رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۱۰
آذر
۹۹

شهید سید بهزاد صائب

پنجشنبه 29 آبان 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

امروز مهمان شهید سید بهزاد صائب بودم.یادواره شهید.

مجلسی ساده ولی خوب. خوب خوب. از آن هایی که دلت حال می آید. از آن هایی که کیف می کنی. همه چیز جلسه خوب بود، جز مجریش که خودم بودم.

راوی هیبت داشت. قد متوسط اما هیکلی و ریش بلند. از آن هایی که دَم داشت. فکر کنم همین دَم ش کافی بود تا اگر بخواهد ناخاصی های جمع را فوت کند و پرت کند. ناز شستش نیاز نبود.

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

آخوند چینی امروز، آیت الله بی بی سی است.

چهارشنبه 7 آبان 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

آخوند چینی امروز، آیت الله بی بی سی است.

 

جنابتان حتماً مستحضر هست که امروز هر جنس بُنجُلی در بازار غالباً چینی است.

با گشتی کوتاه در بازار حوالی خانه تان می بینید که از لباس و پوشاک و گوشی و لوازم الکترونیکی گرفته تا میوه و سبزی و گوشت، مِیدین چین است. حتی چادر و تسبیح ما هم از چین می آید. از شیر مرغ تا ... حتماً جان آدمیزاد.

جان آدم ابوالبشر را اندیشه اش می سازد و اندیشه را هم باید از سَرِ سرچشمه اش گرفت. ما با افتخار اندیشه هامان را پای منبر بزرگان و صالحان و مخلصانی گرفته ایم که تاریخ گواهی می دهد نفس گرم شان چگونه طوفانی عظیم در برابر استبداد و جهل و ظلم و نفاق ایجاد کرده است.

از مرحوم کاشف الغطاء تا مرحوم اسدآبادی. از میرزای شیرازی تا شیخ فضل الله نوری. از شهید نواب صفوی تا شهید مدرس. و امام رحمه الله علیه.

و امروز که ایران ام القرای اسلامی است و پر از آیت الله های انسان ساز و بزرگان دوران.

تاریخ به خوبی نشان می دهد، مردم، مادامی که زیر سایه درخت تنومند علما و بزرگان خویش بوده اند، میوه ای جز رستگاری و وحدت نخورده اند.

اما این روزها عده ای رسماً پامنبری آیت الله بی بی سی و من و تو و ... شده اند که چینی و بنجل ترین اندیشه ها را بی محابا تبلیغ می کنند.

بی بی سی اسلام شناسی می کند، من و تو درس اخلاق می دهد و وی او ای هم حکم شرع صادر می کند. جالب آنکه عده ای از رسانه های داخلی نیز در عقاید و اصول و فروعات نیز مقلد و مرید آن ها شده اند تماماً.

ببینید که با غوغای رسانه ای،  اسیدپاشی را چگونه عروس شهرآشوبی کرده اند. دوره فشرده جهان بینی اسلامی می گذارند و در دادگاه صالحه شان، متهم را هم به طرفه العینی معرفی می کنند.

عده ای نیز در داخل و برخی از رسانه ها همان ها را طوطی وار تکرار می کردند و تیتر درشت می زدند.

اسیدپاشی امروز یادآور حوادث کوی دانشگاه 78 است. یادآور ترور سعید حجاریان. یادآور قتل های زنجیره ای. یادآور قتل ندا آقا سلطان. فصل مشترک همه این ها گل آلود کردن آب به وسیله عواطف مردم است تا ماهی سلب اعتماد به حاکمیت را صید کنند. آتش زدن خیمه ای است و پریدن سناریوسازان مغرض بر روی آن.

قرن 21 را باید قرن منبرهای رنگین خواند. تنها تریبون هایی اصالت دارند که هیچ وابستگی به قدرت های تزویر نداشته باشند.

 ما در منبرهای اصیل خود یاد گرفته ایم که زدن سیلی به کودکی برابرست با پاره پاره کردن قرآن کریم. امیر مان مرگ را سزاوار می دانست آن هنگام که خلخال از پای زن یهودی درآوردند و هزاران مصداق دیگر.

