رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۲۷ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

۰۶
دی
۰۱

للباقی

شام شهادت حضرت زهرا (س) است؛ باران زیبایی می بارد و حالم شبیه هیچ حال ایام اخیر نیست؛ حالم، حال تازگی ست ... .

نشسته ام و فکر می کنم به دیروز و امروز و همه آنچه به سبب وجود نازنین حضرت زهرا (س) رقم خورد: توفیق های حواله ای، حال حواله ای و از همه مهم تر عهد حواله ای ... . عهدی که می تواند تا ابدیت امتداد داشته باشد و با یار همراه، آنچنان تمرین و تکمیل شود که چون خوبان و اولیای الهی نه حزنی از گذشته بماند و نه خوفی از آینده. 

و مگر نه این است که به قول سیدمرتضی: ``غایت خلقت جهان، پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد بر هرچه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند.``

و ما اینک با مادر حسین(ع) عهد بسته ایم... .

عهدی که به گمانم از شروعش جلوه ای از `اطمینان` برایم تجلی کرده است. و با خودم غرق در فکرم که اگر این ذره از اطمینان این چنین دل آدم را قوی می کند پس نفس مطمئنه دیگر چه وجودی است!!!

مادر جان! بانو و همه کاره عالم: با همه ضعف ها و ضیق وجودی خود، به شما که سعه وجودیتان ملک و ملکوت را پر کرده است متوسل شده ایم و خدا را گواه می گیریم که وجودمان را برای شما میخواهیم. بر ما نظری کنید که از خاک، کیمیا شویم و درین مسیر عاشقی، خوش بخت.

با کریمان کارها دشوار نیست ... .

۶ دی ماه ۱۴۰۱ . شهادت حضرت زهرا (س) 

محمد و واصل

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
آذر
۰۱

للباقی

پیشتر عاشق `خلوت` و بیزار از `تنهایی` بودم.

گمان نمی کردم با چیزی که از آن بیزار بودم، این چنین مأنوس گردم ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۰۱

للباقی

 

تا به کوی میخانه، ایستاده ام دربان/همتم نمی گیرد، شاه را به دربانی

 

ناب ترین حس در عالم شاید حس استغناء باشد؛ حسی که همه عالم برایت بی اهمیت می شود و فقط تو می مانی و محبوبت و باقی همه هیچ... .

این حس لزوما برای اهل معرفت به گمانم رخ نمی دهد؛ این حس تحفه ای ست که گاهی به سببی-شاید یک انقطاع- چون نفحه ای بر جان ما می گذرد. 

چه قدر این حس دوست داشتنی و ناب و تازه است ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
آذر
۰۱

للباقی

باطن هستی، `عشق` است که معشوق مطلق عالم در لایه های مختلف این هستی به اندازه معلوم، `عشق` را نازل کرده است؛ و ما ننزله الا بقدر معلوم

ما اهل ظاهر دست بالا به نازل ترین و پست ترین درجات باطن هستی راه پیدا کنیم؛ آنان که از صورت و ظاهر عبور می کنند و وارد وادی پر بلای عشق می شوند جلوه هایی از حقیقت هستی می فهمند که ... .

گمان می کنم سرّ این حضور در چند چیز است:

- فقط و فقط معشوق را دیدن و ندیدن اغیار

- سختی ها و نشیب ها را اساساً ندیدن

- اهلیت با درد و دم نزدن

- شک نکردن در عشق و به عقب نگاه نکردن

- شاکر واقعی عشق و شادمان از غم عشق بودن

- آماده جان دادن

- اهل گله و شکایت نبودن در مسیر پربلا

- دل را چون شیشه پاک کردن

 

خوشا آنان که خدا بر جان ها و دل هایشان چنان نظر می کند که می میرند قبل از آن که بمیرند ... .

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۱
آبان
۰۱

للباقی

خوش به حال آنی که به خودش کامل `مشرف` است؛ چنین آدمی وقتی استغفار می کند ضجه می زند ... .

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۱
مهر
۰۱

للباقی

هیچ گاه این قدر سیاه، به زیارتت نیامده بودم. 

خودت میدانی و این روسیاه ترین ...

للحق

  • محمد طاهری
۰۱
مهر
۰۱

للباقی

نمیدانم چه طور به این سرزمین غریب، پرت شده ام. همه اشیاء و مکان ها و آدم ها آشنا هستند اما حال من، عجیب حال غریبی ست و دنیایی که از درون می بینم سراسر ش غربت است.

سختم است که بگویم: اما خدای این سرزمین هم به گمانم غریب است. 

من درین سرزمین تبعیدم؟ یا قرار است همه عمر درین غریبستان جان بِکَنم و آب شوم و تمام؟! 

