سه شنبه 16 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
ما نه بچه های "بالا"هستیم. نه بچه های "چپ" و نه بچه های "راست". اجالتا تا کسی پایین را نگرفته ما بچه های جنبش دانشجویی"پایین" ایم!
للحق
- ۰ نظر
- ۰۶ دی ۹۹ ، ۲۰:۲۲
سه شنبه 16 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
ما نه بچه های "بالا"هستیم. نه بچه های "چپ" و نه بچه های "راست". اجالتا تا کسی پایین را نگرفته ما بچه های جنبش دانشجویی"پایین" ایم!
للحق
سه شنبه 16 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
یاد و خاطره همه حق خواهان و ظلم ستیزان تاریخ را به بهانه روز بزرگ و حماسه ساز 16 آذر سال 32 گرامی می داریم. روزی که سند شرف و غیرت جنبش دانشجویی علیه همه ظلمت های استبداد و استعمار و وابستگی است و هر دانشجوی ایرانی بر خود می بالد که آرمان خواهی امروزش محصول ریختن خون هایی ست که برای آزادی و آزادگی ریخته شده است. جنبش دانشجویی در تاریخ پر فراز و نشیبش اثبات کرده است که اگر ایمان و اندیشه گرد هم آیند و با اکسیر آرمان خواهی و عدالت خواهی همراه شود، حماسه هایی پدید می آورد که تجلی تاثیرگذاریش، ماندگار و جاوید خواهد بود. نمونه هایی از حماسه های بی بدیل جریان دانشجویی را می توان در جریان تحقق انقلاب و در ادامه، انقلاب دوم یعنی تسخیر لانه جاسوسی و در دفاع مقدس دنبال کرد. بعد از این برهه های حساس نیز جریان دانشجویی در بزنگاه های مهم، از انقلاب و هویت اسلامی و منافع ملی به شایستگی دفاع کرده است. در کنار همه نقاط قوت این جنبش، نقاط سیاهی نیز وجود دارد که تجربه های گران بهایی را به همراه داشته است. هر گاه جریان دانشجویی به جای استقلال، به وابستگی روی آورده صدمات جدی را متحمل شده است. وابستگی فکری و هویتی، وابستگی حزبی و جناحی نه تنها به قوت اثرگذاری جریان دانشجویی کمک نمی کند بلکه او را از حقیقت وجودی خود دور می سازد و بیم آن می رود که در ادامه عقیمش نماید. دانشجو علاوه بر جنبه مهم و اصلی خویش که همان علم آموزی و حرکت به سمت توسعه آن ست می بایست در یک فضای منطقی و عقلانی در جنبه های مختلف سیاسی فرهنگی اجتماعی رشد فکری نماید و آماده اثرگذاری شود؛ این چنین ست که دانشجوی مومن متعهد انقلابی می تواند به پیشبرد اهداف انقلاب کمک نماید. عده ای دانشجو را برای روان سازی اهداف حزبی و جریانی می خواهند، عده ای توقع جنجال و آشوب دارند، عده ای توقع امنیتی و عده ای توقع انتظامی. حال آنکه دانشجوی تراز انقلاب اسلامی در اسارت هیچ یک از این دام های بیرون از دانشگاه نمی رود و در نهایت استقلال و آزادگی، هوشمندانه اندیشه ورزی می کند و برای تفکر انقلابی و متعالی بخش خویش حاضر به هر گونه فداکاری در هر میدانی خواهد بود.
متاسفانه چند سالی ست که تشکل های دانشجویی دولت ساز، با حمایت جریان سیاسی خاص در دانشگاه ها قارچ گونه در حال رشد هستند. این وصله های نامیمون و بی ثبات، به عمق جریان دانشجویی نه تنها کمکی نمی کند بلکه اثرگذاری واقعیش را خدشه دار می کند و لکه ننگی در تاریخ پر افتخار جنبش دانشجویی می شود.
انجمن های اسلامی به عنوان باسابقه ترین سنگر دانشجویان مسلمان، بر خود فرض و لازم می دانند که ضمن ایفای رسالت های اصلی خویش، نسبت به اتفاقات دانشگاهی، شهری و استانی، ملی و بین المللی دارای موضع باشند و افکار عمومی جامعه خود را با آگاه سازی لازم، روشن سازند زیرا که هیچ گاه بین مردم و این تشکل های انقلابی فاصله و حایلی نیست.
