رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۵ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۹
خرداد
۰۱

للباقی

بنت جبیل؛ جنوب لبنان؛ میانه خون و آتش و درد!

 

چشم در چشم کسی هستی که عن قریب ممکن است تو را بکشد و تمام! هرچه می شنوی هجوم صدای توپ و تفنگ است؛ از هر طرف روی سر ت آتش می بارد؛ در آن لحظاتی که معلوم نیست چند لحظه بعدش می میری، لختی برای استراحت به گوشه سنگر می خزی و دل طوفانی ت را از پس سرسختی های زمخت و سرد و مداوم جنگ، در مقابل نسیم بهاری عشق می گذاری؛ می خوانی و اشک می ریزی و عشق می کنی؛ تنها کتابی که با خودت برده ای #کویر است؛ می خوانی و فکر می کنی و ` گوهر وجودت را لخت و عریان در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار می دهی تا همه ناخالصی هایت را دود و خاکستر کند و وجودت را در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم کنی.` 

بعدتر خودت برای علی می نویسی:

`ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته و ناگفتۀ خود را در آن یافتم. قبل از آن، خود را تنها می‌دیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاه‌گاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم می‌کردم؛ اما هنگامی ‌که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشین شدم.

ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همۀ ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی.`

 

 

این که صادقانه از غیر طبیعی بودنش حرف می زند! #مصطفی_چمران، مرد مجاهدِ عاشق و مرد دردها است و این که مصطفی خودش را با او می شناسد و خدا را از دریچه نوشته او می بیند، #علی_شریعتی ، مرد متفکرِ و مرد تنهایی ها و حیرانی ها ست. 

 

للحق

`

  • محمد طاهری
۲۷
خرداد
۰۱

للباقی

خدایا می دانی: در دل ارادت خالصانه ای دارم به کسی که هر روز دعایش می کنم. 

و می دانم که هرچه قدر مرا رسانای این ارادت کرده ای، او را نارسانای این ارادت؛ و این کار تو ست.

و دیگر حتم کرده ام ظرف دنیا کوچک تر از آن است که سطح دیگری از این ارادت را در خود جای دهد.

لیکن من این ارادت را تا مرگ در دل نگه می دارم و با خود به گور و عوالم بعدی می برم و با تو سر این ارادت، سخن ها دارم!

در عوالم بعد، همین ارادت را کف دست می گیرم و با تو به گفت و گو برمی خیزم! به تو خواهم گفت از حرف هایی که بر دلم این سال ها سنگینی کرده است و شکایت و گله می کنم.

و یحتمل خدایا تو لبخند می زنی و شروع می کنی به جواب دادن و طنین صدایت همه جا را می گیرد؛ تو حرف می زنی و اشک از چشم های من جاری می شود، سرم را پایین می‌اندازم و رود اشک از زیر چشمانم بر روی زمینِ لامکان آن دنیا جاری می شود... .

من اما کنار آن رود جاری، خواهم ایستاد و برای اهل آن دنیا سخن خواهم گفت: یا معشر الجن و الإنس! و راز خلقت ت را فریاد خواهم زد.

می گویم که چگونه انسان را مبتلای خودت کردی و با عشق، هستی ش را سوزاندی تا فنای تو شود.

اینک اما در واپسین لحظات یک مرحله دیگر از زندگی هستم، که به گمانم مرگی بود قبل از آن مرگ نهایی، عاشقانه تو را می خواهم و برای ارادت هایی که در دلم آفریدی سپاسگزارم و راضی به رضای تو هستم.

العبد الذلیل

للحق 

 

  • محمد طاهری
۲۶
خرداد
۰۱

للباقی

چندی ست نور م را گم کرده ام. 

به چشم و دلم برگردانش `یا رادّ ما قد فات`

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
خرداد
۰۱

للباقی

هیچ چیزی ارزشمندتر و مقدس تر از کشفیات وجودی و شخصی انسان نیست؛ من اسمش را می گذارم `خداکاوی`. 

خداکاوی جنسش لزوماً از جنس الهیات و فلسفه و کلام و ... نیست؛ بلکه حتی می تواند کشف یک عادت ساده جسم ی باشد که مثلاً من در ساعات بعد از ظهر خوش اخلاق ترم!!

هرچه انسان خودش را می کاود، دارد خداوندگارش را واضح تر می یابد؛ خداکاوی یک سفر درونی است و آدمی را به سرزمین های ناشناخته وجودیش رهنمون می سازد؛ شاید بیان خداکاوی بعضی از آدم ها عیناً مثل هم باشد اما امکان ندارد حقیقت این خداکاوی ها درست یکی باشد چرا که در تجلی خدا، تکرار راه ندارد. به عبارت دیگر هیچ دو خداکاوی، مثل هم نیستند و انسان ها خداکاوی شان انحصاری و منحصر به فرد است. 

