رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷۵ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۱
دی
۹۹

عکس

جمعه 10 دی 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 یکی از علایق همیشگی ام عکس دیدن است. بچه که بودم آلبوم عکس های خانوادگی مان را هر چند روز یک بار پهن می کردم و محو دیدنش می شدم. هر بار انگار برای اولین باری باشد که می دیدم، کلی کیف می کردم. یاد آن دوربین های قدیمی هم بخیر. درست است که این گوشی های جدید امکان عکس گرفتن را آسان کرده و هزینه خرید فیلم دوربین و ظاهر کردن عکس را نمی دهی؛ اما روحی ندارد. کلی می توانی سعی و خطا کنی و بی هزینه عکس بگیری. عکس ها هم معمولا چاپ نمی شود و دست بالا در همان عالم مجازی باز دیده شود. لطفش کجاست؟! اما چه صفایی داشت دوربین یاشیکا. پدرم با توجه به مناسبتی مثل عید یا سفر یا عروسی یا ... یک فیلم 32 تایی می گرفت. تا سال ها ما نباید عکس می گرفتیم. عکس مفت نبود که! خیلی می خواستند لطف کنند بهمان بعد کلی اصرار و التماس، بزرگتری دستمان را می گرفت و کادرش را مشخص می کرد و فقط ما می زدیم روی دکمه اصلی و چیییک عکس گرفته می شد و شاسی عکس بعدی را هم می کشیدیم و مثل چی حال می کردیم!! بزرگ تر که شدیم مدیریت دوربین با رعایت یک سری خطوط قرمز!! مثل نگرفتن عکس تکی و دو تکی! به ما سپرده شد. همان موقع ها هم ملت، خودشیفته بودند و تقاضای عکس تکی یا دو تکی! زیاد بود. باید مدیریت می کردیم که فقط 32 تا عکس می توانستیم بگیریم. تازه معمولا چند تا سهمیه اش هم مخصوص نسوان و عکس های خودشان بود. الکی عکس نمی گرفتیم و باعث می شد غالب عکس ها، دسته جمعی پر صفا باشد؛ همان ها که عکاسش کلی نمک می ریخت که همه بگن سیبببببببب!! منتظر می شدیم عکس ها را ظاهر شود و چه بررسی ها که نمی کردیم؛ این دستش لرزیده و آن یکی کادرش بد بوده و محمد همیشه ناغافل عکس می گیره مسخره!! امشب مجالی شد عکس هایی را مرور کنم. عکس، یک برش از زندگی ست که با دیدن آن کلی خاطرات زمان و مکان عکس برایت زنده می شود. خیلی خاطرات برایم زنده شد. دیدن عکس ها، دور تند زندگی را خوب نشان می دهد و نشان می دهد ناملایمتی های زندگی بهایی ندارد برای ارزش دادن.

 للحق

  • محمد طاهری
۱۱
دی
۹۹

باورش سخت است...

پنجشنبه 9 دی 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 هر چند باورش آسان نیست اما به گمانم باید قبول کنم. راهی نمانده، هر راهی که به ذهنم رسید را انجام دادم. همه چیز علیه من گواهی می دهد. چشمم را می بندم و آرام می گویم: سرما خورده ام!!! وجدانا خب باورش آسان نیست دیگر. سفر کربلا که همه مریض می شوند و سرما می خورند، تو سرما نخوری و بعد بیایی درین هوای بهاری شیراز سرما بخوری زوور دارد. البته متخصصان داخلی (خانواده) دلیل بروز این بیماری را دوش گرفتن های زیاد و بلافاصله خروج از خانه می دانند. منابع آگاه گواهی می دهند موتور علی آقای پیروی نژاد نیز بی تأثیر نیست. هرچه بود سفر به بندر سیراف از کفم رفت. قرار بود دیشب با رفقا برویم. به دلیل حال نامساعد حقیر موکول شد به امروز صبح، که باز هم من نتوانستم. حکما حکمتی داشته. دیروز از صبح تا نماز ظهر جلسه نقد و بررسی برنامه های ترم پیش انجمن داشتیم.

  • محمد طاهری
۱۱
دی
۹۹

للباقی

 

نظام برای من از آن سو مقدس است که "مجرای تحقق اراده الهی" ست.

خدایا به حق خوبانت، حیات و مرگ و کار و خانواده و دوست و دشمن و مهربانی و غضب و عقل و عشق ما را در جهت تحقق اراده ت قرار ده که عمیقاً عاجزیم.

