رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۹۹ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۰۷
آذر
۹۹
 
یکشنبه 10 فروردین 1393 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
هرچه اطرافم هست را مرور می کنم و می بینم که جفاست اگر ساعت ها ننشینم و خیره به آن ها نشوم و درد و دل هایشان را نشنوم و همپای غم هایشان اشک نریزم و کنار شادی هاشان خنده نکنم.

خدایا به تو پناه می برم از این همه تجاهل و تغافل هایم.

به تو پناه می برم از چشم های نابینا و گوش های ناشنوا و زبان الکن و دل سیاهم.

للحق

  • محمد طاهری
۰۵
آذر
۹۹


للباقی

 

بس است آقا محمد! از خود بدت نیامد

بس که خودت بدیدی حوصله سر نیامد

عالم به این قشنگی داری ولی ندیدی

این جا چه سود مانده وقتت به سر نیامد

دیگر دلی نمانده از این همه سیاهی

نوری به وسعت شمع باقی دگر نیامد

هرچه نوشتی ای دل از بهر خود نوشتی

از این همه سیاهه آهی روان نیامد

هر چه بدیدی ای چشم ناز خودت بدیدی

نازی نظاره گر بود شرمت از این نیامد

هرچه شنیدی ای گوش ساز خودت شنیدی

عالم همه صدا زد بانگ جرس نیامد

این داد و قال من هم از روی عادت آمد

چون هر که را خبر شد از او خبر نیامد

 

بعد التحریر:

اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا ... خصوصاً این روزها !

  • محمد طاهری
۰۵
آذر
۹۹

 

بسم الله الرحمن الرحیم
دوست عزیز و متعهد جناب آقای محمدآقای طاهری دامت توفیقاته
سلام و تسلیت صمیمانه ی مرا در مصیبت شهادت مظلومانه و عالمسوز و جانگداز مادرمان حضرت فاطمةالزهرا سیدةنساءالعالمین صلوات الله و سلامه علیها و دومین سالروز فقدان و درگذشت پدربزرگت رحمةالله علیه پذیرا باش.
بی شک رضا به قضاءخدای متعال و صبر بر مصائب علاوه ی اجر جلب رحمت و تفضلات ربوبی نیز خواهد کرد.
غم نامه ی حزن انگیزت را در فاجعه ی وفات جد مرحومت به تاریخ ایام دی ماه امسال خواندم و این دلنوشت سرشار از احساس و عواطف مرا متأثر و مغموم ساخت و به سالهای دور و دوران کودکی برد و خاطرات آن دوران را پیش چشمانم مجسم و متحرک و پویا نمود.
آه از روزهای پررنج و دردآور دی76
زمانی که من6سال بیشتر نداشتم و دست سنگین مصیبت فرود آمد و ضربه ئی بسیار بزرگ و مهلک و مؤلمه بر پیکره نحیف من وارد کرد و شرر تقدیر تلخ و غیرقابل باور بر جانم افتاد و تا اعماق جان سوختم.
گذشت زمان آن روزها را از خاطرم نمی برد و یاد پدربزرگ فقیدم تا همیشه در ذهن و دل من باقی و پرفروغ ست.
التهاب و اندوه و حزن آن روزهای پر از غم برای کودکی خردسال که تاکنون با مرگ عزیزی مواجه نشده بود و معنای مرگ را نمیدانست و طعم زهرآگین وفات اقربا و اعزه را نجشیده بود بسیار سخت و غیرقابل تحمل بود.
بزرگی آن ضایعه ی مفاجاة با قلم و بیان نمود نمی یابد و چون رنج کشیده و تلخی چشیده و مصیبت دیده ام و داغ صعب و جانفرسا و جگر سوز رحلت پدربزرگم رضوان الله علیه را دیدم از غصه و تألم و حالات روحی تو باخبرم و با تو همدردی می نمایم.
از خدای متعال سلامت و سعادت تو و رحمت و مغفرت برای آن مرحوم مغفور مسألت دارم.
محمدامین رحمانی
26/12/1392
..........................................
بسم الله الرحمن الرحیم
آقا امین عزیز و دوست داشتنی
سلام. از نامه پر مهر و زیبایت که سرشار از لطف و عنایتت بود سپاسگزارم. حقیقتاً بابابزرگ ها یک حقیقت بسیار دوست داشتنی در زندگی هستند که هیچ چیز نمی تواند خلأ نبودنشان را پر کند. امیدوارم خدای قادر، رحمت و مغفرت خودش را بر همه گذشتگان خصوصاً همه پدربزرگ ها خاصه بابابزرگ حقیر و بابابزرگ شما روانه کند.
ایام عزت مستدام
محمد طاهری 

  • محمد طاهری
۰۵
آذر
۹۹

للباقی

 

این چند روز کتابی را می خواندم در حوزه علوم انسانی نوشته یکی از اساتید ارزشی.

نکات بدیع و جالب کم نداشت و دید خاص و بعضاً عمیق نویسنده قابل تمجید است. اما هم چنان این دید نقطه ای که در مقابل دید میدانی است، باعث نقص و گسل های مهمی در تحلیل می شود.

این که همه مشکلات امروز جامعه ایرانی را از دارالفنون و امیرکبیر بدانیم و علوم دقیقه را مهلکِ هویت!، یک مصداق مشخص از همین دیدِ ناقص ِ نقطه ای ست.

"اشخاصی که سنگ شناس، جانورشناس و زیست شناس اند، در مراکز سیاست گزاری های کلان در رابطه با علوم انسانی و در رابطه با نرم افزار دانش و تولید علوم انسانی بومی داخل کشور تصمیم می گیرند."

دیگر امروز بر کسی پوشیده نیست فشل بودن علوم انسانی ما. و قطعاً این علوم انسانی در خاستگاهشان کارآمدتر و مثمرثمرترند تا ایران با این فرهنگ بومی خاصش. جالب اینجاست که خود نویسنده هم به فاجعه بار بودن علوم انسانی امروز کشورمان اذعان دارد و هم به فاجعه بار بودن عالمان علوم انسانی مان اما باز هم چنین جملات تندی را بیان می کند تا جایی که:

"اصولاً کسی که ذهن فنی و مهندسی دارد، نمی تواند مسائل مرتبط با علوم انسانی را خوب درک و تجزیه و تحلیل کند. فنی ها باید ماشین و پیچ مهره بسازند و نمی توانند فرهنگ بسازند."

کسی که مقداری تاریخ فلسفه به عنوان یکی از پیچیده ترین بخش های علوم انسانی را کمی تورق کرده باشد خوب می فهمد که خیلی از بزرگان این حوزه از ریاضیدانان و فیزیکدانان شهیر هستند.(بحث های بسیار جذاب فلسفه علم هم بماند.)

