رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۲۸
اسفند
۹۱
خواستم به بهانه سالگرد آسمانی شدن بابابزرگ یادداشت بلند" کوچ بابابزرگ" ام را بزنم اما مصلحت اندیشی نگذاشت ... یک سال از عروج لطیف، پدربزرگ مهربانمان گذشت...این جا که جایشان حسابی خالی ست... گر چه راهی است پر از بیم ز ما تا بر دوست  /   رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی... شادی روح رفیعشان : رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات... سخت است این جمله را گفتن برای کسی که عمری در کنارش بودی اما ...خدا را عشق است ...   رضا به داده بده وز جبین گره بگشای     /    که بر من و تو در اختیار نگشادست مجو درستی عهد از جهان سست بنیاد    /   که این عجوز عروس هزار دامادست                                                *** همه که از سر خاک بلند شدند و رفتند، این بیت را با خودم تکرار میکردم : اگر با من نبودش هیچ میلی   چرا ظرف مرا بشکست لیلی به اندازه آسمان صاف بالای سرم بزرگ شده بودم ...
  • محمد طاهری
۱۳
اسفند
۹۱
بسم الله الرحمن الرحیم برادر بزرگوار جناب آقای شهید حبیب الله بهزادی   سلام علیکم بما صبرتم و نعم عقبی الدار ...   قبل از هر چیز سالروز آسمانی شدنتان را تبریک عرض می کنم و امیدوارم که حقیر را در بزم شادی خویش سهیم کنید ... امروز که این چند سطر را مینویسم، سن ام چند سالی بزرگ تر از سن زمینی شما شده است. در حالی که چند سالی بعد از شهادت تان به دنیا آمده ام... و معمای سختی شده است جمع و منهای این چند سال با هم! و من در کشاکش این حساب و کتاب نجومی! باید اعتراف کنم که ناتوانم و احتمالا دارم درین حوزه شاعر میشوم... جسارتا عذرخواهی صمیمانه مرا بپذیرید که وقت چندانی صرف این نوشته نکرده ام و جملاتم ناقص است و نتوانسته ام حق مطلب را حتی در حد خودم ادا کنم. همین چند خط را هم میان فکر به راه حل هایی برای پیدا کردن افزایش راندمان و بازده سیکل های ترمودینامیکی که فردا امتحانش دارم، نوشته ام. نمی دانم، شاید برای نسل ما افزایش  بازده یک سیکل، ارزشش بیشتر باشد ... بماند ... زمانی که وقت اصحاب فامیل بیشتر اجازه میداد و زمانه هم بیشتر بر وفق مراد می گذشت! بیشتر نام مبارکتان را می شنیدیم...جشن های پرشور 22 بهمن، جام های فوتبال، صندوق قرض الحسنه و ... اما این روزها با تمامی مختصات خاص خودش تقریبا خبری از این ها نیست. برنامه ها که هیچ، یاد شما هم کمرنگ شده است... البته از انصاف خارج نشویم.هنوز " ارواح حبیب" از قسم های رایج بین قدیمی تر هاست و اگر کمی جست و جو کنیم در خانه باز قدیمی تر ها قاب عکس شما را میبینیم. البته آن هم به شرطی که بچه امروزی آن را خلاف دکوراسیون داخلی خانه نداند ... رسم خوبی است در فامیل. در جلساتی که دور هم جمع میشویم از نقاط قوت فامیل میگوییم و چاشنی حرف هایمان هم چند الحمدلله است ...الحمدلله ... اما برایم قابل فهم نیست که پرچم افتخار فامیل مان که اساسی ترین نقطه قوت  و مایه حیثیت ماست کم کم به دست فراموشی سپرده شود و این روزها که به زیارتتان می آیم آنجا را خلوت ببینم ... اعتقاد راسخ دارم که تمامی وزارت و صدارت و وکالت ها در برابر یک قطره خون شما شهیدان پر کاهی ارزش ندارند ... اگر پرچمی برای عزت فامیل ما بلند است، بلاشک پرچم شماست... همه  مقصریم و اولین مقصر هم نسل جوان ما ... و من هم از متهمین ردیف اول ام ...