للحق
سه شنبه 16 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
آدم باید مثل آن حیوان نجیب کار کند! دقیقا مثل من و این چند روز. خدا را شکر. اما وقتش رسیده به خریت هایم بپردازم! هر روز -بلانسبت شما- خر تر از دیروز! قربان شما
للحق
چهارشنبه 10 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
دیروز صبح تا نماز مغرب و عشاء، فقط زمان نماز و نهارم خالی بود و باقیش همه مشغول هماهنگی برنامه های انجمن بودم. بعد نماز هم رفتم جلسه ای دیگر برای کارهای انجمن. هماهنگی بعضی کارها سخت می شود و درهم. اما باید دل را راحت کرد. دیشب بعد از جلسه رفتیم مراسم. با آنکه چندین موضوع پیش آمده از چند جهت مرا اذیت می کرد اما روضه باز به داد رسید و کمی سبک شدم. درست مثل زمان هایی که در حرم راه می روی و فکر میکنی و با امام راحت حرف می زنی و درد دل ها را می گویی. خیلی وقت ها که خدمت حضرت رضا (ع) مشرف می شوم با خودم می گویم چگونه من زمان های دیگر می توانستم زندگی کنم؟ واقعا دیروز چه طور نفس می کشیدم و فردا چگونه نفس می کشم؟ نفسم بالا می آید؟ بس که دل، آرام است پیش این بزرگواران وجه الله. حقیقتا دل تنگ صحن و سرا و وجود امام رئوف هستم. حالا که توفیق نیست الان در آن بهشت باشم، می خواهم بروم خدمت برادر بزرگوارشان.
شکر که دست مان خالی نیست.
امشب شب اول ربیع، شب مبارکی ست.
للحق
دوشنبه 8 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
امروز صبح که از خواب بیدار شدم خدا را شکر کردم که خواب اساسا موجود است!! دیشب باید دست نوشته ای می نوشتم؛ چه قدر بد خط و بی حال نوشتم درست مثل حال دیشبم. اما دیشب، با همه دور بودن هایش! شبی ماندگار بود برایم. برگ کاملا زرینی در دفتر زندگیم که ای مگس حضرت سیمرغ نه جولنگه توست دیوانه!
امروز دو سه ساعت اول صبح کاملا در خودم بودم و فکر می کردم. تا سیدحسین زنگ زد و با یک پاس به بغل! حالم را تا حدی عوض کرد. درگیر نذری شده بودم. با مهمان ها کلی صحبت می کردم و مثل همیشه می گفتیم و می خندیدیم اما خودم می فهمیدم که سنگینم! سنگینی ای که روی دل بود و می دانستم منشأش کجاست. شاید تصمیم جدی تر و البته تا حدی شجاعانه امروز رضا، سنگینی را کمتر کرده بود.
شب رفتم برنامه محفل حبل المتین مان و برنامه را شروع کردیم. الحمدلله که امام کریم، توفیق نوکری را به همین قدر کوچک هم که شده در روز شهادتش نصیبم کرد. سریع گازش را گرفتم به سمت مراسمی که با سیدحسین وعده کرده بودیم. آخرهای مجلس رسیدم اما چه قدر به دلم نشست آن جایی که میروفون به دست مجلس گفت: خدایا شکرت که ما را باز در جمع خوبانت راه دادی. و این آب خنکی بود بر آتش این چند روزم. بعدش توفیق شد با دکتر مخلص و دوست داشتنی و اهل دلمان صحبت کنیم. او حواله شده بود تا مرا نجات دهد از این حیرانی و دورشدن های این چند روز. چه قدر خوب و دلنشین جواب سوالاتم را داد. بعدش سیدحسین چه مستانه سخن می گفت و با چشمانی پر اشک چه حالی را منتقل می کرد.