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
دی
۹۹

للباقی

عزیزِ محترم ی چند سال پیش، برای ما خاطره ای تعریف کرد: "ما چند نفر بودیم که خدمت #آقا می رسیدیم و خاطرات ایشان را ثبت می کردیم. یک بار یکی از رفقا پرسید آقا شما اولین بار شهید رجایی را کجا دیدید؟ آقا تأملی کردند و با لبخند گفتند اگر سیگاری بودید این خاطره بیشتر به شما می چسبید! ما همه با ولع منتظر بودیم اصل داستان را بشنویم؛ آقا ادامه دادند: در زندان روزانه فقط یک نخ سیگار سهمیه داشتیم و این برای ما که آن زمان سیگاری بودیم خیلی عذاب بود؛ من آن یک نخ را به اندازه بندهای انگشت به سه قسمت تقسیم می کردم و صبح و ظهر و شب می کشیدم؛ آقای رجایی شنیده بود سیدی روحانی در زندان ست و دست بر قضا سیگار هم می کشد؛ اولین بار آمد پیش من و گفت سهمیه سیگارم برای شما، هر روز می گذارم در فلان دستشویی روی فلان خال جوش! و شما سیگاری نیستید که بدانید چه ذوقی داشت این هدیه آقای رجایی!"
آن عزیز محترم البته می گفت ما نوشته این خاطره را به متولیان امر دادیم و این خاطره شیرین با یک ممیزی شدید شد فقط این جمله بی روح که ما با شهید رجایی در زندان آشنا شدیم!!
#رهبری
#غیر_رسمی

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

نامه به سرپرست جدید دانشگاه

پنجشنبه 9 دی 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 جناب آقای دکتر گشتاسبی راد

 سرپرست محترم دانشگاه شیراز

 

 سلام علیکم. در ابتدا بر خود لازم می دانم که توفیق خدمت درین مسئولیت جدید را حضورتان تبریک گفته و از خدای متعال موفقیت شما را آرزو نمایم.

 از آن جا که حقیر توفیق شاگردی شما را در دروس تخصصی داشته ام و همواره حضرتعالی را با خصوصیاتی همچون متانت در اندیشه و بیان، دلسوزی نسبت به دانشجویان و دغدغه مندی نسبت به مسئله علم و تفکر یافته ام، مغتم دانستم تا نکاتی را در خصوص فضای دانشگاه و مطالبات خویش به نمایندگی از تشکل متبوعم خدمتتان عرض نمایم:

 دانشگاه شیراز به عنوان مهم ترین قطب علمی جنوب کشور، چند سالی ست که گرفتار حواشی های بسیاری شده است که این به سهم خود به روند علمی این دانشگاه، لطمه های جدی و جبران ناپذیری زده است. 

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

جلوه تازه ای از ...

چهارشنبه 8 دی 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 ساعت از یک بامداد گذشته است. همین حالا نامه به سرپرست جدید دانشگاه که از اساتید خودم هست، تمام شد. بعد از مراسم نه دی امشب، با بچه ها رفتیم بابابستنی. خیلی وقت بود نرفته بودم. در راه در خصوص برنامه سرزمین شعر بچه ها صحبت می کردیم. دغدغه های حساسی داشتند اما به گمانم زیادی بود. شعر لطایف یک انسان لطیف ست، گیرم جایی هم به جاده خاکی بزند! گاهی فشار می آورد آن مفهوم سنگینی که بر دل شاعر نشسته، می بینی اراجیف می گوید تا راحت شود! بعدش سری به محفل قرآنی مان زدم. خیلی وقت بود وقت نکرده بودم آنجا بروم. بعد جلسه استاد دلسوزم، مثل همیشه نکاتی را از سر دلسوزی گفت که فراموش نکنم. گفتم استاد اول دعا کنید که درین مواضع های مختلف، اشتباه نکنم، در ثانی برای خودم هم خیلی دعا کنید.