حال این هایی که نان شب شان را اسرائیل می دهد می خواهند برای ما اسلام را نشان دهند؟!!

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

دیوانه ه ...

دوشنبه 28 مهر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

در اتوبوس پچ پچ افتاد: نـــــــگاه دیوانــه ه ...

پیراهن مشکی پوشیده بود و با یک دست، طنابی را می‌کشید و با دست دیگرش سینه می‌زد و بین ماشین ها رد می‌شد. ترافیکی ایجاد کرده بود و غوغایی. یکی می‌خندید. یکی بوق می‌زد و دیگری داد.

 یحتمل فکر می‌کرد جلودار هیئت زنجیرزنی ست ...

دیوانه ها هوایی شده اند ...

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
آذر
۹۹

نیش + لبخند = نوش

پنجشنبه 24 مهر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

نیش + لبخند = نوش

 

به نظرتان عکس زیر مربوط به چه جلسه ای است؟!

 

 

1)     جلسه با متولیان بنگاه های زود بازده و صنایع خرد

2)     جلسه با رایزن های فرهنگی وزارت خارجه درکشور های حاشیه خلیج فارس

3)     جلسه با خیرین مدرسه ساز

4)     جلسه با دانشگاهیانگزینه های اول تا سوم معقول ترند. اما از قضا گزینه چهارم صحیح می باشد!!

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

عفونت کلیه دانشگاه یاسوج

پنجشنبه 17 مهر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

 

للباقی

دیشب خواب عجیبی دیدم. دیدم که:

جلوی یک بیمارستان خصوصی یک صف طولانی مریض ایستاده است. بعضی از ارگان های دولتی هم به شکل انسان مجسم شده بودند و در صف بودند. مثلاً "وزارت خارجه" را دیدم که دم به دقیقه می رفت دست به آب؛ در همان عالم خواب گفتم حتماً آمریکایی ها توطئه کرده اند و در ژنو غذایی داده اند این بنده خداهای زبان بسته خنده رو که سردی شان کرده. یا "تحریم" را دیدم که حسابی چاق تر شده بود و برای اضافه وزن آمده بود دکتر.

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

تنهایی ...

شنبه 5 مهر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

برای یک قهرمان شنای المپیک زندگی در شهری که حتی یک استخر کوچک هم ندارد، مثل زندگی پرنده خوش پروازی چون شاهین است که در قفسی تنگ زندانیش کرده باشی.

اگر استخری نسازد، محکوم است به فراموشی شنا.

و اما چه قدر سخت است ساختن، در میان جماعتی که به هست ها عادت دارند. و تنهایی خصلت آنانی می شود که اندیشه (بایدها) را به جای (هست ها) می خواهند.

و درود و رحمت به تنهایی ...

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

سفری به یک دنیا

پنجشنبه 27 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

گرچه بار گنهم برده به تبعید مرا

باز با روی سیه یار پسندید مرا ...

 

عازم سفر مشهدم. هر سفر هم برای خودش دنیای خیلی زیبایی دارد. امید که قدر این دنیا را بدانم...

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

خیانت ...

چهارشنبه 19 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

عشق اساس عالم است. و اگر نظمی در این عالم برپاست محصول و زاییده حضرت عشق است.

عاشقی که خیانت کند دیگر عاشق نیست. اگر هم عشقی برایش باقی مانده باشد بی عیار است و پوسته ای بیش نیست. خیانت چیست؟! خیانت، ندیدن معشوق است. معشوقی که اهل ناز است برای عاشقش و این عاشقِ خیانت کار حواسش جای دیگری است و غافل از وجود سرتاپا هستی معشوق.

معشوق متین است وبی صدا در وجودش می شکند و اشک می ریزد و عاشقِ خیانت کار، در برابر دیدگان معشوقش، مستِ غیرخواهی می شود.

و گناه، خیانت در عشق است...

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

خم می ...

دوشنبه 17 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

 

http://fararu.com/files/fa/news/1393/6/17/154783_925.jpg

 بعدالتحریر:

ما نسل سومی های فرزند امام روح الله، امروز کمی فهمیدیم که 14 خرداد چه بر نسل های پیش مان رفته است.

للحق 

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

میلاد امام رئوف ...