این که غالباً ذهن بچه های فنی مهندسی سازمان یافته ترست و بهتر می توانند برای مشکلات الگوریتم بریزند و مدیریت کنند، در آن هیچ شکی نیست. همین تاریخ معاصر خودمان را ببینید. اصلاً خود جنگ. هر جا که نیاز به حل معضلات پیچیده بوده پای بچه های علوم دقیقه خوان به آن جا رسیده است.

هم چنین معمولاً شایستگان در مجموعه های متفاوت نسبت به سایرین متمایزند. پس اگر علوم انسانی دان های صِرف، می بینند در مراکز سیاست گزاری نقشی ندارند ابتدا باید به آسیب شناسی خودشان بپردازند که چرا هیچ جلوه کارآمدی در این چند سال از خود بروز نداده اند.

حقیر هم معتقد است که در نظام معرفتی اسلامی، علوم انسانی زیربنای علوم تجربی ست. اما نه این علوم انسانی امروزی فشلِ ناکارآمدِ مدعی پرور. بلکه علوم انسانی که بتواند  معضلات جامعه و مردم را خوب درک و فهم و حل کند و حکیم پرور باشد.

البته این تقسیم بندی های امروزی علوم را شخصاً نمی پسندم و حتی احتمال می دهم که تقسیم بندی به علوم انسانی و علوم تجربی هم خالی از اشکال نباشد. خیلی از این نحله های مختلف فکری انعکاس یک حقیقت در قالب های متفاوت اند و در سال های آینده شاهدِ دگرگونی های اساسی در این حوزه هستیم.

اساساً وقتی شما اندیشمندان موفقِ موثر را بررسی می کنید می بینید که آنان چند بعدی نگاه می کردند. نمونه بارزش حضرت امام(ره). امام با آنکه علوم دینی خوانده بود(آن موقع در حوزه علوم دقیقه هم تدریس میشد)، اما هیچ وقت علوم تجربی را کوچک نمی شمرد و برعکس حسابی ارج و تکریم می کردند. علاوه بر این امام عالم دینی بود که فلسفه می خواند و تدریس می کرد و هم عارف بود و نگاه بسیار زیبایی به عرفان داشت.

بگذریم.

این تحلیل های نقطه ای را که می خواندم یاد کُری خوانی بچه های مهندسی عمران و مکانیک دانشکده خودمان افتادم. تقریباً رسمی شده است در دانشکده های فنی که بچه ها و حتی اساتید!! برای هم کُری می خوانند.

این تحلیل های نقطه ای و احکام این چنینی صادر کردن دقیقاً شبیه همین کُری خوانی هاست.

بهتر است علوم انسانی امروز به جای کُری خوانی های لغو و بیهوده که می خواهد برای ناکارآمدی و معضل خود بهانه تراشی کند، به فکر تحول باشد.

للحق

  • محمد طاهری
۰۵
آذر
۹۹



للباقی


می خواهم موسیقی "السلام علی النازی" دائماً در گوشم باشد

که بر جهالت های مغرورانه مدعیان، مستانه بتازم.

 در مقابل سادگی ساده اندیشان، نعره دوستانه بزنم و بر صورت گرگ صفتان منافقِ منفعت طلب، کشیده جانانه.

رنگ های ملون ها را بی رنگ سازم و رنگ پریده های ستم دیده را استعلا بخشم.

اندیشه ام را بر کج اندیشی کج فهمان، متجلی نمایم و روشنفکران جو زده را مبهوت.  

منتقدین صادقم را با لبخند همراه و  محبین مجازیم را با صراحت تفکرم دور سازم.


آن وقت بهار را از روی قطره های باران خورده نرگس زار های همین حوالی خوب استشمام خواهم کرد.


 

هیچ مضراب و چنگ و نایی نمی تواند موذنی گلدسته دلم را بکند

 و
 
مگر نازی من کم نازنین است !!!

 

  • محمد طاهری
۰۵
آذر
۹۹

للباقی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

من الغریب الی الحبیب

شهید عزیز، آقا حبیب الله! سلام

یک قانون نانوشته ای برای دلم نوشته ام که هر سال در سالگرد آسمانی شدنت برایت چند خطی را نذر کنم؛ چه نامه و چه این پیامک:

"شهید نظر می کند به وجه الله...

نظرت برنگردد ای شهید. سالروز شهادت شهید حبیب الله گرامی

شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات"

شله نذرِ من خیلی زرد ست و بوی دارچینش باید تا چند فامیل آن طرف تر هم برود. اصلاً می خواهم با همین نذر عالم را نذری بدهم. زود است که مردم ایالت های آمریکا هم بر سر سفره نذری تو بنشینند!...

***

پیش تر چند خطی را در خصوص اتفاقات اخیر فامیل نوشتم و تو خوب میدانی نیتم را. اما برایم بسیار سوال است که چرا نباید این روز برای فامیل ما یک روز استثنایی باشد؟! چرا نباید همه دور مزار شهید جمع شویم و مراسم بگیریم؟! اصلاً چرا این روز نباید فامیل، انواع و اقسام نذری بدهند و حاجت بگیرند؟!


 

 

مگر ما بهانه ای بهتر از تو برای جمع شدن داریم؟! یقین دارم که تو حبل المتین این فامیلی و نقطه اشتراک و وحدت آفرین.

مثلاً این روزها که حال آقا جواد خیلی مساعد نیست، چرا نباید ختم قرآن بگیریم با ذیل توجه و عنایت تو؟!

اساساً هر جای مکتب که می خواهد مفعولِ صدقه و حسنه ای را مشخص کند فامیل را مقدم می کند. و این نشان از یک حقیقت بزرگ دارد برای آنان که می اندیشند!

می دانم که ماها اسیر نفس سرکشیم و آن قدر درین زمانه پست و پلشت مستغرقیم که ارزش ها را کم کم فراموش می کنیم. اما حتم دارم که افرادی چون من که بی مایه ترینم هم اگر به سفره شماها بیایم، راهم باز می شود.

جوانان نسل دوم انقلاب فامیل ما کارشان را کردند و انصافاً خوب هم بود. اما باید خرده گرفت که چرا امروز در صحنه نیستند؟! حتماً همه واقفیم که فامیل اولویتش خیلی بیشتر از مناصب ست.

حرف هایم درین باب بسیار است؛ اما مجالی نیست. بگذریم.

***

بگذار از سفر اخیرم برایت بگویم. دوستان شهیدت، اول پسِ سری ام زدند! که حواسم باشد بی دعوت نرفته ام و آن وقت راهی راهیان نورم کردند. سفر خوبی بود خودت که می دانی. اصلاً یک پای آن قول نامه تو بودی و شاهدِ وکالت. شاید شلمچه به خاطر تو برایم حال و هوای دیگری داشت. در سفر رمانی را می خواندم که از قضا، کربلای 5 شما را روایت می کرد.

مسحور شده بودم در توصیفات و صحنه سازی های داستان. تازه خوب می دانم که قصه بود و کربلا نبود! چه 4 اش، چه 5 اش و چه 61 اش....

...

و این سه نقطه باشد نشانه عجز من در توصیف.