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

جبهه مردمی!! نیروهای انقلاب اسلامی

دوشنبه 6 دی 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی دیروز از جبهه سیاسی دیگری رونمایی شد. جبهه ای خلق الساعه ای و کاملا دم انتخاباتی؛ البته شخصا از هر حرکتی که رنگ اجماع داشته باشد و درین فضای سخیف تفرقه، بوی وحدت بدهد کاملا حمایت می کنم. اما چند نکته در این خصوص لازم به توجه است: تنها زمانی می توانیم بگوییم حزب جدیدی را در قاموس سیاسی فرهنگی اقتصادی کشور ایجاد کرده ایم که وجه تمایز کاملا مشهودی در حوزه مباحث نظری و همچنین پشتوانه های اقتصادی داشته باشیم. اما حرف جدید این جبهه چه خواهد بود؟ در بیانیه و مصاحبه های انجام شده صرفا حرف های قبلی و چیزهایی که همه خوب می دانیم، تکرار شده است. البته باید منتظر ماند و برنامه ها را دید اما چشم حقیر به دلایل زیادی آب نمی خورد.

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

دانشگاه بی صاحب!

یکشنبه 5 دی 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقیچند سالی ست که مشخص نیست صاحب دانشگاه شیراز دقیقا چه کسی ست. البته از دکتر ارشاد لنگرودی به عنوان رئیس دانشگاه یاد می کردند و صندلی ریاست دانشگاه در ساختمان مدیریت در اختیار ایشان بود. اما در واقع و در بزنگاه ها به نظر می رسید که صاحب دانشگاه، صرفا رئیس دانشگاه نبود و دکتر صفوی قائم مقام دانشگاه، نقش برجسته تر و تعیین کننده تری را بازی می کرد. البته اگر بخواهیم دقیق تر نگاه کنیم گاهی از این دو بزرگوار کار فراتر می رفت و صاحب دانشگاه، جریانات خاص سیاسی بیرون از دانشگاه می شدند. فلذاست که دانشگاه شیراز به عنوان مهم ترین قطب علمی در جنوب کشور چند سالی ست که در حالت بی صاحبی، دوران می گذراند. سیاست زدگی های افراطی در یک محیط علمی و آکادمیک، باعث هزینه و حواشی بسیاری برای این دانشگاه شده است. حضور افراد نامطمئن و غوغاسالار در چند سال گذشته که با چراغ سبز عناصر بیرون از دانشگاه همراه بود، نشان از این دارد که عده ای برای دانشگاه شیراز خواب های مطلوب حزب و جناح خودشان را دیده اند.

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

سر به هوای شهر

جمعه 3 دی 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

 ""سر به زیر بودم

 همه ی شهر می دانند

 اما وسوسه دیدن ناگهانی ات در شهر

 سر به هوایم کرد

 رسوایم کرد 

همه ی شهر می دانند ..."" 

 

آبان 95 شیراز 

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

مبحث "شهر"ی!!

پنجشنبه 2 دی 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

 شهر، یک کلمه پر کاربرد در ادبیات عرفانی ست: 

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن ...

 هزار شکر که یاران شهر بی گنه اند ... 

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد ... 

شهریست پر ظریفان و از هر طرف نگاری ...

 رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی ...

 و هزاران نمونه دیگر. فلذا بزرگواری بدجور به کاه دان زده است!! از همه این ها جالب تر، تهدیدش! بود. کلی خندیدم. 

 

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم / یا جام باده یا قصه کوتاه ...

 

 للحق 

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

حوادث

پنجشنبه 2 دی 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

 برای نگاهت

 برای صدایت

 برای وجودت

 سیاهه ها نوشته ام اما

مانده ام به چه عنوان چاپش کنم 

متن ادبی و شعر؟ 

اخبار سیاسی؟

تحلیل شهری؟

 یا شاید

 حوادث ... 

 

للحق

 نظر خصوصی: 
نارنج کوچک

پنجشنبه 2 دی 95 16:00

تا حالا فکر کردی پاتو از گلیمت دراز تر کنی ممکنه چ اتفاقی بیافته?
مخصوصا در مورد کسی که باهاش بحث شهری میکنی?

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

از هر دو جهان آزادم!