توقع پاسخ داری محمد؟! نداشته باش.

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۸
شهریور
۰۱

للباقی

چه قدر سخت است اهل دعا باشی اما از خدا بی توقع!

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۰۱

للباقی

هر وقت چشم م به چشمانش یا به هر چشمی که شبیه چشمان او ست می رسد، اراده قلبم از دست من خارج و تقریباً غوغا به پا میشود!

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
شهریور
۰۱

للباقی

درین دنیای زمخت، جدی، شلوغ و بی رحم، اگر شعری پر کنایه یا موسیقی دل انگیز ی نبود چگونه دنیا تحمل می شد؟!

من با هارمونی رقیق این موسیقی، دنیا را کمی ملایم تر می فهمم. 

للحق

  • محمد طاهری
۰۳
شهریور
۰۱

بسم الله الرحمن الرحیم

للباقی

حضرت مستطاب حق تبارک و تعالی

سلام علیکم. 

احتراماً مستدعی است حساب این روزهای زندگی من را به حساب `دنیا` نگذارید و از صورت وضعیتِ `جهنم` حقیر کم بفرمایید. 

مزید امتنان است که یوم الحساب، این تهاتر بین حساب های فی مابین منظور گردد.

پیشاپیش از عنایت و لطف حضرتعالی سپاسگزارم.

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
تیر
۰۱

للباقی

دارم میروم دعای عرفه؛ در حالی که گمان می کنم عرفه از آخرین تیرهای ترکش من است. 

در حالی به دعای عرفه امیدوارم که احساس میکنم در پایین ترین نقطه تابع زندگیم قرار دارم و عمیقاً برای دعا تشنه ام.

تشنه ی تنها ی بریده... .

رو سفیدم کن تنها دارایی ام.

 

`از هر کران تیر دعا کرده ام روان

باشد کزان میانه یکی کارگر شود`

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
تیر
۰۱

للباقی

شاید مهم ترین دلیل برای حیات ابدی انسان، `عشق` و `امید وصال` باشد.

 

به گمانم `عشق` تا آن جا امتداد دارد که امید وصل باشد؛ اگر در نقطه ای امید وصل از بین رفت، باید بر عشق فاتحه خواند و سنگ قبر برایش سفارش داد. 

 

 دنیا ظرف بسیار کوچکی برای فهم و درک و وصل به عشق است و نباید ترسید و گفت: دنیا جایی برای وصل نیست ..‌. ؛ و همین کافی ست برای ادامه دار بودن حیات انسان و یک ابدیت پر حرکت که آن به آن از حجم ضخیم حجاب های ما برداشته شود و لحظه به لحظه، جمالِ معشوق واضح تر و نمایان تر.

 

ما برای آن لحظات پر شکوه امید داریم.

 

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم

به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
تیر
۰۱

للباقی

بی رحمانه ترین چهره فقر آن جایی است که فقیر گمان می کند خدا او را فقیر خواسته است! 

و سیاه ترین چهره فقر آن جایی است که عده ای به اسم دین، فقر را فقط نتیجه قضا و قدر الهی می دانند!

و دغلکارانه ترین چهره فقر آن جایی است که اشراف مرفه که با خوردن پنهان و آشکارِ حق فقیر، فربه شده اند، داد حمایت از او سر می دهند!

و ابلهانه ترین چهره فقر آن جایی است که سهم ساختارهای معیوب و فسادساز اقتصادی در تولید فقر را کمتر از هوش و همت فقیر بدانیم!

و ترسناک ترین چهره فقر آن جایی است که فقیر دنیای یک بار مصرف و آخرت ابدیش را با هم تباه می بیند!

امروز با بی رحمانه ترین، سیاه ترین، دغلکارانه ترین، ابلهانه ترین و ترسناک ترین چهره فقر در جامعه مواجهیم. 

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
تیر
۰۱

للباقی

پیشتر غم و رنج دنیا را به رسمیت نمی شناختم. گمان می کردم با داشتن مهری در دل، یا اعتقاد به اندیشه ای می توان از غم و رنج دنیا به آسودگی گذر کرد. 

بلاهت بار است اما واقعا گمان می کردم کسی که خدا را دوست دارد دیگر غم و رنجی در دنیا نخواهد داشت؛ شاید این جمله برای یک عارف واصل، یک اعتقاد اساسی باشد اما برای منِ متوسط الحال حکماً بلاهت بار است. 

غم و رنج به آسودگی پدید نمی آید که به آسودگی از میان برود؛ و اصلاً سوال مهم تر اینکه واقعاً باید از بین برود؟!