من نمی توانم درک بکنم آن همه عظمت را رسماً. دستم را بالا می گیرم. این هم به نشانه تسلیم.

امروز استادِ درس دینامیک سیالات محاسباتی داشت نحوه گسسته سازی معادلات گرمایی حاکم بر یک لوله آن هم در یک بعد را درس مان می داد. همه گیج شده بودیم. حال من چگونه می توانم معادله گرمایی حاکم بر گوشتِ توی 17 ساله را حساب کنم؟! من در همین محاسبه دمای بدنت عاجزم چه برسد به ...

اما خوب می دانم که این عجز را یک چیز می تواند جبران کند.  آن هم ...

حبیب جان! زندگی بی مبارزه، به آروغِ شکم بارگانِ مستِ لایعقلِ حرم سراها می ماند. اگر یاد شماها فراموش شود بی درنگ باید به این چنین زندگی ذلت بارِ بی مبارزه تن داد. و این درد مهلک امروز ماست. انگار عادت کرده ایم به عافیت و اینکه شبانه روزی زندگی کنیم برای زندگی! این یعنی بی انگیزه شدن در ایستادگی مقابل کج اندیشی ها و کج روی ها. یعنی فراموش کردن دیگران و بلای خود بینی و عافیت طلبیدن.

ولی قومی که شهید دارد، هیچ روا نیست که ذلت بار زندگی کند. باید آن قدر فضایش را معطر به عطر تمام ناشدنی شهید بکند، که برای همه فامیل الگو بشود و اسوه. و این شدنی است اگر بزرگ ترها بزرگی کنند و جوانان همت!

تو ما را دعا کن و در اولین دیدارت با اباعبدلله(ع) سلام همه فامیل را برسان.

الأحقر: محمد طاهری

1392/12/12

للحق

 

بعدالتحریر:

این هم نذر 91


نامه ای به شهید حبیب الله91

  • محمد طاهری
۰۵
آذر
۹۹

للباقی

یادداشت برای ویژه نامه انقلاب نشریه متین

 

مسئول محترم! شیشه ماشینت دودی ست یحتمل ...

 

قبل التحریر:

اولاً) مسئولینی که با کِشمِش نقدی، گرمی و با تک غوره بحثی، سردی می کنند، هرگونه عوارض احتمالی این یادداشت از قبیل همان سردی و گرمی، کهیر، ایست قلبی، سکته و...!! با خودشان است.

ثانیاً) روی این یادداشت به همه مسئولین است. چه دانشگاهیش، چه استانیش و حتماً کشوریش.

ثالثاً) مثل هر قشری، مسئول لایق و نالایق دارد. ولی درین یادداشت مسئول نالایق مدنظر است.

رابعاً) مگر همه چیز را باید تذکر داد؟! به احترام مخاطب مورد خامساً را سکوت می کنم.

خامساً)

 

در سایت دانشگاه چند روز پیش خبری کار شد که سن امید به زندگیم را شیرین دوسه برابر کرد. حضور جمعی از دانشگاهیان یاسوج در گلزار شهدا برای بیعت با آرمان های امام و مقام معظم رهبری و شهداء!

للباقی

یادداشت برای ویژه نامه انقلاب نشریه متین

 

مسئول محترم! شیشه ماشینت دودی ست یحتمل ...

 

قبل التحریر:

اولاً) مسئولینی که با کِشمِش نقدی، گرمی و با تک غوره بحثی، سردی می کنند، هرگونه عوارض احتمالی این یادداشت از قبیل همان سردی و گرمی، کهیر، ایست قلبی، سکته و...!! با خودشان است.

ثانیاً) روی این یادداشت به همه مسئولین است. چه دانشگاهیش، چه استانیش و حتماً کشوریش.

ثالثاً) مثل هر قشری، مسئول لایق و نالایق دارد. ولی درین یادداشت مسئول نالایق مدنظر است.

رابعاً) مگر همه چیز را باید تذکر داد؟! به احترام مخاطب مورد خامساً را سکوت می کنم.

خامساً)

 

در سایت دانشگاه چند روز پیش خبری کار شد که سن امید به زندگیم را شیرین دوسه برابر کرد. حضور جمعی از دانشگاهیان یاسوج در گلزار شهدا برای بیعت با آرمان های امام و مقام معظم رهبری و شهداء!

از این دست اخبار تا دلت بخواهد این روزها پخش می شود. همه دارند با ارزش هایمان بیعت می کنند.!!

مانده ام حیران و مستأصل که واقعاً ما جمله کم آورده ایم یا این قدر تابلو شعار زده شده ایم؟!

خوب خداوکیلی کلاه من هم برای شما و جمعاً همه قاضی. چه شق القمری قرارست درین جلسه یک ساعته رخ دهد که در آن معجزه گونه با آرمان های امام بیعت کنیم؟! شاید سخنرانان مسئول (یا مسئولان سخنران) دم مسیحایی دارند و با دمی می توانند آن آرمان های عزیز را به یک باره منتقل کنند؟!

علاوه بر این، اوضاعی ست مسئله  سخنرانی در کشور ما اساساً و انصافاً. طرف به خودش زحمت نمی دهد یک ایپسیلن از این جملات بسیار کلیشه ای اخبار تلویزیونی و روزنامه ای و بیانیه ای فاصله بگیرد و کمی ذهن شریف را به کار اندازد و مختصر مطالعه ای کند و حرف تازه ای بزند که به دل بنشیند. شما فرض بفرمایید به جای خیلی از این سخنران ها اگر ما خاله شادونه را بیاوریم اثرگذاری بحث صدچندان نمی شود؟! چشم بسته غیب میگویم!. صدالبته که صدچندان می شود.

نسل اول و دوم انقلاب فکر کرده اند که این نسل سومی ها(خودمان را عرض می کنم) چگونه باید انقلاب را درک کنند؟! خوب ما که آن دوران پرچالش و پرعظمت انقلاب نبودیم. جنگ را با آن همه قداست و فداکاری و معنویت را که ندیده ایم و درین حیص و بیص چشم که باز کرده ایم یک مشت دعوای سیاسی بیشتر ندیده ایم. حال این نسل، هفت قرآن به میان، چگونه باید بفهمد که این ایام، ایام الله ست؟! جنگ پنجره ای بود به بهشت؟! و....

اظهر من الشمس که با این سخنرانی های داغون و شعارزدگی های مسخره و جلسات گزارش کاری، نمی شود نسلی را با آرمان ها و ارزش ها آشنا کرد. و از آن مهم تر نمی شود با نسلی که مدینه فاضله ارزش ها را نشانش نداده ای، سلبی عمل کنی و گشت ارشاد راه بیاندازی که.

اما اگر به گوشه قبای نسل اول و دومی ها برنمی خورد و تا این جای یادداشت خون شان به جوش نیامده باشد، باید عرض کنم با این وجود، این نسل به انقلاب عمیق تر نگاه می کند.

