از پنج میلیون نسخه نشریه، در دنیا پخش شد که فریاد بزند: (یاایهاالعالم! زوال تمدن مترقی رسید...)

و هر غروبی را طلوعی ست...

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

اغمای قبض و اکسیر بسط نازی

دوشنبه 22 دی 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

گاهی اندک ناملایمتی کافی است تا تو را در اغمای "قبض"بیاندازد و تو مقبوض شوی. آن موقع همه دنیایت هم قبض می شود، لذت هایت بی رنگ می شود، آرزوهایت پوچ می شود و وجودت یک بار اضافی. و مجبوری این تن لش را با کلی فکرسنگین روی زمین این طرف و آن طرف بکشانی.

 درهم میشوی و مچاله. پر از چروک های پیچیده. و هزاران معمای زخم کننده روحت، روی مدارهای موازی ذهنت مرتب رژه می روند و تو حال نداری به هیچ یک از آن ها فکر کنی. با بهاترین ارزش ها برایت یک شوخی تلخ تکراری ملال آور می شود و تو حتی عاجزی از یک دانه لبخند خشک یا حتی مثقال قطره اشک ماتم.

حقاً که می میری. چرا که به دست خودت عالمی را در قفس انداخته ای.

 اما چه می شود گاهی یک نگاه، یک لبخند، مرگ جان فرسای قبض را به بسط روح انگیز حیات، تبدیل می کند؟!! اکسیر عشق است که از مس قبض، طلای بسط می سازد و عیاری از این خوش تر نباشد. وقتی که تنها اشعه ای از آن اکسیر به وجودت رسید، عالم دیگر مجال رقصیدن تو نیست، غنای دنیا ساز دمساز تو نیست، انگور تاکستان های جهان، پیمانه مست کننده تو نیست.

  اگر اهل مداقه باشی خواهی فهمید که از برای آن قبض نیز شادی فراوان است. لطف قبض به این است که لاف هایت را چون حباب بر سر دریای وجودت می آورد و نمایان می کند همه کبرهای مدعی گونه ات را. بسط که می شوی، بادِ خنده ی نازی، خاکستر لاف هایت را حبط می کند. و مگر نازی من کم نازنین است؟!!

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

جناب مهیار ربیع نسب

پنجشنبه 4 دی 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

سوم راهنمایی معلم فارسی داشتیم قد بلند، جوان، بچه ده، باذوق و شاعر و کمی هم سیاه سوخته. آقای مهیار ربیع نسب. سال اولی بود که در مدرسه ما درس می داد شاید هم اصلاً سال اول تدریسش بود. از آن معلم های تیپیک ادبیات. در عصبانی شدنش هم رد پای عروض و قافیه بود؛ به خاطر همین بچه ها عصبانی شدنش را جدی نمی گرفتند و این بنده خدا حسابی به هم می ریخت. سال اولی کلی برنامه داشت. اما درست و درمان بچه ها در فضای او نبودند. اما تا بخواهید من در فضایش بودم و او در فضایم. گاهی با شعرهای حافظ و گاهی در بحث های چالشی و جذاب ادبیات سر ذوقش می آوردم و به سان لنگه کفش در بیابان از ناامیدی درش می آوردم. یک روز بحثی بالا گرفته بود و به معاون و همین جناب ربیع نسب هم رسید. وقتی از من نظرم را پرسیدند سینه صاف کردم که: به پیر میکده گفتند چیست این راه نجات/بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن!!!

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

اربعین

چهارشنبه 19 آذر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

لبریز آه و غصه و غم گریه می کنم

بی تابم و به یاد حرم گریه می کنم

شایسته‌ی زیارت شش گوشه نیستم

این روزها به حال خودم گریه می کنم

بعدالتحریر:

این روزها همه کربلا ن. حضور خلوت انس است و دوستان جمعند ... ولی من نیـــــــستم!!

چه روضه‌ی سنگینی ...

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

شهید سید بهزاد صائب

پنجشنبه 29 آبان 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

امروز مهمان شهید سید بهزاد صائب بودم.یادواره شهید.

مجلسی ساده ولی خوب. خوب خوب. از آن هایی که دلت حال می آید. از آن هایی که کیف می کنی. همه چیز جلسه خوب بود، جز مجریش که خودم بودم.

راوی هیبت داشت. قد متوسط اما هیکلی و ریش بلند. از آن هایی که دَم داشت. فکر کنم همین دَم ش کافی بود تا اگر بخواهد ناخاصی های جمع را فوت کند و پرت کند. ناز شستش نیاز نبود.

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

آخوند چینی امروز، آیت الله بی بی سی است.

چهارشنبه 7 آبان 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

آخوند چینی امروز، آیت الله بی بی سی است.

 

جنابتان حتماً مستحضر هست که امروز هر جنس بُنجُلی در بازار غالباً چینی است.