که نتوانستیم فرهنگ سازی کنیم و در بازی سخیف روزگار و روزمرگی رو دست خورده ایم ... اگر خدای ناکرده سند هر چه حماسه، دلاوری، قهرمانی و... ما به دست فراموشی سپرده شود، باید دیگر برای بچه های فامیل شهید، به جای شهید با آن همه عظمت و در دست بودن، از حماسه های اسپایدرمن و بتمن و ...قصه بگوییم!! عکس آن ها را در اتاقشان نصب کنیم!!  و انسان ترازشان را آن ها قرار دهیم!! اصلا خودمان هم عقب افتاده ایم. آنجا که مشکلات زندگی گریبان گیرمان شده است، به جای رجوع به شما معدن اجابت، به کجاها که متوسل نشده ایم و ... احتمالا این حرف های من مربوط به این زمانه نیست و شاید هم وصله ناجوری باشد برای  افکار مدرن امروزی ... شاید ... راستی شما که از بالا نگاه میکنید: بالاخره چه کسانی برای انتخابات می آیند؟! ... قیمت سکه و دلار بالا میرود که بخریم یا نه؟!... خانه و زمین چه طور؟! یعنی نفروشیم؟! ... پسته، پراید و ....   ما که از این غفلت ها شرمنده ایم... از این که به صحبت های پراکنده بنده گوش کردید، سپاسگزارم. در اولین دیدارتان با حضرت ثارالله(ع) ما را فراموش نکنید...     ارادتمند شما محمد طاهری 12 اسفند 91
  • محمد طاهری
۱۳
اسفند
۹۱
بسم الله الرحمن الرحیم برادر بزرگوار جناب آقای شهید حبیب الله بهزادی   سلام علیکم بما صبرتم و نعم عقبی الدار ...   قبل از هر چیز سالروز آسمانی شدنتان را تبریک عرض می کنم و امیدوارم که حقیر را در بزم شادی خویش سهیم کنید ... امروز که این چند سطر را مینویسم، سن ام چند سالی بزرگ تر از سن زمینی شما شده است. در حالی که چند سالی بعد از شهادت تان به دنیا آمده ام... و معمای سختی شده است جمع و منهای این چند سال با هم! و من در کشاکش این حساب و کتاب نجومی! باید اعتراف کنم که ناتوانم و احتمالا دارم درین حوزه شاعر میشوم... جسارتا عذرخواهی صمیمانه مرا بپذیرید که وقت چندانی صرف این نوشته نکرده ام و جملاتم ناقص است و نتوانسته ام حق مطلب را حتی در حد خودم ادا کنم. همین چند خط را هم میان فکر به راه حل هایی برای پیدا کردن افزایش راندمان و بازده سیکل های ترمودینامیکی که فردا امتحانش دارم، نوشته ام. نمی دانم، شاید برای نسل ما افزایش  بازده یک سیکل، ارزشش بیشتر باشد ... بماند ... زمانی که وقت اصحاب فامیل بیشتر اجازه میداد و زمانه هم بیشتر بر وفق مراد می گذشت! بیشتر نام مبارکتان را می شنیدیم...جشن های پرشور 22 بهمن، جام های فوتبال، صندوق قرض الحسنه و ... اما این روزها با تمامی مختصات خاص خودش تقریبا خبری از این ها نیست. برنامه ها که هیچ، یاد شما هم کمرنگ شده است... البته از انصاف خارج نشویم.هنوز " ارواح حبیب" از قسم های رایج بین قدیمی تر هاست و اگر کمی جست و جو کنیم در خانه باز قدیمی تر ها قاب عکس شما را میبینیم. البته آن هم به شرطی که بچه امروزی آن را خلاف دکوراسیون داخلی خانه نداند ... رسم خوبی است در فامیل. در جلساتی که دور هم جمع میشویم از نقاط قوت فامیل میگوییم و چاشنی حرف هایمان هم چند الحمدلله است ...الحمدلله ... اما برایم قابل فهم نیست که پرچم افتخار فامیل مان که اساسی ترین نقطه قوت  و مایه حیثیت ماست کم کم به دست فراموشی سپرده شود و این روزها که به زیارتتان می آیم آنجا را خلوت ببینم ... اعتقاد راسخ دارم که تمامی وزارت و صدارت و وکالت ها در برابر یک قطره خون شما شهیدان پر کاهی ارزش ندارند ... اگر پرچمی برای عزت فامیل ما بلند است، بلاشک پرچم شماست... همه  مقصریم و اولین مقصر هم نسل جوان ما ... و من هم از متهمین ردیف اول ام ...