صدا و سیما را دیده اید که فقط ایام راهپیمایی ها و انتخابات همه قشر این نسل را نشان می دهد؟! از یقه آخوندی پوش و چادر عربی به سر تا یانکی و ساپورت پوش... . و این نسل شاید دامنه سلیقه اش از یاس رَپِر باشد تا محمود کریمی مداح. از قلیان میوه ای کش باشد تا نقشه ساختمان کش. از چپ باشد تا راست. از خیلی چیزها تا خیلی چیزهای دیگر. اما همه در بزنگاه ها، حاضرند. از انتخابات تا راهپیمایی. از انتخابات شورا تا ریاست جمهوری. از روز قدس تا نه دی.

این نسل عمیق تر به انقلاب نگاه می کند و صادق ترست. این نسل احمدی روشنی را در دامانش می پروراند که شهادتش دل رهبر را سوزاند. این نسل هسته ای اش 1+5 عربده کش قلدر را از این میز مذاکره به آن میز مذاکره می کشاند. ماهواره هایش، قد علم می کند در فضا و جوانان نسل سومی اش، همه گزینه های روی میزشان را می کند کشک و مادرانشان کشک را می ریزند روی آش رشته نذر اباعبدلله ...

 این نسل سرباز رهبرش است. تازه این نسل مدعی است که می خواهد پرچم انقلاب را هم به صاحبش برساند.

پس عمیق تر نگاه می کند این نسل. اما این از سر صدقه سری مسئولینی که شیشه ماشینشان دودی است، نیست. این از افاضات و فرمایشات کلیشه ای آن سخنرانانِ مسئول (یا مسئولان سخنرانِ) با دبدبه و کبکبه نیست. از گشت ارشاد و آزادی بیان آقایان نیست. پس از چیست؟!

فکر نمی کنم دامنه ضرب المثلی ام خیلی بالا باشد. شاید اگر بیشتر می گشتم می توانستم ضرب المثلی را پیدا کنم که عام تر باشد. اما فی المجلس همین را بپذیرید. ضرب المثل خوبی ست که موقع ازدواج و خواستگاری از آن استفاده می کنند. مامان رو ببین، دختر رو بگیر. با اجازه شما دختر را تعمیم میدهیم به فرزند و مامان را به خانواده. پس شد با کمی تغییر: خانواده را ببین و فرزند را بشناس. عقلاً ضرب المثل بدی نشد و غالباً هم همین طورست. اما مقایسه ای کنید صد سال پیش و الان را. آن موقع این ضرب المثل صدی نود(90 درصد) درست بود. اما حال ...

اصل ماجرا همین است. که انقلاب برای نسل های انقلاب( اول، دوم، سوم و ...) پدری کرده است. اگر صد سال پیش پسر و دختر مثل خانواده شان فکر می کردند و اگر خانواده ای مذهبی بود، بچه اش هم مذهبی بود و اگر خانواده ای لاقید، پس حتما فرزندش هم لاقید، اما انقلاب نسل هایش را تربیت کرد. مکتب مترقی امام روح الله توانست خیلی ها را بر سر سفره انقلاب بنشاند. پس مفتخریم به انقلابی بودنمان.

بعد از یک دور گردش قمری برگردم به همان مسئله اول. (یک عبارت بی جا ما را کجاها که نکشاند!!) مدت هاست که دیگر ریشه امیدم را از مسئولان قطع کرده ام. به خیرشان امیدی نیست اگر شر نرسانند. ما مشق کرده ایم که مسئول در نظام اسلامی یعنی خادم. باید سرش را بیاندازد پایین و کار کند. نه کاری همیشگی و بی اثر و به اصطلاح روتین. که اگر اینچنین باشد بی بی حقیر در امر خطیر سبزی پاک کردن مدیرکل است.

 باید در کار خلاقیت به خرج دهد. بخش زیادی ازمشکلات امروز در همه حوزه ها  با مدیران و مسئولان خلاق قابل حل است. و نیازی نیست به دنبال ریشه زیر زمینی و رو هوایی باشیم. 

اگر قیمت پراید دو برابر می شود و قیمت پسته نجومی، اگر سبدکالا بد توزیع می شود و تورم کمر ملت را میشکند، نمی توانم به اندیشه انقلاب ربطش دهم و قطعاً سراغ همین مسئولینِ سخنران (یا سخنرانانِ مسئول) میروم که شیشه ماشین شان دودی ست...       

نسل ما نسلِ کارهای تشریفاتی و سخنرانی های بیانیه ای نیست. مسئولان به فکر باشند ... 

  • محمد طاهری
۰۵
آذر
۹۹

للباقی

 

ملت ایران در راهپیمایی 22 بهمن به این حقیر و همه مسئولین زحمتکش در سیاست داخلی و خارجی خواستند بگویند خاطرتان جمع باشد، ملت ایران ایستاده و در صحنه است. در مواجهه با دشمن احساس ضعف نکنید."

موسیقی این جمله را که فهمیدم، لحنش دلم را شکست...

اگر پرده کنار برود شاید قبل این جمله بشنویم: بابا جان، آقا جان، عزیزانم...

 و بعدش هم، دست نوازش بر سرمان که ...

 

سیدجان!  نکنید. این لحنتان پیرمان می کند به خدا.

  • محمد طاهری
۰۵
آذر
۹۹

زبان انقلاب، منفعل نیست ....

قبل التحریر: مدتی پیش با یکی از دوستان صحبت می کردم و به طور پارتیزانی داشت نقد و له می کرد دولت را. از توافق ژنو تا حرف ها و

 کارهای پوپولیستی و وزارت علوم و ... . آخرِ صحبت به این رسید که :"این آقایان، دولت قبلی را نابود کردند بس که فحشش دادند و حالا نوبت

 ماست و اگر در این میدان کم بیاوریم شک نکن که مجلس مال آن هاست."

حتماً نه روحیه من سیاست بازی ست و نه کارم سیاست کاری. و من هیچ اهلیتی با این جماعت که حتی پسوند ارزشی را هم یدک می کشند، رسماً

 ندارم که به قول سهراب: 

جای مردان سیاست بنشانید درخت، که هوا تازه شود ...

 

للباقی

  • محمد طاهری
۰۵
آذر
۹۹

 

یادداشت زیر مربوط به دوست عزیزم آقا یعقوب اکبری زاده است:

یه حبه قند را یک سال و اندی پیش دیدم. البته فیلم محصول سال 89 است. من فیلم را در سینما ندیدم؛فیلم را وقتی دیدم که در شبکه فیلم های خانگی توزیع شد. نمیدانم چرا همان موقع ننوشتم. شاید چون به خودم میگفتم بچه تو را چه به این حرف ها. به هر حال.

