للباقی
غالباً مثل همیم؛ غالباً هر کداممان صاحب دو خداییم؛ یک خدایی که ساخته ایم و یک خدایی که نساخته ایم.
و کمال ما در این دنیا، نزدیک کردن خدایی که ساخته ایم به خدایی ست که نساخته ایم.
خدایی که ساخته ایم، محصول همه ادراک ما ست؛ محصول جهان بینی و معرفت شناسی و علم و تفکر و عبادت ما ست؛ حکماً چون ادراک ما تغییر پذیر است این خدا نیز تغییر پذیر است؛ این خدا می تواند روز به روز نو بشود؛ این خدا از طرفی می تواند روز به روز کهنه تر و فرسوده تر بشود. حکماً چون ادراک ما ضعف و نقص دارد این خدا نیز ضعف و نقص دارد.
اما از دیگر سو خدایی داریم که نساخته ایم؛ و به عبارت اصح او ما را ساخته است. این خدا مستقل از ادراک ما ست و تغییر ناپذیر و بی نقص و بی ضعف. این خدا مطلق است؛ مطلق عشق، مطلق علم، مطلق خیر، مطلق قدرت و ... .
اما واقع امر این است که غالباً ما در زندگی، با خدایی که ساخته ایم سر و کار داریم! از همین خدا توقع و انتظار داریم؛ با همین خدا حرف می زنیم و گفت و گو می کنیم؛ از همین خدا گاهی در دل شکایت و گله می کنیم. به امید همین خدا کاری را شروع می کنیم و دائم در مسیر کارهایمان از همین خدا کمک می خواهیم؛ و اگر شکست خوردیم هم می گذاریم به حساب حکمت و صلاح همین خدا.
خدایی که نساخته ایمِ من و حبیب و آن آتئیست یکی ست و خدایی که ساخته ایمِ من و حبیب و آن آتئیست چه قدر متفاوت است. و فکر من عجیب به این سوال مشغول شده است که زندگیِ عینیِ من و حبیب و آن آتئیست چه قدر به دلیل این خدایی که ساخته ایم، با هم متفاوت شده است؟! آیا این تفاوت ها متضاد است؟! آیا این تفاوت ها دنیا را برای ما به گونه ای کاملاً متفاوت تغییر داده است؟! آیا کسی می تواند ردپای خداهایی که ساخته ایم را در زندگی من و حبیب و آن آتئیست ببیند و شهادت بدهد که کدامیک خدایمان به خدایی که نساخته ایم نزدیک تر است؟!
از خدایی که نساخته ام می خواهم برای پاسخ به این پرسش ها کمکم کند!
للحق