که نتوانستیم فرهنگ سازی کنیم و در بازی سخیف روزگار و روزمرگی رو دست خورده ایم ... اگر خدای ناکرده سند هر چه حماسه، دلاوری، قهرمانی و... ما به دست فراموشی سپرده شود، باید دیگر برای بچه های فامیل شهید، به جای شهید با آن همه عظمت و در دست بودن، از حماسه های اسپایدرمن و بتمن و ...قصه بگوییم!! عکس آن ها را در اتاقشان نصب کنیم!!  و انسان ترازشان را آن ها قرار دهیم!! اصلا خودمان هم عقب افتاده ایم. آنجا که مشکلات زندگی گریبان گیرمان شده است، به جای رجوع به شما معدن اجابت، به کجاها که متوسل نشده ایم و ... احتمالا این حرف های من مربوط به این زمانه نیست و شاید هم وصله ناجوری باشد برای  افکار مدرن امروزی ... شاید ... راستی شما که از بالا نگاه میکنید: بالاخره چه کسانی برای انتخابات می آیند؟! ... قیمت سکه و دلار بالا میرود که بخریم یا نه؟!... خانه و زمین چه طور؟! یعنی نفروشیم؟! ... پسته، پراید و ....   ما که از این غفلت ها شرمنده ایم... از این که به صحبت های پراکنده بنده گوش کردید، سپاسگزارم. در اولین دیدارتان با حضرت ثارالله(ع) ما را فراموش نکنید...     ارادتمند شما محمد طاهری 12 اسفند 91
  • محمد طاهری
۱۳
اسفند
۹۱
بسم الله الرحمن الرحیم برادر بزرگوار جناب آقای شهید حبیب الله بهزادی   سلام علیکم بما صبرتم و نعم عقبی الدار ...   قبل از هر چیز سالروز آسمانی شدنتان را تبریک عرض می کنم و امیدوارم که حقیر را در بزم شادی خویش سهیم کنید ... امروز که این چند سطر را مینویسم، سن ام چند سالی بزرگ تر از سن زمینی شما شده است. در حالی که چند سالی بعد از شهادت تان به دنیا آمده ام... و معمای سختی شده است جمع و منهای این چند سال با هم! و من در کشاکش این حساب و کتاب نجومی! باید اعتراف کنم که ناتوانم و احتمالا دارم درین حوزه شاعر میشوم... جسارتا عذرخواهی صمیمانه مرا بپذیرید که وقت چندانی صرف این نوشته نکرده ام و جملاتم ناقص است و نتوانسته ام حق مطلب را حتی در حد خودم ادا کنم. همین چند خط را هم میان فکر به راه حل هایی برای پیدا کردن افزایش راندمان و بازده سیکل های ترمودینامیکی که فردا امتحانش دارم، نوشته ام. نمی دانم، شاید برای نسل ما افزایش  بازده یک سیکل، ارزشش بیشتر باشد ... بماند ... زمانی که وقت اصحاب فامیل بیشتر اجازه میداد و زمانه هم بیشتر بر وفق مراد می گذشت! بیشتر نام مبارکتان را می شنیدیم...جشن های پرشور 22 بهمن، جام های فوتبال، صندوق قرض الحسنه و ... اما این روزها با تمامی مختصات خاص خودش تقریبا خبری از این ها نیست. برنامه ها که هیچ، یاد شما هم کمرنگ شده است... البته از انصاف خارج نشویم.هنوز " ارواح حبیب" از قسم های رایج بین قدیمی تر هاست و اگر کمی جست و جو کنیم در خانه باز قدیمی تر ها قاب عکس شما را میبینیم. البته آن هم به شرطی که بچه امروزی آن را خلاف دکوراسیون داخلی خانه نداند ... رسم خوبی است در فامیل. در جلساتی که دور هم جمع میشویم از نقاط قوت فامیل میگوییم و چاشنی حرف هایمان هم چند الحمدلله است ...الحمدلله ... اما برایم قابل فهم نیست که پرچم افتخار فامیل مان که اساسی ترین نقطه قوت  و مایه حیثیت ماست کم کم به دست فراموشی سپرده شود و این روزها که به زیارتتان می آیم آنجا را خلوت ببینم ... اعتقاد راسخ دارم که تمامی وزارت و صدارت و وکالت ها در برابر یک قطره خون شما شهیدان پر کاهی ارزش ندارند ... اگر پرچمی برای عزت فامیل ما بلند است، بلاشک پرچم شماست... همه  مقصریم و اولین مقصر هم نسل جوان ما ... و من هم از متهمین ردیف اول ام ...