با گشتی کوتاه در بازار حوالی خانه تان می بینید که از لباس و پوشاک و گوشی و لوازم الکترونیکی گرفته تا میوه و سبزی و گوشت، مِیدین چین است. حتی چادر و تسبیح ما هم از چین می آید. از شیر مرغ تا ... حتماً جان آدمیزاد.

جان آدم ابوالبشر را اندیشه اش می سازد و اندیشه را هم باید از سَرِ سرچشمه اش گرفت. ما با افتخار اندیشه هامان را پای منبر بزرگان و صالحان و مخلصانی گرفته ایم که تاریخ گواهی می دهد نفس گرم شان چگونه طوفانی عظیم در برابر استبداد و جهل و ظلم و نفاق ایجاد کرده است.

از مرحوم کاشف الغطاء تا مرحوم اسدآبادی. از میرزای شیرازی تا شیخ فضل الله نوری. از شهید نواب صفوی تا شهید مدرس. و امام رحمه الله علیه.

و امروز که ایران ام القرای اسلامی است و پر از آیت الله های انسان ساز و بزرگان دوران.

تاریخ به خوبی نشان می دهد، مردم، مادامی که زیر سایه درخت تنومند علما و بزرگان خویش بوده اند، میوه ای جز رستگاری و وحدت نخورده اند.

اما این روزها عده ای رسماً پامنبری آیت الله بی بی سی و من و تو و ... شده اند که چینی و بنجل ترین اندیشه ها را بی محابا تبلیغ می کنند.

بی بی سی اسلام شناسی می کند، من و تو درس اخلاق می دهد و وی او ای هم حکم شرع صادر می کند. جالب آنکه عده ای از رسانه های داخلی نیز در عقاید و اصول و فروعات نیز مقلد و مرید آن ها شده اند تماماً.

ببینید که با غوغای رسانه ای،  اسیدپاشی را چگونه عروس شهرآشوبی کرده اند. دوره فشرده جهان بینی اسلامی می گذارند و در دادگاه صالحه شان، متهم را هم به طرفه العینی معرفی می کنند.

عده ای نیز در داخل و برخی از رسانه ها همان ها را طوطی وار تکرار می کردند و تیتر درشت می زدند.

اسیدپاشی امروز یادآور حوادث کوی دانشگاه 78 است. یادآور ترور سعید حجاریان. یادآور قتل های زنجیره ای. یادآور قتل ندا آقا سلطان. فصل مشترک همه این ها گل آلود کردن آب به وسیله عواطف مردم است تا ماهی سلب اعتماد به حاکمیت را صید کنند. آتش زدن خیمه ای است و پریدن سناریوسازان مغرض بر روی آن.

قرن 21 را باید قرن منبرهای رنگین خواند. تنها تریبون هایی اصالت دارند که هیچ وابستگی به قدرت های تزویر نداشته باشند.

 ما در منبرهای اصیل خود یاد گرفته ایم که زدن سیلی به کودکی برابرست با پاره پاره کردن قرآن کریم. امیر مان مرگ را سزاوار می دانست آن هنگام که خلخال از پای زن یهودی درآوردند و هزاران مصداق دیگر.

حال این هایی که نان شب شان را اسرائیل می دهد می خواهند برای ما اسلام را نشان دهند؟!!

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

دیوانه ه ...

دوشنبه 28 مهر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

در اتوبوس پچ پچ افتاد: نـــــــگاه دیوانــه ه ...

پیراهن مشکی پوشیده بود و با یک دست، طنابی را می‌کشید و با دست دیگرش سینه می‌زد و بین ماشین ها رد می‌شد. ترافیکی ایجاد کرده بود و غوغایی. یکی می‌خندید. یکی بوق می‌زد و دیگری داد.

 یحتمل فکر می‌کرد جلودار هیئت زنجیرزنی ست ...

دیوانه ها هوایی شده اند ...

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

نیش + لبخند = نوش

پنجشنبه 24 مهر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

نیش + لبخند = نوش

 

به نظرتان عکس زیر مربوط به چه جلسه ای است؟!

 

 

1)     جلسه با متولیان بنگاه های زود بازده و صنایع خرد

2)     جلسه با رایزن های فرهنگی وزارت خارجه درکشور های حاشیه خلیج فارس

3)     جلسه با خیرین مدرسه ساز

4)     جلسه با دانشگاهیانگزینه های اول تا سوم معقول ترند. اما از قضا گزینه چهارم صحیح می باشد!!

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

عفونت کلیه دانشگاه یاسوج

پنجشنبه 17 مهر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

 

للباقی

دیشب خواب عجیبی دیدم. دیدم که:

جلوی یک بیمارستان خصوصی یک صف طولانی مریض ایستاده است. بعضی از ارگان های دولتی هم به شکل انسان مجسم شده بودند و در صف بودند. مثلاً "وزارت خارجه" را دیدم که دم به دقیقه می رفت دست به آب؛ در همان عالم خواب گفتم حتماً آمریکایی ها توطئه کرده اند و در ژنو غذایی داده اند این بنده خداهای زبان بسته خنده رو که سردی شان کرده. یا "تحریم" را دیدم که حسابی چاق تر شده بود و برای اضافه وزن آمده بود دکتر.