تو مپندار که مجنون، سر خود مجنون گشت
ز سمک تا به سهایش کشش لیلی برد
من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
خسی بی سر و پا؛ 8آذر؛ 28 صفر
للحق
یکشنبه 7 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
امشب شب 28 صفر ست. و 28 صفر برای خانواده ما گره خورده با عهدی چندین ساله؛ سفره نذری مرحوم بابابزرگ. آن پیرمرد الهی و دوست داشتنی که ته صفا و صمیمیت و مهربانی بود. آخ که چه قدر دلتنگ خنده هایش هستم؛ دلتنگ بوسه های پدرانه اش؛ دلتنگ آن که دستم را بگذارم در دستش و با دستانش بازی کنم و او از قدیم بگوید و کیف کنیم و بخندیم؛ دلتنگ با هم رفتن به شاهچراغ؛ دلتنگ با هم بودن در شب های قدر؛ دلتنگ آن که رختخوابم را کنارش پهن کنم و جانماز را بالای سرش بگذارم؛ دلتنگ "اوی قربون ای کر" گفتن هایش. دلتنگ آوردن آب برای خوردن قرص هایش. دلتنگ آن که صبح حوالی ساعت ده صدای زنگ خانه مان بخورد و بپرسم"کیه" و پیرمردی با صدای خش دار بگوید " وا کن بابا". دلتنگ فال گرفتن و استخاره گرفتن با تسبیحش. دلتنگ شنیدن اشعاری از فائز دشتستانی. دلتنگ آن که وقتی دلم حسابی گرفت بروم خانه شان و شب را آن جا باشم. دلتنگ دیدن آدمی هستم که نمونه اش مثل جواهر نایاب ست.
بعدالتحریر: یادداشت سفره 28 صفر
للحق
شنبه 6 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
عده زیادی او را فرمانده می دانند عده ای هم دیکتاتور. عده زیادی او را منجی انقلابی می خوانند عده ای هم انزوا کننده افراطی. هرچه بود با این که مکتبش به موزه رفت، اما خودش به موزه نمی رود! و این ویژگی مردان مبارز صادق ست که ریشه همه شان یکی ست.
للحق
پنجشنبه 4 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
حیرانی وصف همه کسانی ست که در بین الحرمین دنبال گمشته شان می گردند. اساسا کثرت، حیرت می آورد وگرنه در وحدت هیچ حیرانی نیست. فرقی هم نمی کند رقم کثرت چه قدر باشد. حتی می تواند تنها "دو" باشد؛ دو مولا دو یار دو گنبد دو عزیز دو انتخاب دو ... . حیران می شوی و مجنون وار این مسیر رویایی را طی می کنی، گاهی این ضریح را می بینی گاهی آن یکی. گاهی این درد گاهی آن، گاهی این عهد گاهی آن، گاهی این عزم گاهی ... . "موجی سرگشته از خود برگشته تنهای تنها مانده جانی بی تابم چشمی بی خوابم لبریز از رویای تو" چه حال های خوبی داشت این سفر پر برکت. اما وقت رفتن ست. چگونه می شود ماهی از دریا وداع کند و زنده باشد؟ دریا که دریاست حتما ماهی تشنه نیست. اما دل ماهی برای آب می گیرد یقینا ... .
لطف بزرگواران بر سرم مستدام ست. امید که لایق فیوضات حتمی شان شوم؛ تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...
بیرون از کربلاء، در مسیر بازگشت
3آذر95
للحق
پنجشنبه 4 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
دیشب چشم به ارباب، خواجه را به فال نیک شاهد گرفتم و آمد: گل در بر و می در کف و معشوق به کام ست/سلطان جهانم به چنین روز غلامست حرفی باقی نماند جز محو شدن به ضریح ارباب که خودش هزاران مثنوی ناسروده حکایت دارد. دل رمیده ای دارم که هرچه نصیحتش کرده ام سودی نداشته. چه قدر تشر ش زده ام چه قدر تحریمش کرده ام چه قدر خفیف ش شمرده ام اما آرام نگرفته ست. این روزها ولی قصه اش دلسوختنی ست، آن چموش رمیده ناآرام مثل کودکی شده است که در روز کلی شیطنت کرده و کلی خرابکاری به بار آورده و شب هنگام خسته و کوفته به آغوش مادرش پناه آورده و مظلومانه آرام گرفته است. "تا میخام پا بزارم رو عهدی که بسته دلم توی حرم یکی دستاش رو میزاره دوباره مثل قدیما رو سرم" این جا جایی ست که همه شاعر می شوند حتی بی ذوق و قریحه ترین ها. این جا غزل و مثنوی تحمل بار عشق را ندارند و در عین وزن و قافیه همه می بینند که بلیغ نیستند و کمیت شان لنگ ست. از این افق، دنیا شکل دیگری ست. من تا به حال چگونه می زیسته ام و از فردا چگونه؟!