که نتوانستیم فرهنگ سازی کنیم و در بازی سخیف روزگار و روزمرگی رو دست خورده ایم ... اگر خدای ناکرده سند هر چه حماسه، دلاوری، قهرمانی و... ما به دست فراموشی سپرده شود، باید دیگر برای بچه های فامیل شهید، به جای شهید با آن همه عظمت و در دست بودن، از حماسه های اسپایدرمن و بتمن و ...قصه بگوییم!! عکس آن ها را در اتاقشان نصب کنیم!!  و انسان ترازشان را آن ها قرار دهیم!! اصلا خودمان هم عقب افتاده ایم. آنجا که مشکلات زندگی گریبان گیرمان شده است، به جای رجوع به شما معدن اجابت، به کجاها که متوسل نشده ایم و ... احتمالا این حرف های من مربوط به این زمانه نیست و شاید هم وصله ناجوری باشد برای  افکار مدرن امروزی ... شاید ... راستی شما که از بالا نگاه میکنید: بالاخره چه کسانی برای انتخابات می آیند؟! ... قیمت سکه و دلار بالا میرود که بخریم یا نه؟!... خانه و زمین چه طور؟! یعنی نفروشیم؟! ... پسته، پراید و ....   ما که از این غفلت ها شرمنده ایم... از این که به صحبت های پراکنده بنده گوش کردید، سپاسگزارم. در اولین دیدارتان با حضرت ثارالله(ع) ما را فراموش نکنید...     ارادتمند شما محمد طاهری 12 اسفند 91
  • محمد طاهری
۰۳
اسفند
۹۱
اندر طلب آسمان ...همین حوالی ! از لکنت زبون ما خندیدند ...تازه لباسشون هم خاکی بود ...(شادی روح ! جان بازان این حوالی، که به دست خودی های لباس خاکی، مجروح میشوند : ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل                   که مرد راه نیندیشد از نشیب و فرازطهارت ار نه به خون جگر کند عاشق                 به قول مفتی عشقش درست نیست نماز )
  • محمد طاهری
۰۳
اسفند
۹۱
اندر طلب آسمان ...همین حوالی ! از لکنت زبون ما خندیدند ...تازه لباسشون هم خاکی بود ...(شادی روح ! جان بازان این حوالی، که به دست خودی های لباس خاکی، مجروح میشوند : ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل                   که مرد راه نیندیشد از نشیب و فرازطهارت ار نه به خون جگر کند عاشق                 به قول مفتی عشقش درست نیست نماز )
  • محمد طاهری
۰۳
اسفند
۹۱
اندر طلب آسمان ...همین حوالی ! از لکنت زبون ما خندیدند ...تازه لباسشون هم خاکی بود ...(شادی روح ! جان بازان این حوالی، که به دست خودی های لباس خاکی، مجروح میشوند : ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل                   که مرد راه نیندیشد از نشیب و فرازطهارت ار نه به خون جگر کند عاشق                 به قول مفتی عشقش درست نیست نماز )
  • محمد طاهری
۱۱
بهمن
۹۱
اندر طلب آسمان ...همین حوالی ! این روزا بچه های دسته ما  خیلی  غریب  و مظلوم شدن...خیلی ...انگاری این بچه های بی ادعا ی مظلوم سر به زیر ، غریبه ان بین این عشیره آشنا...ها؟!بعضی از بچه ها لکنت زبون گرفتن...میفهمی؟!رسما حرف زدن با این جماعت رو بلد نیستم...بی خیال...
  • محمد طاهری
۱۱
بهمن
۹۱
اندر طلب آسمان ...همین حوالی ! این روزا بچه های دسته ما  خیلی  غریب  و مظلوم شدن...خیلی ...انگاری این بچه های بی ادعا ی مظلوم سر به زیر ، غریبه ان بین این عشیره آشنا...ها؟!بعضی از بچه ها لکنت زبون گرفتن...میفهمی؟!رسما حرف زدن با این جماعت رو بلد نیستم...بی خیال...