من برای خداکاوی هایم ارزش قائل ام؛ و برای همه چیزهایی که برایم خلق خداکاوی می کنند و برای همه زمان ها و مکان هایی که خداکاوی م در آن ها رخ می دهد.

ما بی خداکاوی، زندگی پلشت و تقلیدی و تکراری خواهیم داشت! 

و پناه می برم به خدا از همه لحظاتی که از فرط تکرار و عادت، در باتلاق هرزگی روزمرگی غرق می شویم.

از خدا، خداکاوی را طلب می کنم که والله ولی التوفیق ... .

بعد التحریر: 

امیر المومنین علی (ع): وَ تَحْسَبُ أَنَّکَ‏ جِرْمٌ‏ صَغِیرٌ

وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ

( و تو گمان می کنی که جِرم ت کوچک است، در حالی که دنیای بزرگی در تو نهفته است.)

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۴
خرداد
۰۱

للباقی

آدم گاهی در کار خدا می ماند که برکت ش را کجاها می گذارد! 

اعتیاد شدیدِ سی ساله ی #خسرو_باباخانی به گمانم پر از برکت بوده و یکیش همین کتاب فاخر #ویولون_زن_روی_پل .

باباخانی در این کتاب، خودش را به تمامه شکسته است و `لای ده انگشتش را باز کرده` و روایتی واقعی و تکان دهنده از دوران اعتیادش را با ادبیاتی شیرین و جذاب، نوشته است.

در جای جای کتاب، نویسنده از قول مادرش می گوید:` گاهی مرگ، عروسی ست؛ راست می گویم.` راست می گوید؛ مخاطب هم که خواننده این زجرها و رنج ها و حقارت ها و تباهی ها و نابودی ها می شود کامل حق می دهد که آرزوی مرگ می کند!

هنر کتاب این است که لایه پنهانی از همین اطراف خودمان را برجسته می کند که انگشت به دهان شویم و مبهوت! اعتیاد یک واقعیت جامعه ما ست که متأسفانه مثل دیگر بحران هایمان، می خواهیم آن را به زیر قالی بزنیم و نبینیم ش. 

جدای از روایت تازه کتاب، جهان بینی جالب نویسنده است که مرگ را پایان اعتیاد نمی داند؛ چرا که اعتیاد مربوط به نفس ست و در عوالم دیگر داشته های نفس، باقی می ماند. و چون در آن عوالم سرعت خیلی خیلی زیاد است امکان آموزش و تغییر و ملکه شدن، سخت می شود.

تا دنیا با همین سرعت کم برای انسان به اتمام نرسیده باید فکری به حال جمیع اعتیاد و عادت هایش بکند.

بعدالتحریر: شخصیت فرعی این روایت، خانم ماه طاووس همسر نویسنده، به گمانم نقش ش از شخصیت اصلی روایت سر است! یک پارچه معرفت و محبت و عشق و صبر که استقامت و همراهیش کم نظیر است.

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۲
خرداد
۰۱

للباقی

این رنج ناسور را می پسندم و `تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی بینم`. 

در این تنهایی غرقم و نمی دانم از دل این تنهایی چه حجمی از نور متولد می شود. 

و سوال بهتر این که چه چیزی می تواند این حجم عظیم تنهایی را پر کند؟! 

جواب این سوال نمی تواند از جنس ماده باشد چرا که ماده را رخصت زیاده شدن نداده اند. 

و من در همین کالبد مادی دنیایی، حجمی از خویش را گم کرده ام که سبب تنهایی مضاعف م شده است. 

صدایم را می شنوی؟

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۱
خرداد
۰۱

للباقی

روزگاری دلم می خواست پایم را فراتر از مطالعات شخصی ام در باب فلسفه و اندیشه و کلا علوم عقلی بگذارم و متمرکز بشوم روی این دست علوم. این روزها که مرگ مرجعیتِ علم را می بینم بیشتر حتم می کنم که علوم عقلی را صرفاً باید برای گمشده های شخصی خواند و نه با دید گره گشایی از جامعه!

للحق

  • محمد طاهری
۲۱
خرداد
۰۱

للباقی

حال آن مادر شهید گمنام را درک نمی کردم که پس از سال ها باز هر بار که صدای زنگ خانه اش بلند می شود در دلش غوغایی می شود که نکند فرزندم پشت در است! 