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...
کربلاء. عازم زیارت حضرت ارباب
3آذر 95
للحق
پنجشنبه 4 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
هوا سرد ست؛ بیش از آنکه فکرش می کردم و برایش آمادگی داشتم. سردی را کسی می فهمد که تجربه گرم بودن را داشته باشد. و من در همین سرما حال گرمی دارم. آنقدر گرم که فهمیده ام سردی چه کرختی را با خودش میاورد. فی الحال در خود پیچیده ام از سرما تا شاید گرم شوم. دیروز (اربعین) در بین الحرمین غرق در معنی "بأبی أنت و أمی و مالی و اهلی " شده بودم. همه ی همه ی دارایی هایم برای تو. برای وجودی بالاتر از زن و بچه، اموال، مدرک و جایگاه و مقام، بالاتر از برادر و خواهر و حتی بالاتر از پدر و مادر. و آنان که دل داده اند و راه بلد عاشقی هستند خوب می دانند که این شعار صرفا سیاسی جهت اجتماع تاکتیکی امام و مأموم نیست بلکه رازی ست به پهنه وسیع دلباختگی. به دیدار کسی آمده ام که در عالم به خوبی و نزدیکی او سراغ ندارم. کجا بهتر از این جا؟ من دست خالی ام اما حضرت کریم ... .
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...
کربلاء، عازم زیارت حضرت ساقی
2آذر 95
للحق
سه شنبه 25 آبان 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
وقت رفتن است. وقت گذر کردن از همه آسایش و سختی های عادی روزمرگی ها، وقت نگاه کردن به جاده و فرداهاست و فراموش کردن دیروزهای مرسوم. حتی باید فراموش کرد قطره اشک روی گونه های مادر را. اضطرار خواهر را، توصیه های مراقبتی و دلسوزانه پدر را، لطف برادر را. همه را باید فراموش کرد. دعوت از فلان شخصیت و نامه برای بهمان چهره را و نقدا بی خیال درخواست های مجوز شد. دیگر به من ربطی ندارد تئوری مدیفاید اوارد برای بال سوپرسونیک. چه اهمیتی دارد فکر به سفرهای بعدی و همسفرانش وقتی این سفر تعیین کننده ترین سفر عمرم خواهد بود. خاموشی عهدی دیرینه من است و رندی پیشه پرافتخارم. چه حال خوبی است که درین سفر همه حرکات و رفتار مرا کسی می بیند که ناز کردن در مقابلش را عمری در آرزوهایم دنبال می کردم. در بین این همه جمعیت او مرا هاشور زده می بیند و می پاید و ناز کردن هایم را با گوشه چشم نظاره می کند. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...
در راه مرز
25 آبان
للحق
یکشنبه 23 آبان 1395 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
بزرگان ما فرموده اند که بزرگراه رسیدن به عشق، از مسیر ولایت می گذرد. هر که را از عشق خلعت داده اند/باده از جام ولایت داده اند ...
گاهی آنقدر کوره راه های زندگی غلط اندازند که جز حیرت و سرگشتگی حاصلی ندارند. تو می مانی و ذهنی مغشوش و قلبی ناآرام و فکر به مسیری پر تلاطم. گاهی همین ها این قدر فشار به آدم می آورند که اگر اهل مقاومت نباشی باید تسلیم اوهام شوی و دست از زندگی شرافت مندانه بکشی. به تعبیر دیگر گدایی کنی! و گدایی در هر حال مذموم ست جز به درگاه ربوبی. به گمانم ولایت انسان را از گدایی می رهاند و من بی آنکه خود بدانم مسیرم به جایی رسید که دیدم جز ولایت هیچ ندارم. عشق مرا به ولایت می رساند یا ولایت مرا به عشق؟! هرچه باشد سفر برای ولایت حال و هوای دیگری دارد. این روزها با تجربه حال های مختلف و رنگارنگ، مهیای سفری هستم که می تواند مبدأ اتفاقات مهمی در زندگیم باشد. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...