للحق

 

  • محمد طاهری
۰۹
تیر
۰۱

للباقی

درست نمی دانم دیگر از من چه مانده است؛ چیزی که من از خودم می بینم یک نقاشی نامفهوم و مبهم شبیه یک خواب پریشان است که هر آن باید از آن پرید و چند نفس عمیق کشید و خدا را شکر کرد که خواب بوده است. 

ولی این خواب نمی شکند و سخت در مقابل شکستن، مقاومت می کند. اگر در این خواب، جانم سر آید چه؟!!

للحق

  • محمد طاهری
۰۴
تیر
۰۱

للباقی

خدایا شرمنده ام.

گمان می کردم عشقم به تو آن قدر وسعت دارد که هیچ گاه بی وفایی نکنم. اما وقتی دیدم در شرایط صعب، این عشق از نفس افتاد، فهمیدم لاف زده ام!

ببخشیدم.

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
خرداد
۰۱

للباقی

بنت جبیل؛ جنوب لبنان؛ میانه خون و آتش و درد!

 

چشم در چشم کسی هستی که عن قریب ممکن است تو را بکشد و تمام! هرچه می شنوی هجوم صدای توپ و تفنگ است؛ از هر طرف روی سر ت آتش می بارد؛ در آن لحظاتی که معلوم نیست چند لحظه بعدش می میری، لختی برای استراحت به گوشه سنگر می خزی و دل طوفانی ت را از پس سرسختی های زمخت و سرد و مداوم جنگ، در مقابل نسیم بهاری عشق می گذاری؛ می خوانی و اشک می ریزی و عشق می کنی؛ تنها کتابی که با خودت برده ای #کویر است؛ می خوانی و فکر می کنی و ` گوهر وجودت را لخت و عریان در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار می دهی تا همه ناخالصی هایت را دود و خاکستر کند و وجودت را در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم کنی.` 

بعدتر خودت برای علی می نویسی:

`ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته و ناگفتۀ خود را در آن یافتم. قبل از آن، خود را تنها می‌دیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاه‌گاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم می‌کردم؛ اما هنگامی ‌که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشین شدم.

ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همۀ ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی.`

 

 

این که صادقانه از غیر طبیعی بودنش حرف می زند! #مصطفی_چمران، مرد مجاهدِ عاشق و مرد دردها است و این که مصطفی خودش را با او می شناسد و خدا را از دریچه نوشته او می بیند، #علی_شریعتی ، مرد متفکرِ و مرد تنهایی ها و حیرانی ها ست. 

 

للحق

`

  • محمد طاهری
۲۷
خرداد
۰۱

للباقی

خدایا می دانی: در دل ارادت خالصانه ای دارم به کسی که هر روز دعایش می کنم. 

و می دانم که هرچه قدر مرا رسانای این ارادت کرده ای، او را نارسانای این ارادت؛ و این کار تو ست.

و دیگر حتم کرده ام ظرف دنیا کوچک تر از آن است که سطح دیگری از این ارادت را در خود جای دهد.

لیکن من این ارادت را تا مرگ در دل نگه می دارم و با خود به گور و عوالم بعدی می برم و با تو سر این ارادت، سخن ها دارم!

در عوالم بعد، همین ارادت را کف دست می گیرم و با تو به گفت و گو برمی خیزم! به تو خواهم گفت از حرف هایی که بر دلم این سال ها سنگینی کرده است و شکایت و گله می کنم.

و یحتمل خدایا تو لبخند می زنی و شروع می کنی به جواب دادن و طنین صدایت همه جا را می گیرد؛ تو حرف می زنی و اشک از چشم های من جاری می شود، سرم را پایین می‌اندازم و رود اشک از زیر چشمانم بر روی زمینِ لامکان آن دنیا جاری می شود... .

من اما کنار آن رود جاری، خواهم ایستاد و برای اهل آن دنیا سخن خواهم گفت: یا معشر الجن و الإنس! و راز خلقت ت را فریاد خواهم زد.

می گویم که چگونه انسان را مبتلای خودت کردی و با عشق، هستی ش را سوزاندی تا فنای تو شود.

اینک اما در واپسین لحظات یک مرحله دیگر از زندگی هستم، که به گمانم مرگی بود قبل از آن مرگ نهایی، عاشقانه تو را می خواهم و برای ارادت هایی که در دلم آفریدی سپاسگزارم و راضی به رضای تو هستم.

العبد الذلیل

للحق 

 

  • محمد طاهری
۲۶
خرداد
۰۱

للباقی

چندی ست نور م را گم کرده ام. 

به چشم و دلم برگردانش `یا رادّ ما قد فات`

للحق

  • محمد طاهری