اما امروز دقت که کردم دیدم خودم سال هاست حال مشابهی دارم ... .

` یا راد یوسف علی یعقوب `

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
خرداد
۰۱

للباقی

یا باید زندگی در دنیا را به رسمیت شناخت یا به رسمیت نشناخت! چیزی بدتر از این نیست که بین این دو سرگردان باشی و گیج.

کسی که زندگی در دنیا را به رسمیت بشناسد، دنیا را با همه اقتضائاتش می پذیرد؛ می پذیرد که زندگی یک معادله n متغیره ای است که دست بالا تو روی چهار پنج متغیرش بتوانی فکر کنی چه برسد به این که بتوانی تغییر ش بدهی! چنین شخصی با خودش و دنیای پیرامونش، سر آشتی دارد.

و کسی که زندگی در دنیا را به رسمیت نشناسد، اقتضائات دنیا را نمی پذیرد و رسماً وارد جنگی تمام عیار می شود که تمام n متغیر زندگیش را تحت اختیار بگیرد! چنین شخصی با خودش و دنیای پیرامونش سر جنگ دارد.

بغرنج تر از آنانی که دنیا را به رسمیت نشناختند کسانی هستند که میانه مانده اند! از سویی فکر و دل شان برای به دست آوردن تمام متغیر زندگی است و از سویی می بینند وجودشان خیلی ضعیف تر از فکر و دل شان حرکت می کند؛ از این حیث اینان سرگردان و گیج می شوند و دائماً هم با خودشان و هم با دنیای پیرامون شان در جنگ و آشتی هستند.

 شوربختانه غالب ما آدم های متوسط الحال در همین دسته ایم و باید اعتراف کنیم که حال مان بدتر از آنانی ست که دائماً با خودشان در جنگ اند! ما میانه این جنگ و آشتی، نه عزم راسخ جنگ را داریم و نه شجاعت و جسارت آشتی! نه حرکت و پویایی جنگ را داریم و نه آرامش و آسوده خاطری آشتی!

أحسن الحال را کسانی دارند که مختصات واقعی دنیا و خودشان را فهمیده اند و پذیرفته اند که باید علی رغم جهد و سخت جانی، در مقابل خیلی از متغیرها خود را به تجاهل و تغافل بزنند؛ و فقط بر روی متغیرهایی متمرکز شوند که برای آن آفریده شده اند و فردا از آنان درباره مسئولیت شان سوال می پرسند ... .

أحسن الحال ها خوب فهمیده اند که دنیا جای کوچکی برای به دست آوردن همه معنای زندگی ست ... .

 

`اللَّهُمَّ فَرِّغْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِمَا تَکَفَّلْتَ لِی بِه`

خدایا به من فرصت بده تا به آنچه که تو من را به خاطر آن خلق کردی بپردازم و من را به اموری که تو خود برای من عهده‌دار آنها شده‌ای، مشغول نکن.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
خرداد
۰۱

للباقی

این روزها که وقت نمی کنم یک دل سیر به آیینه نگاه کنم، نگران `خلوت`هایم هستم.

عجالتاً `اللهم انّی اُحبّک`

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
خرداد
۰۱

للباقی

چندی پیش در جمع مدیران یکی از صنعت های موفق در حوزه لوله های کامپوزیتی که برای صنعت نفت و آب کار می کرد و بخشی از نیازهای حیاتی کشور را حل کرده بود و امروز وارد بازارهای بین المللی شده است گفتم: اگر می خواهید به خودتان و کشور، خدمتی بیش از این تولیدات باارزش تان داشته باشید باید قصه پیشرفت از صفر تا امروزتان را `روایت` کنید؛ حتی اگر خیلی بخواهید سود مدارانه هم برخورد کنید بدانید تا چند سال آینده، بهترین تبلیغ صنعت های بزرگ و موفق، تبلیغات شهری و بیلبردهایشان نیست، روایت قصه شان است!

حالا #مهدی_قزلی در #شریان_مکران روایتی از ابر پروژه احداث خط لوله هزار کیلومتری انتقال نفت از کوره به جاسک را کرده است؛ این جنس روایت از یک پروژه تمام ایرانی که مانع از خروج ۵۰۰ میلیون یورو ارز از کشور شده است و توانسته است یک کار استراتژیک برای توسعه سواحل مهم مکران انجام دهد و صادرات نفت را از منطقه پر چالش تنگه هرمز دور بکند و باعث تأسیس پتروپالایشگاه جاسک بشود و ... کاملاً لازم و ضروری است. همین صد و چند صفحه مختصر کتاب، که از نحوه تولید لوله های فولادی خط ترش تا چگونگی مذاکرات با اهالی منطقه در خصوص تحصیل اراضی و همت خستگی ناپذیر مهندسان و تکنسین هایمان را نشان می دهد، برای نشان دادن غیرت و تخصص داخلی کفایت میکند.