مهمترین ویژگی این فیلم برجسته به نظرم این است که شخصیت هایش در عرض هم اند و شخصیت اصلی و فرعی به خصوصی ندارد. این ویژگی برجسته من را به یاد نمایشنامه باغ آلبالوی مرحوم چخوف انداخت. نمیدانم کجا بود که خواندم مرحوم چخوف آخرین نویسنده ای بود که این توانایی را داشت که نمایش نامه ای بنویسد که خصوصیتی که گفتم را داشته باشد. این را هم بنویسم که خیلی ها سعی کرده اند همچین کاری بکنند ولی نتوانسته اند.

یه حبه قند تنها فیلم سینمای ماست که

 

یادداشت زیر مربوط به دوست عزیزم آقا یعقوب اکبری زاده است:

یه حبه قند را یک سال و اندی پیش دیدم. البته فیلم محصول سال 89 است. من فیلم را در سینما ندیدم؛فیلم را وقتی دیدم که در شبکه فیلم های خانگی توزیع شد. نمیدانم چرا همان موقع ننوشتم. شاید چون به خودم میگفتم بچه تو را چه به این حرف ها. به هر حال.

مهمترین ویژگی این فیلم برجسته به نظرم این است که شخصیت هایش در عرض هم اند و شخصیت اصلی و فرعی به خصوصی ندارد. این ویژگی برجسته من را به یاد نمایشنامه باغ آلبالوی مرحوم چخوف انداخت. نمیدانم کجا بود که خواندم مرحوم چخوف آخرین نویسنده ای بود که این توانایی را داشت که نمایش نامه ای بنویسد که خصوصیتی که گفتم را داشته باشد. این را هم بنویسم که خیلی ها سعی کرده اند همچین کاری بکنند ولی نتوانسته اند.

یه حبه قند تنها فیلم سینمای ماست که این خصوصیت را تا حدود زیادی دارد. که این هنر فیلم نامه نویسی رضا میرکریمی را میرساند. البته فیلم مهمان مامان هم این خصوصیت را تا حدود زیادی داشت که به نظرم بیشتر مدیون داستانی بود که فیلم نامه از آن اقتباس شد. آن داستان را هوشنگ مرادی کرمانی نوشته بود.

فیلم خصوصیت های برجسته دیگری هم داشت که احتمال میدهم زیاد گفته و نوشته شده باشد. ولی شاید به این یکی کمتر پرداخته شده باشد. میگویم شاید چون من خیلی پیگیر حواشی و نقد های سینمایی و غیر سینمایی نیستم.

من کاری به حواشی و اتفاقات جشنواره فجر سال اکران یه حبه قند و ماجرای رفتن یا نرفتن یه حبه قند به اسکار ندارم. به این هم کاری ندارم که میرکریمی گفته برایش مهم نیست از چنین جشنواره ای جایزه بگیرد. راستش را بخواهید من در مفید بودن یا نبودن جشنواره فجر تردید دارم. به عبارت بهتر درباره ماهیت وجودی جشنواره فجر سوال دارم. و مگر آقایان اصولگرا و اصلاح طلب جای آباد برای مملکت گذاشته اند که این یکی آباد باشد.

افسوس که سیاست زدگی بیجای ناشی از بی جنبگی در همه جای مملکت ما خیمه سنگینی زده است.

دور جدید جشنواره فجر یواش یواش شروع میشود. احتمالا هم رستاخیز درویش و چ حاتمی کیا و امروز میرکریمی شانس های اصلی امسالند.

حالا که هرکی به هرکی است من هم میگویم دوست دارم میرکریمی برنده سیمرغ امسال باشد. چه کسی از این فیلم نامه نویس و کارگردان برجسته متعهد ارزشگرا بهتر. ارزشگرایی مگر به ریش و تظاهر است. خداییش چه کسی فیلم هایی مثل میرکریمی دارد. اینجا چراغی روشن است شاید کمی ضعیف بود ولی در عین حال داستانی قوی داشت. زیر نور ماه هم فیلم خوبی درباره روحانیت و حوزه بود. حقیقتا درد دل اصلی مردم درباره روحانیت بود. اگر کودک و سرباز را قبول ندارند نداشته باشند ولی بدانند یکی از معدود فیلم هایی بود که نوع زندگی ایرانی را نشان میداد. خیلی دور خیلی نزدیک هم خیلی فیلم برجسته و متفاوتی بود. اگر قبول ندارند فقط یک فیلم مثل آنرا یا اصلا در سبک آنرا نام ببرند تا ما هم ببینیم. به همین سادگی هم متفاوت معنا گرا و خیلی چیزهای دیگر بود. با مرگ ایوان ایلیچ تولستوی مقایسه کنند تا بفهمند. این ها را خیلی تند تند نوشتم. امیدوارم فیلمی را از قلم نینداخته باشم. ضمنا میرکریمی از آنها نیست که به قول مرحوم دکتر زرین کوب یک کار هنری بکند و آنرا مرتبا تکرار کند.

  • محمد طاهری
۰۵
آذر
۹۹

در باز شد. از میان راهی که دو طرفش باغچه پُری بود گذشتم. پرچین را که رد کردم، بوی سبزی های تازه آب داده شده، روحم را تازه کرد. پیشتر برایم تعریف کرده بود که با چه ذوق و شوقی باغچه ها را باغبانی و آبیاری می کند. از کودِگِل های که خودش از جنگل جمع می کند تا انواع گُل هایی که از هر سفر سوغات می آورد. نوه هایش، خانه را روی سر گذاشته اند. هنوز بازی (بدو بدو) مقبول ترین بازی بین بچه ها است. وارد اتاقش شدم و کنار تختش نشستم.      

 

در باز شد. از میان راهی که دو طرفش باغچه پُری بود گذشتم. پرچین را که رد کردم، بوی سبزی های تازه آب داده شده، روحم را تازه کرد. پیشتر برایم تعریف کرده بود که با چه ذوق و شوقی باغچه ها را باغبانی و آبیاری می کند. از کودِگِل های که خودش از جنگل جمع می کند تا انواع گُل هایی که از هر سفر سوغات می آورد. نوه هایش، خانه را روی سر گذاشته اند. هنوز بازی (بدو بدو) مقبول ترین بازی بین بچه ها است. وارد اتاقش شدم و کنار تختش نشستم. حاجیه خانم عذرخواهی کرد که حاجی این روزها گاهی وسط مطالعه خوابش می برد و با وعده بیدار شدنش تا بعد از پذیرایی، به آشپزخانه رفت. با نگاهی گذرا به کتاب های کتاب خانه بزرگش، می توانستم خلاصه ای از عمرش را تورق کنم. از آئرودینامیک اندرسون تا بانو با سگ ملوس چخوف. تنها چند عکس ساده قدیمی کوچک کنار کتاب ها، از آن همه سال خدمت و تلاش شبانه روزی نمایندگی می کرد. نه خبری از انبوهه های حکم بود و نه بی شمار لوح تقدیر. حاجیه خانم در حالی که سینی چای را جلویم می گذاشت از پخش بودن اسباب بازی بچه ها در اتاق و بیدار نشدن حاجی باز عذرخواهی کرد. اصرارم جواب نداد و بالاخره بیدارش کرد. تا چشمانش باز شد سریع بلند شدم و کنار تختش زانو زدم.  دستش را گرفتم تا توانست کمی بدنش را صاف کند. بدنش مثل میله های گریس نخورده خشک شده، شده بود. موهای تنک روی سرش شبیه ریش های پرپشتش همه یک دست سفید بودند. عینک را به چشم زد و نگاه مهربانش را بر من پاشید. آغوشش را برایم باز کرد و من دنیایی را در بغل گرفتم. آرام در گوشم زمزمه کرد: "دلم برای امروزهایت حسابی تنگ شده..."  