پنجشنبه 13 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

هر وقت هجومی به دلم می شود، بی درنگ دلتنگ حــــــــــرم می شوم.

دلتنگی هم کم دردی نیست؛ خاصه اگر به مهربانیش پیشتر کسی کامش شیرین شده باشد.

این روزها دلتنگ بارگاه قدسی امام رئوف ام...

میلادش بر امام حاضرم مبارک.

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

مسیر!!

چهارشنبه 12 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

امروز یکی از دوستان را بعد از سه چهار سالی دیدم. زن گرفته بود و پسرش شش ماهه بود. در برنامه توسعه و چشم انداز بیست ساله ش هم چند نوه دیده میشد.

 اما کار نداشت. شغل نداشت.( شغل و کار یکی نیست لابد!) منبع درآمد نداشت و شکی نیست اگر هم منبع کوچکی داشت حتماً سوراخ بود. ماشین نداشت. یخچال ساید بای ساید نداشت. ال ای دی فوول اچ دی نداشت. آبمیوه گیری سه کاره سونی بازار مشترک یحتمل نداشت. فرگاز و ماکروویو و ... هم دقیقاً و یقیناً نداشت.

فامیل داشت. همسرش هم فامیل داشت. هم خودش چشم داشت و هم همسرش؛ پس حس چشم و هم چشمی هم می توانست داشته باشد.

اما بیخیال همه این تارعنکبوت های زمانه که بدجور گیرمان انداخته، کارش روی ریل موعود افتاده است و زندگیش را می کند شیرین.

مسیر هم همین است ...

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
آذر
۹۹

اردوی جهادی ...

چهارشنبه 5 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

اردوی جهادی فرصت خوبی بود تا چند روزی را فارغ از روزمرگی های زندگی عادی و شهری در روستای باصفای ده سوخته از توابع شهرستان لوداب استان کهگیلویه و بویراحمد بگذرانیم.

رها شدن از قیود پیش ساخته زندگی شهری و روزمرگی های مهلک و تجربه چشیدن بعضی از سختی ها بسیار فرح بخش بود؛ که علاوه بر ساخته شدن یک زاویه دید جدید برای بچه های جهادی، به اعتماد مردم نسبت به برخی ساختارها می افزود.

از یکی از بچه های روستا پرسیدیم که دوست داری در آینده چه کار شوی؟!

گفت: بسیـــــــــــــجی ...

و همین ما را بس.

للحق 

  • محمد طاهری
۰۸
آذر
۹۹

نگرانی از دانشگاه

یکشنبه 19 مرداد 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

قبل التحریر: نگران فضای دانشگاه یاسوج هستم ...

 

 

امروز بسیار نگران خدچه دار شدن چهره علمی-فرهنگی دانشگاه های استان، خصوصاً دانشگاه یاسوج به دست سیاست بازانی هستیم که تنها حیات شان را در گرو شلوغ بازی های حزبی و جناحی می بینند.

اگر روزی دخالت و غوغاسالاری های سیاسی بخواهد برای فضای دانشگاهی خط و مسیر مشخص کند، باید فاتحه جریان علمی و فرهنگی دانشگاهیان را خواند.

از طرف دیگر دانشجو، به خصلت های ناب خودش نظیر محافظه کار نبودن و استقلالش می شناسیم. اما چه می شود که عده ای معدود برای کسب هویت از مسئولان دانشگاهی، مجبور به زیر پا گذاشتن این خصایص می شوند؟!

برخی از مسئولین دانشگاهی که فهم درستی از وظیفه خود که همانا پاسداری و تشویق دانشجویان به داشتن روحیه ای مطالبه گر است، ندارند درصدند که با ایجاد تشکل و گروهی برای خود پایگاهی را در میان دانشجویان ایجاد نمایند که هروقت بخواهند از زبان دانشجویان و جنبش دانشجویی!! موضع گیری نمایند. آیا این اقدام خیانت آشکار به آرمان های ناب جنبش دانشجویی نیست؟! آیا این چنین افراد می توانند بار سنگین علمی و فرهنگی دانشگاه را به دوش کشند؟!