  • محمد طاهری
۱۱
بهمن
۹۱
اندر طلب آسمان ...همین حوالی ! این روزا بچه های دسته ما  خیلی  غریب  و مظلوم شدن...خیلی ...انگاری این بچه های بی ادعا ی مظلوم سر به زیر ، غریبه ان بین این عشیره آشنا...ها؟!بعضی از بچه ها لکنت زبون گرفتن...میفهمی؟!رسما حرف زدن با این جماعت رو بلد نیستم...بی خیال...
  • محمد طاهری
۰۳
بهمن
۹۱
بچه که بودیم میدانستیم پناهگاه امن ما بعد از هر اذیت و شیطنتی پنهان شدن زیر چادر مادر است ...   اما حالا با نگاه مادرانه چه کنیم ؟! ...   شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده ...
  • محمد طاهری
۰۳
بهمن
۹۱
بچه که بودیم میدانستیم پناهگاه امن ما بعد از هر اذیت و شیطنتی پنهان شدن زیر چادر مادر است ...   اما حالا با نگاه مادرانه چه کنیم ؟! ...   شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده ...
  • محمد طاهری
۰۳
بهمن
۹۱
بچه که بودیم میدانستیم پناهگاه امن ما بعد از هر اذیت و شیطنتی پنهان شدن زیر چادر مادر است ...   اما حالا با نگاه مادرانه چه کنیم ؟! ...   شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده ...
  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۱
من برای حرف کلیشه ای زدن هم، فکر میکنم ....
  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۱
من برای حرف کلیشه ای زدن هم، فکر میکنم ....
  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۱
من برای حرف کلیشه ای زدن هم، فکر میکنم ....
  • محمد طاهری
۰۱
آذر
۹۱
ما بچه هیأتی های قرن 21 وضو می گیرم و رو به آیینه موهایم را شانه می زنم.کفِ دستانِ عطر زده ام را روی محاسنم می کشم. شالِ سیاه را روی پیراهنِ سیاهم می اندازم و نگین عقیق انگشترم را می بوسم و زیر لب روبه آیینه، خیره در چشمانم می گویم: «اَللهُمَّ الرزُقنا...» بغضم می شکند... آرام لبخند شوقی می زنم و اشک هایم را پاک می کنم و یا علی می گویم برای هیأت. راننده، ساده می گوید: «با این وضعِ اقتصادی، امسال فکر نکنم بتوانم ظهر عاشورا نذری بدهم.» بعد از چند ثانیه انگار که حرف بدی زده باشد، استغفراللهی قورت می دهد و می گوید: «نه... نه... آقا که تا حالا رسانده. از این به بعدش هم مطمئنم می رساند... در آیینه ی وسط نگاهی به من می کند و مخلصانه و پدرانه می گوید: «چه کنیم... عادت کردیم به گدایی درِ این خانه، پادشاهت می کنند پسرم...» صداهای هیئات با هم ترکیب می شوند و موجش یک راست می رود در گوشم. بر دلم می نشید و از چشمانم خارج می شود و بر لبان تشنه ام جاری: «تشنه ی آب فراتم ای أجل مهلت بده...» کفشم را در می آورم و با پای راست وارد می شوم و إذن می گیرم از پیامبران، از آدم تا خاتم. از معصومان و اولیاء و خوبان... بسم ا... . غریبِ در غربت گیرکرده ای را به کوی آشنایانش برسانی و شهریارش کنی، حالی است که در ورود دارم. استاد سخنرانی اش را آغاز می کند.کیش می شوم در فتنه ها و مات در بی وفایی و موقعیت نشناسی ها... تا روضه شروع می شود، دلم رضوانی می شود و با بال سبکبالی پر می گیرد تا... آسمان کربلا و بین الحرمین، حتی آسمان مدینه و بقیع. آسمان مشهد و صحن انقلاب... من امشب در اوج آسمانم... . نشسته ام و سرم را بین پاهایم پنهان می کنم و اشک می ریزم. هستی و مافیها را واژگون در قطرات آب چشمانم می بینم. از مشکلات رهایی می یابم. در صفوف سینه زنی با طوفان دلم شور می گیرم. آخرِ سر هم دعا می کنم و گمانم اینست که به اجابت بسیار نزدیک است... . از بیماری بچه ی همسایه گرفته تا گرفتاری همین راننده. دعا برای رهبر و مملکت گرفته تا نابودی کفر و غلبه ی خیل مستضعفین بر مستکبرین. با خودم فکر می کنم کجای جهان این چنین مردم همصدا و همدل برای امّتشان دعا می کنند و کدام ارتش یاری ایستادگی در مقابل این شور و صلابت را دارد؟! با یاد شهدا مهر تأییدی می زنم بر فکرم. به آغوش رفقا می رویم و بوسه می زنیم بر شانه ی هم. سر سفره یکی از دوستان را هدف می گیریم و تا بشود به او می پرانیم! و بعد هم در صورت لزوم از سر هم بالا می رویم  و همه لبخند بر لب دارند... . وقتی پاشنه ی کفشم را می کشم، با خودم زمزمه می کنم: «تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من، سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم...» وَ لا جَعَلَهُ اللهُ أخِرَ العَهدِ مِنِّیِ لِزیارَتِکُمِ...