نمی دانم سرعت اشک های من بیشتر بود یا سرعت خاطرات او.

بچه ها هم چنان (بدو بدو) بازی می کردند...  

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

" بحران سیل در مناطق مرکزی و غربی بریتانیا. به گزارش آژانس محیط زیست بریتانیا"...

 

(هر چه بر سر این ملت کافرِ اروپایی بیاید، حق شان است. لا مذهب ها. ) کریم گفت.

 

رضا مات تلویزیون بود و با دست راست آرام بر محاسنش کشید و پشت بندش آهی.

 

کریم که دید کسی جوابی به اظهار نظرش نداد، برای آنکه جای خالی جواب را پر کند، با صدای آرام تری ادامه داد: ( ولله به خدا!. خدا که بی حساب عذاب نمی کند.)

 

با سکوت رضا، جمع هم فیلسوف مئابانه ساکت شده بود. زنِ کریم که خواست فضا را به نفع کریم بشکند، گفت:( ما خودمان کم مشکل داریم که غصه مردم گلوسستر را هم بخوریم ؟! به جای اینکه کمی از این همه درد مردم خودمان بگویند، از یک مشت اجنبی می گویند. خبر کم آوردند. ) کم کم اظهار نظر ها شروع شد:

 

- این ها اوضاع پول است آقا. هرچه خبر بیشتر، حقوق واحد خبر بیشتر، حقوق خودشان بیشتر.

 

ربطی به پول خبر ندارد که. باید این ها یک تعداد مشخص، خبر آماده کنند. حالا چه باربط و چه بی ربط.

 

- حالا چی شده ایران دلش برای روباه پیر سوخته؟!

 

- فردا از ملت غیور ایران دعوت می کنند که بروند و کمک کنند به هم نوعشان!

 

چرا اینقدر ساده اید. ایران فعلاً نیاز دارد به پاچه خواری انگلیس توی این اوضاع.

 

هر چی بدبختی هست که بر سر ما می آید. از سیل تا زلزله. حالا یکبار هم آن ها، آب آناناس پیش از نهارشان را با آرامش نخورند. چه می شود مگر؟!

 

- نکند بلایی بر سر این پسر آقای جمشیدی بیاید. بنده خدا خیر سرش رفته درس بخواند.

 

 

 

- و ...

 

 

 

رضا لبخندی زد و در گوشی به من گفت:

 

امروز که رفتم ارزن بریزم برای مرغ عشق ها دیدم که سر حال نیستند. گفتم حتماً خبری هست. حالا 5 تا صلوات بفرست برای سلامتی مرغ عشق های گلوسستری ...

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

در فامیل ما همه می دانند که 28 صفر، ظهر کجا دعوت اند. سفره ای به نام اباعبدلله در 28 صفر!

 

هر وقت که از قدمت این نذر و سفره از مرحوم بابابزرگ می پرسیدم، می گفت: باباجان تا وقتی یادم می آید این سفره را می دادم( اشاره کنایه واری بود از قدمت این نذر).

 

 

 

copy-of-24092006---copy.jpg

 

 

 

 

یادش بخیر ...

 

شب قبل از سفره، که خانم ها مشغول پاک کردن برنج و لپه و شستن ظرف ها می شدند...

 

در فامیل ما همه می دانند که 28 صفر، ظهر کجا دعوت اند. سفره ای به نام اباعبدلله در 28 صفر!

 

هر وقت که از قدمت این نذر و سفره از مرحوم بابابزرگ می پرسیدم، می گفت: باباجان تا وقتی یادم می آید این سفره را می دادم( اشاره کنایه واری بود از قدمت این نذر).

 

 

 

copy-of-24092006---copy.jpg

 

 

 

 

یادش بخیر ...

 

شب قبل از سفره، که خانم ها مشغول پاک کردن برنج و لپه و شستن ظرف ها می شدند. آقایان، گوشت ها را خورد می کردند و هیئتی هم این میان مهندسی می کرد مقدار گوشت، لپه، برنج و ... را، همگی دور شمع بابابزرگ پروانه وار می چرخیدیم. آن قدر خنده هایش نور و جاذبه داشت که ...

 

یادش بخیر ...

 

بواسطه آن که جوان ترین جوانِ اقربین بودم، چند سالی توفیق شده بود که مسئول ارشد پذیرایی باشم. همین که مهمان وارد حیات میشد، بابابزرگ فرمان پذیرایی میداد! هنوز دور اول چایی تمام نشده بود، که میگفت باباجان چای!!. هر کسی که یک بار هم مهمان خانه اش شده باشد خوب می فهمد که چه میگویم.

 

یادش بخیر ...

 

عصرِ سفره، چهره بابابزرگ بازتر میشد که خودش داد میزد که بار سنگینی از دوشش برداشته شده...

 

عصرِ سفره، به جمع عروس ها و دخترهاش میرفت و تشکر میکرد که: اجرتون با اباعبدلله بابا...

 

عصرِ سفره، باز همه دورش حلقه میزدیم ...

 

یادش بخیر ...

 

بابابزرگِ ما یعنی...

 

آنکه عاشقانه، ما را دوست داشت و ما عاشقانه دوستش داشتیم ...

 

آنکه خنده هایش، آب کننده هر یخی بود و آغوشش آرامش بخش ترین...

 

آنکه اگر دو ساعت ما را نمیدید، بوسه ما را واجب میدانست...

 

آنکه در طول 20 سال زندگیم با او، به قاعده انگشتان دو دست، عصبانیتش را ندیدم ...

 

آنکه در کودکی ملجأ ما بود و وقتی پیشش بودیم، هر چه می خواستیم اذیت میکردیم و کسی جرأت نداشت چیزی به ما بگوید ...

 

آنکه در بزرگی ملجأ ما بود و وقتی کارمان گیر میافتاد،دعایش مشکل گشا بود حتی در فیزیک پایه1...

 

آنکه تعداد روز باقی مانده از سفرمان را خوب میدانست حتی اگر شش ماه بود و ایرلند...

 

آنکه اگر برای ما مشکلی پیش می آمد، زودتر و بیشتر از بقیه می شکست...

 

آنکه روزه اش شکسته نمیشد حتی در گرمای 50 درجه گرمسیر و هنگام کندن زمین...

 

آنکه بعد از رفتنش، همه می گفتند یک نفر هم از دستش ناراحت نیست...