مدتی است که شاهدیم این لفظ جریان دانشجویی را عده ای معلوم الحال که بعضاً دانشجو هم نیستند و وابستگی شان به بعضی از مسئولین بر کسی پوشیده نیست، بی محابا استفاده می کنند.

برای مثال مدتی پیش مطلع شدیم که یکی از مسئولین وزارت به دانشگاه آمده است و با فعالان فرهنگی جلسه دارد. جالب این جاست که از دو تشکل فعال دانشگاه یعنی بسیج دانشجویی و انجمن اسلامی دانشجویان مستقل دعوت به عمل نیامد. خودمان را به جلسه رساندیم و دیدیم فعالان فرهنگی دانشگاه!! کسانی هستند که تنها سابقه فرهنگی شان در دانشگاه به هم ریختن جلسات و آشوب است.

جالب است که امروز اینان سکان دار نمایندگی دانشجویان می شوند.

سابقه موضع گیری های انجمن اسلامی دانشجویان مستقل نشان می دهد که از شنیدن صداهای مختلف در قالب تشکل های گوناگون با تمام وجود حمایت می کند. اما این هشدار مهم و جدی را به همه مسئولین استانی و کشوری می دهیم که سوء استفاده از جریانات دانشجویی به بهانه رسیدن به مقصودهای سیاسی عواقب سختی را برایشان خواهد داشت.

 للحق

  • محمد طاهری
۰۸
آذر
۹۹

http://mihanblog.com/public/public/user_data/template/2099141/blank.gif

سه شنبه شب جاده قم ...

دوشنبه 6 مرداد 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

(فاضل نظری)

 

تبسم....

 

بعدالتحریر: 

عید دوستان مبارک.

به امید خدا فردا شب مسجد مقدس جمکرانم. دعاگوی شما خواهم بود.

  • محمد طاهری
۰۸
آذر
۹۹

اذان از نهر تا بحر ...

یکشنبه 29 تیر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

پیش تر گفتم که نمی دانم (جبر مکانی زمانه) را چه بکنم؟!

"""درست است که جبر زمانه، حکمتاً مشیت برآن داشته که همه برادران یکدیگر را نشناسند...

شاید بتوانم جبر زمانی زمانه را به نحوی برای خودم توجیه کنم اما جبر مکانی زمانه، را نمی دانم چه کنم ...

جبر زمانی زمانه همین که عاشورا سال 61 هجری قمری رخ داد و امروز من محب حسین 1435 هجری قمری، در غم نبودنم در آن عصر می خوانم و آرام میگیرم: " کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ...."

اما جبر مکانی زمانه اینکه همین چند روز پیش باز سه تن از برادران حزب الله یمان(شهید علی الهادی نون،شهید حسین کامل مدلج،شهید علی سامی رعد) به شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) پیوستند... و این جبر مکانی زمانه است که حتی با اینکه هم عصرید، اما توفیق آشنایی برادرت را نداری...

به دنبال عبارتی برای جبر مکانی میگردم که بخوانم و آرام شوم مثل جبر زمانی""" ...

 

 

امروز می دانم.


http://fararu.com/files/fa/news/1393/4/29/141629_625.jpg

یک گوشه چشم و اذن ولی امر می تواند همه جبر مکانی زمانه را در هم شکند. اگر لبی تر شود عالم می بیند که برای همیشه چه هیمنه هایی خرد می شود و چه عظمت هایی ذلیل و اضمحلال.

ندایی از دهان رهبری بیرون نیامده است که اذان نماز جماعت از نهر تا بحر طنین انداز می شود.

 

و صبح نزدیک است ...

 

بعدالتحریر:

امشب شب امضای مقدرات است به دست صاحب قدر. صاحب زمان و مکان !! و ...

همه دوستانم را دعا می کنم. دوستان هم ما را فراموش نکنند.

  • محمد طاهری
۰۸
آذر
۹۹

دا و صدقه حین نماز ...

پنجشنبه 26 تیر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

4 سال پیش قسمت هایی از کتاب دا را خواندم. همان موقع حسابی مجذوبش شدم. اما به دلیل مشکلاتی همان ابتدای کار رهایش کردم. با اینکه از همان قسمت هایی که خوانده بودم، خوشم آمده بود ولی در این چهار سال هر وقت دا را می دیدم نمی دانم چرا اما انگار قصه حسین کرد شبستری را دیده ام؛ بس که این طرف و آن طرف اسمش بود.