سه شنبه 30 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 نماز مغربی گفتم الحمدلله امشب، شب قدری چیزی نیست به خدا! یلدا که ربطی مبطی به حال و حس و حضور قلب و از این چیزها ندارد که؛ و گرنه داغون داغون بودم. نمازی به غایت، بی خاصیت خواندم و با بچه ها رفتیم دفتر. امشب برنامه خوابگاه هم داشتیم که وقت نبود من بروم و علی و حسین رفتند. از طرفی محفل یلدایی خانوادگی ما هم افتاده بود فردا شب به علت حضور حداکثری! امشب می خواستم بروم محفل خوب دوستان خوبم. خیلی حال سنگینی داشتم. می دانستم که خیلی وصله ناجوری هستم میان جمع شان، می دانستم صفا و خلوص و پاکی شان، می دانستم دردم، می دانستم دوایم. البته نه! دوایم را ... . هیچی آقا اصلا!! در محفل که نشستم هم دیدم خیلی اوضاع خراب ست. وضعی بود خدا می داند. گفتم این بنده خداها چه گناهی کرده اند که چون منی له و داغون باید در مجلس شان باشم و یک دستی شان را خراب کنم. می ترسیدم دعای این جماعت مخلص به خاطر من تا یک متری هم بالا نرود!! خواستم بیایم بیرون. اما گفتم بابا دیدی طقی به طوقی خورد و ما هم به خاطر همین ها، حالمان عوض شود. سرم کلا پایین بود. استاد اهل دلی شروع به صحبت کرد و چه آتشی زد این دل من را. بعدش هم چند غزل حضرت حافظ؛ سنگینی و بغض این مدت اخیر همه آزاد شد و چه آزادی!! چیزی در مایه های خرمشهر، حلب آن هم با نازی!

 باران می زد و در راه قدم می زدم و با حسام الدین سراج بلند بلند، از فریب چشم هایت می خواندم و گوش شیطان کر، از هر دو جهان آزاد ام. 

خیلی مخلصصصصصصصصصصصصیم ای شما!!!

 للحق

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

باز کتابی درباره تو ...

یکشنبه 28 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 درین چند روز خاص، کتاب دیگری از تو خواندم. هر چه بیشتر از تو می دانم ترجیح می دهم بیشتر درباره ات سکوت کنم. کجا این نوشته جات و مصاحبه جات می تواند حق تو را ادا کند و تو را بشناساند. چند سال پیش در کتاب دیگری از قول یکی از دوستانت خواندم حرف هایی دارد که با خودش عهد کرده تا زنده است نگوید؛ چه کرده ای با دوستانت که حتی دیده هایشان از تو آن قدر بزرگ است که می ترسند از وصف تو، به زحمت و شهرت افتند! حالم وقتی از تو می خوانم خوب ست خوب. کانه در مقابلم هستی و می توانم در آن هوایی که تو در آن عارفانه نفس می کشی من نیز تنفس کنم. مگر می شود کسی تو را ببیند یا بخواند و شیفته ات نشود؟ رحمت و درود به همسر بزرگوارت. این بانوی فرزانه و چنین اهل دل، که حق عاشق پیشگی و اصلا حق تو را! یک جا به جا آورد. چنان دختر نازپروده و اشراف زاده ای که در اوج آسایش و مکنت می زیسته و برایش آینده رویایی خودشان را برنامه ریخته بودند چه می شود که به یک باره شوریده مردی می شود که از همه عنوان و عظمتش هیچی برایش نمانده و عامدا می خواسته یک زندگی سخت را در اوج مبارزه و جهاد داشته باشد. مردی که از همه عناوین دنیا فقط یک عنوان "دکتر" دارد و نه از مالی خبری هست و نه آسایشی و نه مقام در خور نازیدنی! اما سری پر شور و اعتقادی پر آرمان و قلبی پر از عشق او را خاص می کند. رحمت به همسرت که عاشقانه در مقابل عشوه گری دنیا ایستاد و عشوه های حقانی و الهی و شیدایی تو را با همه وجود خرید و خودش را در آغوش حقیقتی قرار داد که تا همیشه تاریخ، سربلند و پیروز باشد. سختی هایی را به جان خرید که جز در قاموس عشق، ابلهانه است اما ما چه می دانیم که تو در گوشش چه زمزمه ای خواندی که این چنین بال و پر گرفت و همراه بی نهایتی تو شد. این سیاق همه آن هایی است که در مکتب میکده های عشق و جنون تلمذ کرده اند. آنان که صرف نگاه شان برای دل بردگی و شیدایی کافی ست. رحمت به تو ای رفیق نادیده عالم دنیا. رحمت به تو ای عارف عالم عاشق.

 للحق

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

سفر به قم

چهارشنبه 24 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 باز هم سفر. باز هم راه. باز هم گذر. مقصد قم ست اما مقصودم چیست؟ نمی دانم. 

شب و رهاییش، باران و نازهایش، جاده و رازهایش. چه مجالی بهتر از این جا برای فکر کردن و حتی نجوا.