  • محمد طاهری
۰۱
آذر
۹۱
ما بچه هیأتی های قرن 21 وضو می گیرم و رو به آیینه موهایم را شانه می زنم.کفِ دستانِ عطر زده ام را روی محاسنم می کشم. شالِ سیاه را روی پیراهنِ سیاهم می اندازم و نگین عقیق انگشترم را می بوسم و زیر لب روبه آیینه، خیره در چشمانم می گویم: «اَللهُمَّ الرزُقنا...» بغضم می شکند... آرام لبخند شوقی می زنم و اشک هایم را پاک می کنم و یا علی می گویم برای هیأت. راننده، ساده می گوید: «با این وضعِ اقتصادی، امسال فکر نکنم بتوانم ظهر عاشورا نذری بدهم.» بعد از چند ثانیه انگار که حرف بدی زده باشد، استغفراللهی قورت می دهد و می گوید: «نه... نه... آقا که تا حالا رسانده. از این به بعدش هم مطمئنم می رساند... در آیینه ی وسط نگاهی به من می کند و مخلصانه و پدرانه می گوید: «چه کنیم... عادت کردیم به گدایی درِ این خانه، پادشاهت می کنند پسرم...» صداهای هیئات با هم ترکیب می شوند و موجش یک راست می رود در گوشم. بر دلم می نشید و از چشمانم خارج می شود و بر لبان تشنه ام جاری: «تشنه ی آب فراتم ای أجل مهلت بده...» کفشم را در می آورم و با پای راست وارد می شوم و إذن می گیرم از پیامبران، از آدم تا خاتم. از معصومان و اولیاء و خوبان... بسم ا... . غریبِ در غربت گیرکرده ای را به کوی آشنایانش برسانی و شهریارش کنی، حالی است که در ورود دارم. استاد سخنرانی اش را آغاز می کند.کیش می شوم در فتنه ها و مات در بی وفایی و موقعیت نشناسی ها... تا روضه شروع می شود، دلم رضوانی می شود و با بال سبکبالی پر می گیرد تا... آسمان کربلا و بین الحرمین، حتی آسمان مدینه و بقیع. آسمان مشهد و صحن انقلاب... من امشب در اوج آسمانم... . نشسته ام و سرم را بین پاهایم پنهان می کنم و اشک می ریزم. هستی و مافیها را واژگون در قطرات آب چشمانم می بینم. از مشکلات رهایی می یابم. در صفوف سینه زنی با طوفان دلم شور می گیرم. آخرِ سر هم دعا می کنم و گمانم اینست که به اجابت بسیار نزدیک است... . از بیماری بچه ی همسایه گرفته تا گرفتاری همین راننده. دعا برای رهبر و مملکت گرفته تا نابودی کفر و غلبه ی خیل مستضعفین بر مستکبرین. با خودم فکر می کنم کجای جهان این چنین مردم همصدا و همدل برای امّتشان دعا می کنند و کدام ارتش یاری ایستادگی در مقابل این شور و صلابت را دارد؟! با یاد شهدا مهر تأییدی می زنم بر فکرم. به آغوش رفقا می رویم و بوسه می زنیم بر شانه ی هم. سر سفره یکی از دوستان را هدف می گیریم و تا بشود به او می پرانیم! و بعد هم در صورت لزوم از سر هم بالا می رویم  و همه لبخند بر لب دارند... . وقتی پاشنه ی کفشم را می کشم، با خودم زمزمه می کنم: «تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من، سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم...» وَ لا جَعَلَهُ اللهُ أخِرَ العَهدِ مِنِّیِ لِزیارَتِکُمِ...