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

تنهایی ...

شنبه 5 مهر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

برای یک قهرمان شنای المپیک زندگی در شهری که حتی یک استخر کوچک هم ندارد، مثل زندگی پرنده خوش پروازی چون شاهین است که در قفسی تنگ زندانیش کرده باشی.

اگر استخری نسازد، محکوم است به فراموشی شنا.

و اما چه قدر سخت است ساختن، در میان جماعتی که به هست ها عادت دارند. و تنهایی خصلت آنانی می شود که اندیشه (بایدها) را به جای (هست ها) می خواهند.

و درود و رحمت به تنهایی ...

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

سفری به یک دنیا

پنجشنبه 27 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

گرچه بار گنهم برده به تبعید مرا

باز با روی سیه یار پسندید مرا ...

 

عازم سفر مشهدم. هر سفر هم برای خودش دنیای خیلی زیبایی دارد. امید که قدر این دنیا را بدانم...

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

خیانت ...

چهارشنبه 19 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

عشق اساس عالم است. و اگر نظمی در این عالم برپاست محصول و زاییده حضرت عشق است.

عاشقی که خیانت کند دیگر عاشق نیست. اگر هم عشقی برایش باقی مانده باشد بی عیار است و پوسته ای بیش نیست. خیانت چیست؟! خیانت، ندیدن معشوق است. معشوقی که اهل ناز است برای عاشقش و این عاشقِ خیانت کار حواسش جای دیگری است و غافل از وجود سرتاپا هستی معشوق.

معشوق متین است وبی صدا در وجودش می شکند و اشک می ریزد و عاشقِ خیانت کار، در برابر دیدگان معشوقش، مستِ غیرخواهی می شود.

و گناه، خیانت در عشق است...

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

خم می ...

دوشنبه 17 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

 

http://fararu.com/files/fa/news/1393/6/17/154783_925.jpg

 بعدالتحریر:

ما نسل سومی های فرزند امام روح الله، امروز کمی فهمیدیم که 14 خرداد چه بر نسل های پیش مان رفته است.

للحق 

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

میلاد امام رئوف ...

پنجشنبه 13 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

هر وقت هجومی به دلم می شود، بی درنگ دلتنگ حــــــــــرم می شوم.

دلتنگی هم کم دردی نیست؛ خاصه اگر به مهربانیش پیشتر کسی کامش شیرین شده باشد.

این روزها دلتنگ بارگاه قدسی امام رئوف ام...

میلادش بر امام حاضرم مبارک.

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

مسیر!!

چهارشنبه 12 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

امروز یکی از دوستان را بعد از سه چهار سالی دیدم. زن گرفته بود و پسرش شش ماهه بود. در برنامه توسعه و چشم انداز بیست ساله ش هم چند نوه دیده میشد.

 اما کار نداشت. شغل نداشت.( شغل و کار یکی نیست لابد!) منبع درآمد نداشت و شکی نیست اگر هم منبع کوچکی داشت حتماً سوراخ بود. ماشین نداشت. یخچال ساید بای ساید نداشت. ال ای دی فوول اچ دی نداشت. آبمیوه گیری سه کاره سونی بازار مشترک یحتمل نداشت. فرگاز و ماکروویو و ... هم دقیقاً و یقیناً نداشت.

فامیل داشت. همسرش هم فامیل داشت. هم خودش چشم داشت و هم همسرش؛ پس حس چشم و هم چشمی هم می توانست داشته باشد.

اما بیخیال همه این تارعنکبوت های زمانه که بدجور گیرمان انداخته، کارش روی ریل موعود افتاده است و زندگیش را می کند شیرین.

مسیر هم همین است ...

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

للباقی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

این جا، خانه جدید نوشتن من است؛ نوشتن برای من از قدسی ترین امور است چرا که شیرین ترین و خالص ترین حالات خلوت م را در نوشتن تجربه می کنم و معتقدم حضرت دوست را در این زاویه بی پرده تر می بینم.

چون که امکان بارگذاری یک جای مطالب وبلاگ قبلی میسر نیست، مجبورم روزی ده پست از وبلاگ سابقم را به این جا منتقل کنم. مطالب جدیدم علی القاعده بر روی مطالب قدیمی پین میکنم.

ان شاءالله این وبلاگ جدید، سراسرش حال خوب و معنوی و الهی باشد و همه حروف و کلماتش در عالم باقی شفا خواهم شوند.

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

 اللّهمّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ

99/9/9

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

للباقی


ویترین مسئولین نظام خاصه در این دولت، تصویری از ناکارآمدی و وادادگی و خستگی است.
اما حواسمان باشد که بار نظام بر دوش این ویترین نیست. بار نظام بر دوش امثال #شهید_محسن_فخری_زاده ست که هرچه در این اینترنت شلوغ جست و جو می کنی جز یک عکس چیز دیگری از آن ها پیدا نمیکنی.


للحق

 

این مطلب در اینستاگرام

  • محمد طاهری