چند روز پیش شروع کردم به خواندن دا از اول.

 

 اوقات بسیار خوشی را با این کتاب زندگی کردم. تصور می کردم، اشک می ریختم، تحسین می کردم و بزرگ می شدم. گاهی که دیگر مغزم کشش نداشت که هم تصویر را تصور کند و هم حالم را هم خوانی، کتاب را کنار می گذاشتم و دراز می کشیدم و می رفتم در فکر.

بعد از کلی روضه شنیدن، شاید هیچ صحنه ای به قدر لحظات بعد از شهادت سیدعلی حسینی و تصویر سازی بچه ها و صبر راوی، مرا به عصر عاشورا نزدیک نکرده باشد.

به بزرگی و عظمت خانم سیده زهرا حسینی درود می فرستم.

 

یادم هست اوایل کار تشکیلاتی، قرار شد طرح عفاف و حجابی را در دانشگاه کار کنیم. یکی از پیشنهادهایی که همان موقع مطرح شد این بود که از زن های مبارز دعوت کنیم. پس از مدتی حرفی از سمت عده ای از دوستان شنیدم که برایم جالب و نو بود. آن ها بر این باور بودند که باید زنانگی زن تبلیغ شود و نه مردانگی آن!. جدای آنکه این تقسیم بندی اساساً صحیح به نظر نمی رسد، باید گفت:

(( امیرالمومنین، در نماز به سائلی انگشترش را هدیه می دهد. طعنه زنان و نکته سنجان مقدس مئاب خرده می گیرند که چه می شود علی ای که تیر از پایش در حال نماز در می آورند و متوجه نمی شود، به درخواست سائلی انگشترش را صدقه می دهد؟!؟!))

حال آنکه عبادتِ علی، غرق در ظاهر عبادت شدن نیست و صدقه حین نمازش عین غرق در ساحت ربوبی است.

قصه مردانگی! زنان نیز همین است. دلاوری آنان نشان از غرق در زنانگی شان شدن است و همان صدقه حین نماز ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
آذر
۹۹

للباقی

اولین بار چ را در جشنواره دیدم. تا چند دقیقه ای بعد از فیلم در خلسه بودم که چه شد دقیقاً؟! اصلاً فکرش را نمی کردم چ ای که این قدر انتظارش را می کشیدم، این چنین باشد. اما  حاتمی کیا را می شناختم!!

بعد فیلم رفتم جلسه نقد و بررسی. مثل یعقوب، آن ها هم ساده وار فیلم را به رگبار بستند. یک جا دست بلند کردم صحبت کنم که نشد. تا آخر جلسه هم هرچه اصرار کردند و حتی خود مدیر کل ارشاد آن جا اصرار کرد، دلم نیامد صحبت کنم. یک حس خاص داشتم. انگار که با آن ها قهر کرده باشم، بغض کرده بودم. یک چیز را می فهمیدم که بیانش اصلاً ممکن نبود.

واضح است خالق حاج کاظم، شخصیت را می شناسد. اما چرا روایت چمران و وصالی این چنین می شود که حتی گاهی حس می شود که وصالی بیشتر پرداخته شده است؟!!!! فتأمل.

تابو شکنی از چمرانِ چریکِ دانشمند کار بزرگی است. نمایش 2 انقلابی گری، انقلابی گری احساسی وصالی و انقلابی گری عقلانی چمرانی یک موفقیت آشکار است. و مهم تر که خیلی از منتقدین هم نفهمیدند و داد حاتمی کیا را هم درآورد این بود که چ روایت امروزی از یک چالش اندیشه ای است. چ امروز را روایت می کرد و در 58 نمانده است. این یک هنر زیبا و وظیفه حتمی هنرمند دقیق و اثر گذار است که امروز و فردایش را روایت کند با اسطوره های دیروزش.

چ خیلی حرف برای گفتن دارد خیلی. اما اجالتاً به همین کم بسنده می کنم و به موقعش، بیشتر صحبت می کنیم.