 

آنکه ...

 

آنکه...

 

یادش بخیر...

 

این نذر که به لطف الهی ادامه دارد. اما جای بابابزرگ حسابی خالی است...

 

سر سفره محبوبش آقا اباعبدلله(ع) مهمان باشد ...

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

 

برای کشف رابطه خودم با عاجِ ناروالِ قطبی، نوکِ طوطی اکلکوتوسِ استرالیایی، خارِ کاکتوسِ ساگواروی سونورای آمریکایی، شاید مجبور شوم به جیبوتی در شاخِ آفریقا هم هجرت کنم ...

 

6 دی 92

 

 

 

بعدالتحریر: سفر درین مسیر تحیر تازه شروع شده..

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

درست است که جبر زمانه، حکمتاً مشیت برآن داشته که همه برادران یکدیگر را نشناسند...

شاید بتوانم جبر زمانی زمانه را به نحوی برای خودم توجیه کنم اما جبر مکانی زمانه، را نمی دانم چه کنم ...

جبر زمانی زمانه همین که عاشورا سال 61 هجری قمری رخ داد و امروز من محب حسین 1435 هجری قمری، در غم نبودنم در آن عصر می خوانم و آرام میگیرم: " کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ...."

اما جبر مکانی زمانه اینکه همین چند روز پیش باز سه تن از برادران حزب الله یمان(شهید علی الهادی نون،شهید حسین کامل مدلج،شهید علی سامی رعد) به شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) پیوستند... و این جبر مکانی زمانه است که حتی با اینکه هم عصرید، اما توفیق آشنایی برادرت را نداری...

به دنبال عبارتی برای جبر مکانی میگردم که بخوانم و آرام شوم مثل جبر زمانی ...

 


 

بعدالتحریراقدام زیبای مادر شهید علی سامی رعد

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

نیم سوز کُنده های تَر...

اظهر من الشمس اینکه دانشگاه یاسوج بیش از هر چیزی به فضای باشور و هیجانش در کشور شهره است. نمونه بارزش پیشتازی در کرسی های آزاداندیشی در کشور. دانشگاه تهران و شریفش به قاعده نصف این دانشگاه هم کرسی نداشته اند.

اصلاً چه نیاز به آمار درین شوربازار آماری!! کسی که دو سه برنامه از زمان تأسیس دانشگاه تا به امروز-به دانشگاه یاسوج آمده و فضا را دیده باشد تا آخر قضیه را می خواند که چه فضای خاصی برین دانشگاه حاکم است (که اونلی این یاسوج یونیورسیتی!!!)

 حال عده ای باد به غبغب انداخته اند و طوری فرمایشات می کنند که انگار ظلمت خفقان! دانشگاه یاسوج به انگشت اشارت آنان سحر شده!! و جالب تر افرادی که از اوضاع جدید سیاسی کشور بهره ای برده اند و نانی-مقامی، اعتباری- به سفره شان رفته بر همین طبل، ساده اندیشانه بدون تحقیق می کوبند. این حنا پیش دانشگاهیان رنگی ندارد که هیچ، بعید می دانم بیرون از دانشگاه هم جز شعار انتخاباتی و حب و بغض های شخصی قلمداد شود.

البته فضای امروز دانشگاه با دیروز یک فرق اساسی دارد. و آن هم اینکه عده ای که نه حرف حساب برای گفتن دارند و نه بنیه علمی و تحقیقاتی قوی دارند و جز جنجال آفرینی و غوغاسالاری-که عمدتاً هم بیرون از دانشگاه هدایت میشوند- کاری دیگری در دانشگاه ندارند، نسبت به دیروز میدان را خالی دیده اند و مرزهای اخلاقی و علمی و اعتقادی را تخریب و یکه تازی می کنند. و قابل تأمل تر آنکه مسئولین هم نظاره گر این وقایع اند و با سکوتشان خدای ناکرده این را به ذهن متبادر می کنند که یا راضی اند و یا ناتوان در برخورد ...!!

دو برنامه اخیر دانشگاه یاسوج به خوبی نشان داد که چون گذشته چشم طمع سیاسیون سیاست زده به طرف این دانشگاه است. از اردوکشی فامیلی و قبیله ای تا فشارهای بی سابقه برای دست اندازی و مانع تراشی در مناظره. از ترعیب دانشگاه تا هراس دانشگاه برای پاسخگویی... .

پرواضح است که این قشر اکثریت دانشجو و اساتید هستند که درین بده بستان های سیاسی، شخصی، منفعتی له می شوند و دانشگاهی که جولانگاه سیاست زدگان شود، به اهداف عالیه اش نمی رسد که هیچ، فاتحه تأثیر گذاری بر جامعه اش را باید خواند هم هیچ، خودش را گرفتار حاشیه های هولناکی می کند که قربانی اش همان هایی اند که امروز هشدارشان می دهیم... .

 مستمسکان جریانات سیاسی در دانشگاه از مسئولین تا اساتید و دانشجویان بدانند که به مانند نیم سوز کُنده های تَری می مانند که هر چه از بیروندانشگاه برآنان بدم اند-چون ذات جنبش واقعی دانشجویی مسلمان، بیدار است- فقط دود می کنند و خبری از شعله نیست...

 

بعدالتحریر: به همین مقدار اشارت کافی ست... . 

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹


قبل التحریر: این اولین پستی است که درین چند سال در خصوص انجمن می نویسم.

 

.................

 

انجمن به مهم ترین اهدافش از دو برنامه مهم اخیر استانی و کشوریش رسید. شرح ما وقع را میگذارم برای فرصتی دیگر. اما به همین مقدار بسنده می کنم که درین چند روز شبه مردان (اشباه الرجال و لارجال) زیادی را دیدم که بوی تعفن منفعت طلبی هاشان فضای دانشجویی را اشاره رفته.

 به مصالحی فعلاً سکوت می کنم ...

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹


نازی ...

 

حال که با شاهد خود عقد اخوت بسته ام 

عالم از خامُشیم شعله بگیرد حق است ...

 

 

یکشنبه 10 آذر 92

18:15

یاسوج

 

 

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

چند روز پیش سر کلاس زبان تخصصی گوشیم به شدت زنگ میخورد و ویبره اش اذیتم می کرد حسابی. این اذیت و چند کار ریز دیگر بهانه خوبی برای سرکوب کردن وجدانم که گاهی زیادی مثبت بازی در میاورد ، شد و از کلاس زدم بیرون. گوشی را جواب دادم. بچه های حوزه فرهنگی بودند و گفتند بنده خدایی به نام آقای... آمدند و می خواهند با چند نفری دیدار کنند از جمله شما. گفتیم در خدمتشانیم بعد کلاس. فکر کردم مسبوق به سابقه دست کم نماینده وزارت است و می خواهد نظر یک فعال دانشجویی!! که حقیر باشم را در خصوص سرپرست جدید، معاونت ها و ... بپرسد.