  • محمد طاهری
۰۱
آذر
۹۱
ما بچه هیأتی های قرن 21 وضو می گیرم و رو به آیینه موهایم را شانه می زنم.کفِ دستانِ عطر زده ام را روی محاسنم می کشم. شالِ سیاه را روی پیراهنِ سیاهم می اندازم و نگین عقیق انگشترم را می بوسم و زیر لب روبه آیینه، خیره در چشمانم می گویم: «اَللهُمَّ الرزُقنا...» بغضم می شکند... آرام لبخند شوقی می زنم و اشک هایم را پاک می کنم و یا علی می گویم برای هیأت. راننده، ساده می گوید: «با این وضعِ اقتصادی، امسال فکر نکنم بتوانم ظهر عاشورا نذری بدهم.» بعد از چند ثانیه انگار که حرف بدی زده باشد، استغفراللهی قورت می دهد و می گوید: «نه... نه... آقا که تا حالا رسانده. از این به بعدش هم مطمئنم می رساند... در آیینه ی وسط نگاهی به من می کند و مخلصانه و پدرانه می گوید: «چه کنیم... عادت کردیم به گدایی درِ این خانه، پادشاهت می کنند پسرم...» صداهای هیئات با هم ترکیب می شوند و موجش یک راست می رود در گوشم. بر دلم می نشید و از چشمانم خارج می شود و بر لبان تشنه ام جاری: «تشنه ی آب فراتم ای أجل مهلت بده...» کفشم را در می آورم و با پای راست وارد می شوم و إذن می گیرم از پیامبران، از آدم تا خاتم. از معصومان و اولیاء و خوبان... بسم ا... . غریبِ در غربت گیرکرده ای را به کوی آشنایانش برسانی و شهریارش کنی، حالی است که در ورود دارم. استاد سخنرانی اش را آغاز می کند.کیش می شوم در فتنه ها و مات در بی وفایی و موقعیت نشناسی ها... تا روضه شروع می شود، دلم رضوانی می شود و با بال سبکبالی پر می گیرد تا... آسمان کربلا و بین الحرمین، حتی آسمان مدینه و بقیع. آسمان مشهد و صحن انقلاب... من امشب در اوج آسمانم... . نشسته ام و سرم را بین پاهایم پنهان می کنم و اشک می ریزم. هستی و مافیها را واژگون در قطرات آب چشمانم می بینم. از مشکلات رهایی می یابم. در صفوف سینه زنی با طوفان دلم شور می گیرم. آخرِ سر هم دعا می کنم و گمانم اینست که به اجابت بسیار نزدیک است... . از بیماری بچه ی همسایه گرفته تا گرفتاری همین راننده. دعا برای رهبر و مملکت گرفته تا نابودی کفر و غلبه ی خیل مستضعفین بر مستکبرین. با خودم فکر می کنم کجای جهان این چنین مردم همصدا و همدل برای امّتشان دعا می کنند و کدام ارتش یاری ایستادگی در مقابل این شور و صلابت را دارد؟! با یاد شهدا مهر تأییدی می زنم بر فکرم. به آغوش رفقا می رویم و بوسه می زنیم بر شانه ی هم. سر سفره یکی از دوستان را هدف می گیریم و تا بشود به او می پرانیم! و بعد هم در صورت لزوم از سر هم بالا می رویم  و همه لبخند بر لب دارند... . وقتی پاشنه ی کفشم را می کشم، با خودم زمزمه می کنم: «تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من، سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم...» وَ لا جَعَلَهُ اللهُ أخِرَ العَهدِ مِنِّیِ لِزیارَتِکُمِ...