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
آذر
۹۹

رسم شکنم آرزوست ...(نجوایی 48 ماهه)

یکشنبه 1 تیر 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

سخت در حکمتش مانده بودم. اما یقین داشتم خیر بودنش را. همان که بدنامیش اگر بیش از افاداه خوش نامیش نبود، کمتر هم نبود.

بنا بر عهد خاموشی بود. اما قافیه به تنگ آمد و عده ای به بهانه ساختن فردای بهتر رفتند. ما ماندیم و عهد و میدان خالی.
گرچه خاموشی خردمندی است اما عاشقی/گاه گاهی بر سرگفتار می‌دارد مرا

به رسم عاشقی پا به میدان نهادیم و عهد خویش هم فراموش نکردیم. وقت، ضیق بود و راه طولانی و جاده ناهموار. تا می توانستیم باید کار می کردیم.

کار با چند ناآشنای به مرام عاشقی شروع شد. شروع که شد، دوست و دشمن بی امان سنگ می زدند. طعنه و کنایه زجر آور و دردناک تر از ضربه سنگ هم مهمان همیشگی خانه ما بود. بالادستی های مدعی هم که فقط آب قند به خوردمان می دادند.کم کم بعضی از ناآشناها شانه خالی کردند و میدان خالی شد. من ماندم تنهای تنها. از خدا خواستم هارون ی برایم قرار دهد و خدا قرار داد.

وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَىٰ مُوسَىٰ وَهَارُونَ

وَنَجَّیْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ

وَنَصَرْنَاهُمْ فَکَانُوا هُمُ الْغَالِبِینَ  

نهال نوپای ما بزرگ و تنومند تر می شد. توقع ها هم دیگر به یک کاج 34 ساله بود.

گاهی مجبور بودم خیلی از حرف ها را به عمد نشنوم و یا اشتباهی بشنوم! و فکر می کردند که نمی فهمم. گاهی مجبور بودم احساسات و عواطف سرکشم را سرکوب کنم و فکر می کردند سنگ ام. گاهی مجبور بودم اشتباهی تمجید کنم و فکر می کردند که حق شان است. گاهی مجبور بودم که قاطع باشم و فکر می کردند که مغرورم و ... .

دیگر هوای ما مثل روزهای اول مملوء از ابر سیاه نبود و اگر هوا بارانی می شد، ابرهاش روشن بود.

برای آنکه راه، سریع تر طی شود، می خواستم عده ای را با خود همراه کنم. چه سرمایه ها که به پای این خیال وهم آلود نسوخت ... . دلیلش را خوب می دانم.

 اما مثال نقضی هم دارم؛ کسانی که سرمایه به پایشان گذاشتم تا هم خودشان را رشد دهند و هم طی مسیر سریع تر شود. برای آنکه دیده بشوند و بزرگیشان چشم نواز، مجبور بودم که به سفر بروم تا چند صباحی دیگر دیده نشوم. در همه سفر به فکرشان بودم و پیش خودم مسیر برایشان مشخص می کردم. دوستان زبان به طعنه گشودند که عجب انسان بی دغدغه و ذوالوجهینی بود این آقا، رفته است به سفر بی خیال بی خیال. و من همچنان در آتش مسیر آن ها می سوختم و قصد، سکوت بود و شنیدن این عنایت ها!

 دوستانی که در ابتدای مسیر بودند آنقدر به جنجال های اطراف خوش بین و شوق زده شده بودند که به کل ما را فراموش کردند. این بهترین حالت بود که برادری خودم را ثابت کنم. باید به دوستان در طی مسیر به وسیله هارون کمک می کردم و دیده نمی شدم. همین هم شد.

اما کم کم هارون، قارون شد. إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَیْهِمْ ... .

من هم در قارون شدنش شریک بودم. دیگر وقت لمس احساس خوش تنهای تنهای تنها رسیده بود. همان موقع بود که با شاهد خود عقد اخوت بستم و قرار بود عالم از خاموشیم شعله بگیرد.

وقتی که دیدم کفتار صفتان سیاست زده، برنامه های شومی ریخته اند، برای محافظت از دوستانم بی آنکه بفهمند، گوشه گوشه میدان را شیر کاشتم و کفتارها به سرعت فرار کردند.