متأسفانه درین سال ها غالب روایت های تحریم، با قرائت رسمی و سیاسی انجام شده است و جای چنین روایت های صنعتی و عملیاتی از تحریم عمیقاً خالی ست که جوان ایرانی باور کند ظرفیت های کشور و متخصصین ش آن چنان است که بتواند پایانه نفتی جاسک را در عرض مدتی کوتاه علی رغم این حجم از تحریم عملیاتی کند در حالی که پروژه مشابهی مثل ترمینال نفتی فجیره امارات با همین مشخصات پایانه خودمان، صفر تا صدش توسط خارجی ها اجرا و باز بهره بردارش هم خارجی می شود!

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
خرداد
۰۱

للباقی

خدایا نفس م سرکشی می کند. اجازه می دهی از جانب تو، قولی به آن بدهم؟! اجازه می دهی به او قول دهم اگر رام شد، خودت شخصاً به آن نظر می کنی و نظرکرده ش می کنی؟!

ربّ انّی مغلوب فٱنتصر

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
خرداد
۰۱

للباقی

من از میانه گچ و سیمان و بتن و سود ناخالص و درآمد عملیاتی و ... همچنان دلتنگیم را فریاد میزنم؛ فریـــــاد از دل بی قرار و یاغی و سرکش من! فریــــاد از سوال های بیشمار من! فریـــــاد از شانه های نحیف من و بار سنگین آدمیت ... .

للحق

 

 

 

 

 

 

  • محمد طاهری
۰۷
خرداد
۰۱

للباقی

در دلم گفتم کاش جای آسمان هایمان عوض می شد؛ آسمان غبارآلود من برای تو باشد و آسمان پر از آبی غلیظ و صاف تو برای من؛ آسمان بی ستاره من برای تو باشد و آسمان پر از خوشه های افلاکی تو برای من. 

به خودم نهیب زدم چرا دعای خیر می کنم برای خودم و دعای شر می کنم برای تو! خودم در جواب نهیب م گفت آدم های آسمانی باید گاهی کاملاً عادی، زمینی شوند تا حال ما متوسط الحال ها را بفهمند. 

خود خودم که خواست نهیب جدیدی بزند، یک آن، آرام و ملیح با لبخند گفتی: نگاهت سنگین ست! 

کنایه ت را فهمیده نفهمیده گفتم: می آیی آسمان مان را عوض کنیم؟

بی درنگ گفتی به یک شرط!

ذوق زده گفتم: نشنیده قبول!

صدایت را آرام تر کردی و گفتی: چشم های من برای تو و چشم های تو برای من! 

فاتحانه گفتم: باختی، بد هم باختی!

معصومانه گفتی: قلب، کتاب چشم است و چشم از آسمان ها بزرگتر. دلم می خواهد با قلب صافی، دنیا را ببینم. 

خندیدم و گفتم: من صافی تو را می خواهم و تو صافی من! 

به قلبت اشاره کردی و گفتی: گمان می کنی نهایت زندگی جز جمع صافی ما ست؟! جمع من و تو و خیلی های دیگر آن زیبای واحد است؛ آن صافی عظیم ست. 

 

به گمانم آسمان ت یا چشم هایت یا قلب ت را هم به من بدهی باز چیزی عوض نمی شود.

کاش لحظه ای درست جای تو بودم ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
خرداد
۰۱

للباقی

 

` دلفین وقتی که دلش هوس شکار پرنده می کند، حیله ای به کار می برد! مثلاً ماهی ای را می گیرد و می کشد و شکمش را پاره کرده و روی آب پهن می کند و در زیر آن کمین کرده و آب را حرکت می دهد تا خودش دیده نشود؛ وقتی پرنده می آید تا ماهی مرده را بردارد، به او حمله برده و شکارش می کند! به این فریب نگاه کن که چگونه در طبع این حیوان به خاطر مصالحی تعبیه شده است!! `

 

چه کسی با چه قدرتی و با چه ساز و کاری، چنین سیستم هوشمندی را در دلفین ایجاد کرده است؟! و دلفین قرار است کدام گوشه پازل هستی را پر کند؟!

فتأمل

#توحید_مفضل

 

للحق

 

  • محمد طاهری