آقای ... زنگ زدند و قرار شد در دفتر فنی انجمن صحبت کنیم. جوانی بیست و چند ساله با قد و پالتویی بلند که حسابی هم خشک راه میرفت، همراه با یک کیف مدیرکلی وارد دفتر شد. سلام و علیکی و بفرماییدی و شروع کردند به صحبت کردن:

- من ... هستم. دانشجوی کارشناسی رشته ... دانشگاه آزاد واحد ... 

کمی خوشحال شدم. چرا که اصولاً با مسئول جماعت خیلی حال نمیکنم. 

داغ صحبت شده بود:((خدمت شما که عرض شود ما یک تشکیلات استانی داریم به نام ... . که فعالیت های سیاسی، فرهنگی انجام میده. خیلی از نخبه های استانی هم عضو هستن و قدرت بالایی در سطح کشور داره. و قصد داریم در اتفاقات استانی و کشوری تأثیر گذار باشیم.مثلا همین الان با فلانی و فلانی و پهمانی(از نمایندگان مجلس) قرا ملاقات گذاشتیم و ....  بنا داریم آقای حاج زارع(نماینده مردم بویر احمد و دنا در مجلس) رو بیاریم دانشگاه و برای دور بعدی از ایشون از همین حالا دفاع و تبلیغ کنیم. البته بگم من یک اصلاح طلبم.ولی به محسن رضایی رأی دادم تو انتخابات. چون لر بود و منم یه لرم...))

خنده ام گرفته بود از این جهت که این بابا چه قدر پرت است و حتی در یک محفل سیاست زده مد شده این روزها، آب دیده نشده که این طور عریان و ساده صحبت  نکند. از جهت دیگر چنین آدم های سیاست زده انصافاً فشار خون و ... ام را بالا می آورند به حدی که نیازمند قرص زیر زبانی میشوم از نوع سنگیش تا حداقل کلام در کام گیرم!!

خیلی سعی می کردم بر خودم مسلط باشم، اما سخت بود. بی پرده حرف هایم را زدم. شروع کردم به حرف زدن:

(( که خیلی زشت است شمای دانشجو، اینقدر ساده خودت را در اصلاح طلب و اصولگرا هضم کنی و ....

خیلی زشت است که اگر شما به واسطه وابستگی سیاسی و جناحیت نتوانی از مسئولانت مطالبه گری کنی ...

خیلی زشت است در روز روشن و بعد از سی و اندی سال از انقلاب، انتخاب شما براساس نگاه قوم و قبیله ای ست

 و ...))

ازش پرسیدم که شما چه قدر موضع گیری ها و تصمیماتتان براساس اعتقادات و باورهای دینی است؟! 

که روشن فکرمئابانه گفت:(( من مطالعات دینی زیادی ندارم.))

زورم گرفته بود حسابی. گفتم: ((برادارانه نصیحتتون می کنم که به جای این سیاست زدگی ها و غفلت ها برید عقبه دینی و مطالعاتی خودتون رو تقویت کنید و سیاست رو بگذارید برای دیگران. این طور دنیا و آخرت تون رو از دست نمیدید.)) رفته بودم منبر و پایین نمی آمدم!

گفت:((خیلی برام جالبه که شما موافق کار سیاسی نیستید!!!))

در حالی که نقداً هر چه تواضع بود را فاکتور گرفته بودم، گفتم: ((من این ها را به شما میگم. وگرنه خودم فعالیت سیاسی دارم و باید داشته باشم. اما شما که به قول خودتون مطالعات اعتقادی زیادی ندارین، چه طور میخواین تو یه حکومتی که داعیه حکومت دینی داره، کار سیاسی کنین؟!))

خلاصه یک مشت حرف هایی رد و بدل شد. آخرش با همه این اوصاف باز هم از ما دعوت کرد به این تشکل سیاسی فرهنگی شان!!!

خندیدم و گفتم: ((مومن! ما توی اصول با هم مشکل داریم. چه طور می تونیم با هم کار کنیم؟!))

جواب هایی داد اما با احترام سعی کردم که سریع تر از خدمتش مرخص شوم! یک شکلات کاکائویی هم هدیه اش کردم  که از دلش درآورم و از طرز بیانم عذرخواهی کردم و با این خنده خداحافظی.

غرض اینکه این جوان در فضایی منظومه ذهنیش ساخته شده که کاملاً سیاست زده بوده. و باید تأسف خورد که این سیاست زدگی آنچنان فراگیر شده است که تنفس در چنین اتمسفرهایی را واقعاً سخت کرده. اگر اهل خبر و تحلیل باشید نمونه ای از این سیاست زدگی های را در نوع برخورد با توافق هسته ای خواهید دید.(فتأمل)

اما باید به این نکته مهم اشاره کنم که درین استان(ک وب) این فضا سخت تر و سنگین تر است. البته از یک منظر می شود این را پتانسیل خوبی دانست.

می شود این ها را قشنگ سازماندهی کرد و با قوی کردن عقبه تئوریک شان، همین فضا را به یک فضای منطقیِ با شور تبدیل کرد.

ِ

بعدالتحریر: دیشب بعد از میان ترم و چند کار دیگر، به پیشنهاد دوستان رفتیم استخر و سونا. در شهرهای کوچک انصافاً می شود با کمترین هزینه بیشترین بهره را برد. مثلاً در همین یاسوج از شمالی ترین نقطه اش تا جنوبی ترینش می توانی دربست بگیری نهایتاً 2500 تومان. شیراز ورودی دربستی 4تا5 هزارتومان است چه برسد به بعد مسافتش. یا همین استخر و سونای دیشب. از ساعت هشت و نیم تا یازده و نیم شب، استخر و سونای کامل(بخار،خشک،جکوزی و حوضچه آب سرد) و بندسازی نفری: 10 هزار تومان. در حالی که یک ساعت استخر در شیراز 7 هزار تومانی میشود. تازه انصافاً اینجا تمیز تر و شکیل تر هم بود.

برای اینکه در عین بی ربطی بعدالتحریر!! به هر بدبختی که شده یک جورایی به موضوع ربطش دهم : میشود از خیلی از نقاط ضعف و محرومیت، فرصت ساخت. انصافاً باید به عقل این عاقل مردی که اینچنین برنامه استخری را بنا نهاد، آفرین گفت. چرا که ضعف و محرومیت را دیده و توانسته خوب استفاده کند.

در بحث سیاست زدگی هم همین حکم را می شود داد. میشود درین آشفته بازار، از ظرفیت سیاست زدگی ها استفاده کرد. ربط استخر و پتانسیل سیاست زدگی را نمیدانم گرفتید یا نه!!!! برنامه هایی برای همین ربط، دارم و با بعضی از خیرخواهان استانی در میان نهاده ام امیدوارم که بشود کاری کرد.

قبل تر به این نتیجه رسیده بودم که بروم شلغم فروشی. حالا میبینم بزنم تو کار استخر و سونا بد هم نیست ها ...!

  • محمد طاهری