 امروز بعد از چند ساعت درس خواندن، رفتم قدم زدن در پارک. وقتی که خوب دقت کردم دیدم چه قدر گیج و ویج زده ام این مدت. چه طور من نفهمیده ام که این ها همه برنامه خودشان بوده است از یکسال پیش تا همین ساعت ها. باورم نمی شد که برای شیطنت هایم هم برنامه ریخته باشند! این قدر ظریف و رندانه!! 

به هر حال سفر پر برکتی امیدوارم باشد. هر چه میشود و نمی شود و بشود و نشود و هست و نیست و بود و نبود و کاش و الا و از و با و که و چه و چرا و چگونه و ...

 اما "مگر نازی من کم نازنین ست؟!"

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

کاش

چهارشنبه 24 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 "کاش"چشم ها، تنها دو تا نبودند و همه وجودمان چشم بودند.

 امشب در دفترم چند صفحه ای را نوشتم که هیچ وقت جرأت نوشتنش را نداشتم. چند صفحه "کاش" ... 

نمی دانم سرنوشت این صفحه هایی که امشب نوشته ام چه می شود؛ پاره می شود، سوزانده می شود، در آبی رها می شود، یا شاید هم در مسیر زندگی روزی با هم خوانده شوند و تجدید خاطره ای. 

الخیر فی ما وقع

 یک روز خاص 

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

راحل

دوشنبه 22 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 کم شارژم تمام می شود و بهانه برای شارژ شدنم بسیار ست. گاهی سی ثانیه فکر، فوول شارژم می کند و بیشترش موجب ازدیاد هزینه! دو سال پیش با بزرگواری جلسه داشتیم. من از دستش با کلی ادله و مدرک، ناراحت بودم. نکات را یکی یکی گفتم و آن بنده خدا تقریبا هیچ نگفت. چه قدر زورم گرفته بود از دستش؛ اگر می توانستم آن چنان مشتی حواله اش می کردم که سر و گردن و شیشه و پنجره همه اش غاطی شود! هیچی نگفتم و از دفترش آمدم بیرون. چند صد متر نرفته بودم که به ذهنم یک سری جملات کلیدی رهبری و امام آمد که زیاد دوست شان دارم و حسابی قوت می گیرم با آن ها. همان جا بود که گفتم خاک بر سرت! تو باید به خاطر حرف یک آدم، این همه هدف و آرمان را کنار بگذاری و این قدر آشفته شوی! ورق برگشت و به جای آن که در دلم به آن بنده خدا حرفی بزنم گیر دادم به خودم. سریع هم برایش با یک لحن طنزآمیز پیامک کردم؛ بنده خدا کوپ کرده بود که فازم چیست آخر؛ نه به آن تلخی در جلسه نه به این شیرینی پیامک.

 القصه آن که باید گذشت! و امروز می خواهم از چیزی بگذرم که خیلی مهم تر از این خاطره است. خیلی بزرگ تر. چیزی که این مدت، بیشتر فکر مرا درگیر خودش کرده بود. برای چه می گذرم هم خودش داستانی دارد به پهنای لااقل یک دهه حرف و قصه. می دانم سخت ست اما همین که قصدش را در دلم انداخته اند یعنی این دهه لااقل کمترین ثمره را داشته است. در این مدت، متن ها نوشتم و شعرهای بی قافیه و وزن گفتم و نمی توانستم افسارش را بگیرم. رسما تسلیم شده بودم. در خواب هم فکر نمی کردم این چنین شود اما شد. و نشان داد که باید حرکت کرد و حرکت کرد و رفت؛ بی آن که به پشت سر نظر انداخت. باید محو یک حقیقت شد و دیوانگی و حیرانی را تجربه کرد و آواره بیابان تنهایی شد. 

فقط تو می دانی که چه در سر دارم.

 أنَّ الرّاحِلَ إلِیکِ قَرِیبُ المَسافَه

 22 آذر 95 

در حال خواندن High speed wing theory

 للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

...

یکشنبه 21 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 این روزها عجیب ست برایم. کاش برای تو هم عجیب باشد. همین...

 للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

پاییز برای فکر و شعر

جمعه 19 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 امروز با خانواده رفته بودیم باغچه. هوا، هوای آخر پاییز بود و سرد؛ خاصه وقتی که باد هم می آمد. بازی ابر و خورشید هم مثل همیشه جذاب بود و من غالبا طرفدار ابرها هستم. اما سردی هوا، آدم را مجاب می کرد که گاهی خورشید هم غالب شود بهتر ست. به سگ ولگرد بی پناه کوچه باغ، نان می دهم و با چه ولعی می خورد؛ به چشم هایش نگاه می کنم حرف هایی دارد که من نمی فهممش. باید منطق الکلب هم نوشته شود یحتمل! میان درخت های باغچه قدم می زنم و خیره می شوم به برگ های کم نظیر این روزهای درخت ها. چه ترکیب رنگ عجیبی. حیرتی می آورد زیبا و دلنشین. از خودم کمی دلگیرم که این پاییز، مجالی نگذاشته ام تا پاییز را فکر کنم. پاییز برای من یک فلسفه عظیم ست. فلسفه ای که آخرش به شعر می کشد؛ پاییز حالت گذار بین 2 حالت عجیب است؛ یکی غرور تابستان و دیگری تسلیم زمستان. امروز با دیدن درخت ها و برگ هایشان غرق درین سوال بودم که این همه زیبایی چرا باید نصیب پاییز شود و اساسا چرا پاییز سلطان فصل هاست. شاید شعر زیبای میلاد، کمی به کمک آمد: عاشق نشده ای وگرنه می فهمیدی/پاییز بهاری ست که عاشق شده است. حتما همین طورست. پاییز همه دارایی هایش محصول عشقش است و این عشق، خودخواهی تابستان را به تسلیم زمستان می کشاند. پاییز هزار رنگ عاشق پرور را دوست می دارم مثل یک برگ زرد معلق که درختش را می خواهد... . 

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

موضع انجمن در خصوص برنامه 16 آذر دانشگاه

جمعه 19 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

بسم الله الرحمن الرحیم 16 ام آذر ماه هر سال نماد آگاهی سیاسی دانشجویانی ست که علیه هیمنه جنجالی استبداد قیام کردند و دانشگاه های ایران بر خود می بالند که در تاریخ پر افتخار خود، تربیت کننده نسلی بوده اند که برای دفاع از آرمان های واقعی شان از هر گونه ایثار حتی ریختن خون هایشان مضایقه نکرده اند. در روز دانشجوی امسال شاهد برنامه ای در دانشگاه شیراز بودیم که برای برگزاری اش همه مسئولین دانشگاهی و نمایندگان مجلس و مدیران استانی تمام قد ایستادند تا کسی را به دانشگاه بیاورند که برای دیده شدن، دست به تهمت بی اساس به ارکان مهم حکومتی می زند، کسی که با مظلوم نمایی( این حربه قدیمی و کارساز جریان اصلاحات!) سعی در تحریک احساسات مردم دارد، کسی که این روزها تیتر یک رسانه های معاند و بیگانه است، کسی که عمر شهرت باد آورده اش به بیش از یک ماه نمی رسد!

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

مثلا 16 آذر ما

پنجشنبه 18 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

مثلا امروز، روز ما بود! نه گلی نه شیرینی نه شربتی نه اصلا تبریکی. از صبح که درگیر کارهای انجمن بودم. بعد از ظهر هم جلسه مجمع مشورتی انجمن را داشتیم. ساختاری خودساخته و اما مصلحتا مفید! البته چیزهایی فهمیدم مفیدتر. چرا بعضی ها این قدر اعتماد به نفس دارند؟! عده ای هم به گمانم اصلا نمی خواهند حرفی گوش کنند و فقط دوست دارند بگویند و اظهار خیلی فضل کنند و عده ای هم دمشان گرم ست و ساکت اند! و من از ساکتین البته ناراحتم!! بعد مجمع درگیر این محمود صادقی شدیم. برنامه ای که یک هفته ای ما را درگیر کرده. تا همین دو هفته پیش بغالی سر کوچه شان به زور می شناختش، الان تبدیل شده به یک چهره رادیکال اصلاحات. چه گرد و خاکی امشب راه انداخته بود. از توهین وقیحانه اش به رییس قوه قضاییه تا آن "میر ما" و "سید ما" گفتنش. جو گیر شده نه این جوری ها؛ دارد تخته گاز می رود، فردا میشود یکی مثل مجلس ششمی های دیگر. داغ این مسعود رضایی نماینده شیراز را کجای دلم بگذارم! تا دیرموقع داشتیم کارهای رسانه ای برنامه امشب را با دوستان انجام می دادیم. می خواستم دفتر انجمن بخوابم اما آمدم خانه. حسابی خسته ام و نوشتن بیانیه می رود برای فردا. جلسه آزاداندیشی فردا هم به خاطر خودشان لغو شد. این هم از 16 آذر ما! تا باد چنین بادا ...

للحق

  • محمد طاهری