ر خ
للحق
للباقی
خسته ام؛ حتی به وسعت دعا؛ حتی به وسعت تنهایی ... .
این جایی که منم دورترین فاصله از خویشتنم دارم؛ دور دور دور ...
درین صحرای برهوت، درین تنهایی ترسناک، درین گوشه ی تاریک، حال خواستن و صدا زدن هم ندارم.
للحق
للباقی
از همان دوره دانشجویی، خیلی با کارگاه ها و دوره های "جریان شناسی" همراه نبودم؛ چه جریان شناسی سیاسی چه جریان شناسی فکری اندیشه ای. دانشجوی صفر کیلومتر که بعضاً خیلی از مفاهیم را نه می داند و نه حتی خیلی از اسم های اشخاص را شنیده است، می نشیند پای کارگاه جریان شناسی و به صورت رگباری یک سری مفاهیم و اشخاص را با رنگ خوب و بد برایش ردیف می کنند و او پشت سر هم می نویسد که نکند اطلاعات مهمی را از دست بدهد و شخصی را از قلم بیاندازد که فردا در تحلیل دچار مشکل شود!
نتیجه این کارگاه های جریان شناسی می شود یک سری گزاره های تکراری کم عمق که مخاطبش را "بدون ترغیب به خواندن بیشتر" جوری بار می آورد که همه چیز و همه کس را صفر و صد، سیاه و سفید ببییند و خوب بتواند مرگ بر سر بدهد یا درود بر!
در این کارگاه ها کل جریان فکری ما می شود عقلانیت اسلامی و روحانیون سنتی و تفکیکی ها و فرهنگستانی ها و روشنفکران و طبیعتاً حق فقط با یکی از این هاست! در این کارگاه ها مثلاً عبدالکریم سروش روشنفکر مذهبی می شود که فقط گفته است قرآن تجربه دینی پیامبران است؛ درین کارگاه ها مهندس بازرگان آدم سراسر لیبرالی ست که فقط گفته است انقلاب بولدوزر می خواهد و من پیکان هستم!
درین کارگاه ها مرحوم منتظری فقط یک روحانی ساده لوحی ست که باند مهدی هاشمی او را فریفته است؛
در این کارگاه ها شما مهم ترین نقد به مرحوم آقای هاشمی و دولت سازندگی را این می دانی که آن ها گفته اند ناگزیریم عده ای زیر چرخ توسعه له شدند! در این کارگاه ها سیدمحمد خاتمی فقط فتنه گر است که اگر آزادی در مقابل دین قرار گرفت، آزادی را انتخاب می کند؛ درین کارگاه ها محمود احمدی نژاد سپر رهبری می شود اما رفته رفته فقط مشایی و بقایی هستند که او را بدبخت می کنند!
در این کارگاه ها کل جریان سیاسی ما می شوند اصولگرا و اصلاح طلب با پسوندهای سنتی و مدرن و ایضاً یک سری منحرف و دلواپس هم بین این ها! و البته باید استاد جریان شناسی فایل پاورپوینتش را روز به روز آپدیت کند و عکس اشخاص را شیفت دهد به صفحه ای دیگر که مثلاً کاظم جلالی اگر تا دیروز اصولگرای سنتی بود باید امروز بیاید در ردیف اصلاح طلبان در خانه معتدلی ها!
شاید گزاره های بالا همگی درست باشند اما چون تنها و تنها به یک وجه فکری افراد و مکتب ها نگاه می کنند و نمی توانند نگاه جامعه ای را ارائه دهند، آدم هایی را بار می آورند که سطحی و قشری باشند و در بزنگاه ها توان تحلیل ندارند و طوطی وار حرف های دیگران را تکرار می کنند و رگ گردنی می شوند!
راهبرد رهبری اما چیز دیگری بود؛ آقا سال هاست با درخواست و گلایه و تشر از حوزه و دانشگاه می خواهد که جلسات آزادفکری را راه بیاندازند تا مجال برای گفت و گو و تضارب آرای دو طرفه و چند طرفه باز شود و عیار فکر ها معلوم شود و نسلی تربیت شود که اهل تجزیه و تحلیل باشند؛ اما ظاهراً ما جور دیگری راحتیم!
للحق