دوستان کم آورده بودند و نای طی مسیر نداشتند. هر یک گوشه ای مشغول بازی با لوازم سفر بودند. یکی کفش هایش را تمیز می کرد و دیگری غبار راه را از تنش می زدود و هیچ یک به فکر ادامه مسیر نبود. بالای سر هر کدامشان کلی روضه زمزمه کردم. ولی دریغ از یک اشک و آه. آنقدر لالایی خواندم که خودم خوابم برد و دوستان فرار کردند. حتی به قاعده این همه نان و نمک هم حرمت نگه نداشتند که چراغ را خاموش کنم و در تاریکی فرار کنند.

اوایل برایم بی شمار سخت می گذشت این همه ناجوانمردی. اما امروز اگر کسی ناجوانمردی نکرد و نمکدان را نشکست بر جبینش بوسه می زنم که او رنگش جدای رنگ جماعت ملون است. می گویند رسم زمانه همین است و کاریش نمی شود کرد اما

رسم شکنم آرزوست ...

1 تیر 93

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
آذر
۹۹

رسوایی خودستایی...

سه شنبه 13 خرداد 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

آن وقت که وجودت از منطق خالی می شود، وقتی که عشق فرار می کند، همان زمانی که پست ترین می شوی و عالم وجودت به اندازه خنده حسودانه زنان کوچک می شود، رسوایی خودستایی شعله می گیرد و خود می ستایی و خود می ستایی و باز خود !

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
آذر
۹۹

کلاس فلسفه علم

چهارشنبه 7 خرداد 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

اوایل ترم بود که کتابی از افلاطین( شاگرد مکتب افلاطون) دست سعیدعباسی دیدم. کلی ذوق کردم که سعید فلسفه می خواند و با تورق چندصفحه ای و دیدن عناوین کتاب حالم حسابی تازه شد و جوگیری ام چند برابر. وقتی که قضیه را پرسیدم، معلوم شد که این ترم کلاس فلسفه علم دارد و دکتر ممتحن دانشکده علوم فلسفه علم ریاضی را تدریس می کند. وقتی ساعات کلاس را پرسیدم کلی ذوق زده شدم که می توانم در کلاس هایش شرکت کنم. یک شنبه و چهارشنبه. یک شنبه دکتر از کتاب ترجمه ای خودشان تدریس می کرد و چهارشنبه، بچه ها رساله فایدون افلاطون می خواندند.

 دکتر با لبخند وارد کلاس می شد و سریع گچی از سبدش در می آورد و می نوشت. تخته سیاه و گچ بیشتر مرا به کلاس های فلسفه فیلم ها می برد. حرکات دکتر خیلی شبیه معلم آمار دوران دبیرستانم آقایی بابایی بود. همان طور نجیب صحبت می کرد و گردنش را می شکست و با دقت به حرف هایت گوش می داد.

 شخصیت علمی و دوست داشتنی دکترممتحن فضا را به قدری برای اندیشیدن باز می کرد که خیلی وقت ها حس تئوری پردازی به انسان دست می داد و آنقدر ایشان با توجه به نظرت گوش می کرد و نقد و محاجه می کرد که تو شهامت این را پیدا می کردی که در باره متقن ترین اصول هم بحث کنی و آن را زیر سوال ببری

  به جرأت می توانم بگویم که یکی از فوق العاده ترین کلاس های 16 سال تحصیلم، این کلاس بود. خیلی وقت ها تا چند ساعت بعد از کلاس گیج و منگ بودم و حواسم نبود دور و برم چه می گذرد و حقیقتاً می توانستم چند ساعتی را فراتر از عادت، به حیرت بگذرانم که حیرت ثمره این کلاس بود.

 دریچه نویی در فکر و مطالعاتم به وسیله این کلاس و دکتر ممتحن باز شد و احساس می کنم این نفحات امروزی بشارت بزرگی را به همراه دارد.

  جا دارد از دکتر ممتحن عزیز نهایت تشکر را داشته باشم که یک ترم مهمان ناخوانده کلاس فوق العاده اش بودم.

 دلم برای این کلاس بی نهایت تنگ می شود ...

 

للحق

  • محمد طاهری