  • محمد طاهری
۱۲
آبان
۹۱
بسم الله الرحمن الرحیم     من . اورانیوم . سانتریفیوژ .شلغم     دیشب که خانه یکی از اقوام دعوت بودم، به مدد بخت ، حواس پرتی ، کمبود امکانات و خیابان ناشناسی ام  راه را گم کردم و مجبور شدم دو الی سه ربعی در یکی از مناطق بالای شهر ، خیابان ها را یکی پس از دیگری  گز کنم و به مدد بخت ، حواس جمعی ، وجود امکاناتی چون ذهن ماشینی و باز هم خیابان ناشناسی ام ، متاسفانه صحنه هایی را دیدم که بهترینش وضعیت بد و نامطلوب پوشش و رفتار جماعتی بود که اسمش را میگذارم جماعت اورانیومی! ( اورانیوم فلزی است قابل انعطاف و پرتوزا که به صورت خالص در طبیعت یافت نمی شود و در نیروگاه های انرژی هسته ای به عنوان سوخت از آن استفاده می کنند .) ذهن ماشینی ما هم از خدا خواسته دکمه استارتش زده شد و مثل این موتورهای دیزلی با سر وصدایی ناشی از چرایی ها ، از یک طرف داده می گرفت و پردازش می کرد و از طرفی خروجی  میداد . اول بگویم که این ذهن ماشینی بی جا می کند که خود را آدم خوبه بداند و نسخه ای بدهد برای  این جماعت محترم اورانیومی ... اما اظهر من الشمس این وسط  فرهنگ مهجور و مظلوم است که یا در دست سخیف سیاسی بازی ها دارد له می شود یا از دست جماعتی سانتریفیوژی! (سانتریفیوژ : دستگاهی است که با ایجاد نیروی گریز از مرکز، مواد ناهمگون را از هم جدا می کند .) دست و پاهای سخیف سیاسی بازی ها بماند یک فرصت دیگر که خودش بحث مفصلی دارد.برسیم به جماعت سانتریفیوژی که به گمانم در مسابقه ضد فرهنگی، از ده ها جنگ سخت و نرم ، صدها شبکه تلویزیونی مثل بی بی سی و صدای آمریکا  وهزاران موسسه اسلام هراسی ومیلیون ها برنامه و میلیاردها هزینه ،  گوی سبقت را ربوده و خودشان هم متوجه نیستند و ظاهرا براین نتیجه اند که دارند جهاد می کنند ... امثال این جماعت سانتریفیوژی ، من و بعضی از دوستان و بعضی از اساتید مان هستند که شاید این وسط  مبلغ دین  هم باشیم . اما ندانیم فوت سفال گری و روش تبلیغ را ... تا زمانی که دین جذاب، زیباوحیات بخش را این قدر سخت ، عبوس و غیرجذاب نشان دهیم آیا توقع داریم جماعت اورانیومی ما جاذبه های آن طرفی را تحریم کنند؟! زمانی که شریعت و  فلسفه احکام مترقی دین را به بهترین روش ها و عاشقانه ترین طریقت ها بیان نکردیم و دین را در عذاب و جهنم  خلاصه کردیم ، چگونه توقع داریم جماعت اورانیومی ما به صحبت های دیگرمان مثلا در خصوص پوشش گوش کنند؟!   اگر بگویند آقای سانتریفیوژ بفرما بالا سخنرانی کن ، مثلا در خصوص جنگ نرم حاضریم چند ساعت سخنرانی کنیم و از تاکتیک های نوین و برآمده از اتاق های فکرشان بگوییم و تحلیل کنیم که امروز جنگ واقعی است . غافل از اینکه چه تاکتیک جدیدی خودمان به کار گرفته ایم... باید دین را همان گونه که هست تبلیغ کنیم جذاب ... در آخر هم به خانه قوم میرسم و هم به این نتیجه  که شاید اگر من و بعضی از دوستان و بعضی از اساتیدمان بیاییم درین منطقه استراتژیک یک دکه بزنیم و شلغم بفروشیم کارمان به مراتب باارزش تر و خداپسندانه تر می شود.چرا که : 1-دنیا و عقبی ملت را نابود نمی کنیم 2-خودمان را بالاتر از آنان فرض نمی کنیم 3-نمی نشینیم با این جماعت سانتریفیوژی دور میز و تکیه بزنیم به صندلی . چای و بیسکویت بخوریم و با پول بیت المال برنامه بریزیم برای جماعت به زعم خودمان معلوم الحال 4-شلغم ویتامین آ،ب،ث دارد و املاح کلسیم و منیزیم موجود در آن موجب جلوگیری از بیماری های خطرناک می شود . والسلام
  • محمد طاهری