رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۴ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۹
دی
۰۱

صیاد

دوشنبه 21 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 دوره ای از دوران دبیرستان به شهیدصیاد علاقه خاصی پیدا کرده بودم. کتاب درباره اش می خواندم و عکس هایش را نگاه می کردم و محو امیری او میشدم. او تنها به خاطر ستاره های روی دوشش امیر نبود بلکه قوت وجودی و صفای درونی اش او را متمایز می کرد؛ آنچنان که محوش بشوی و آرزو کنی کاش در رکابش بودی و یا ... . 

یادم هست همان موقع در سفر نوروزی کتابی کوچک از خاطراتش را می خواندم و هر آن فکر می کردم در همین دشت بغلی صیاد بیاید و هلی برن کند! و نیروهایش را پیاده و آماده عملیات کند؛ بعد با صلابت و شجاعت سرش را بیاندازد پایین و سان ببیند و دستش به نشانه احترام نظامی کنار کلاهش بگذارد! همان جا آدم غیرنظامی هم جو می گیرد که پا بچسباند و ادای احترام بکند.

 صیاد یک بسیجی واقعی بود اما در سنگر ارتش! ارتشی که به زلالی بچه بسیجی های رزمنده جان فدا نبودند و علی القاعده ارتشی ها هم کنایه بسیار می خوردند. صیاد اما گمنام در سنگر خودش محکم ایستاد و با آن که نام بسیجی نداشت اما حقیقتا یک امیر بسیجی بود و این برای من ظرافتی دارد!

 حکایت بوسیدن تابوت صیاد از سمت رهبری هم قصه ای عجیب دارد و این که فردایش آن پیر خرابات قبل از طلوع فجر به سر خاک صیاد می رود و می گوید دلم برای صیادم تنگ شده است.

 دل من هم این روزها برای صیاد تنگ شده است؛ این که مثل ایام نوجوانی بخوانمش و سخت محوش شوم و جلوی آیینه ادای احترام نظامی کنم به تنها سپهبد وطنم؛ امیر شهید سپهبد علی صیاد شیرازی... 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
دی
۰۱

چرخ های مملکت

دوشنبه 21 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

باورمان نشود #چرخ های مملکت را آقایان سیاسی می چرخانند...

 

#شهیدسیدمرتضی_آوینی 

#شهدای_فناوری_هسته_ای 

#شهید_صیاد_شیرازی

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
دی
۰۱

جسنا و رئیسی

جمعه 18 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

درین مدت هجم عظیمی از نقدها به سمت جمنا سرازیر شده است. خاصه مجمع دومی که دیروز برگزار شد به دلیل حساسیت هایش حرف و حدیث های بسیاری داشت. سعی کردم بیشتر تحلیل های آمده را بخوانم. اول این که این هجم عظیم نقد خودش مبارک است و نشان می دهد دارد کارهایی می شود که احتمال اثرگذاری دارد. از بحث های بی بی سی گرفته تا نقدهای مشارکتی ها و بیشترِ دولتی ها تا نقدهای دوستان خودی.

من دست بالا بتوانم جمنا را جسنا بخوانم. یعنی با کلی مسامحه بشود: جبهه سیاسیون نیروهای انقلاب!  لذا در وهله اول جمنا و جبهه مردمی یک تعبیر غلطی ست و تبعات خوبی هم ندارد. اگر فردا روز این جبهه شکست بخورد که احتمالش کم نیست اعتبار مردمی جبهه انقلاب که یک ظرفیت خیلی عظیم است به خاطر ناشی بازی آقایان زیر سوال می رود.  

اما جسنا با همه ایرادهای شکلی و ماهوی که دارد توانسته یک اجماع حداکثری در جریان انقلابی ایجاد نماید. متأسفانه عده ای می خواهند دایره انقلابیون را تا جایی که می توانند تنگ و تنگ تر کنند؛ این نه یک اقدام انقلابی ست و نه کمکی به روند تفکر انقلابی می کند. در حال حاضر بیش از هر چیز وحدت جریان ارزشی اولویت دارد و این مسئله خیلی ساده را عده ای نمی فهمند!

به نظر می رسد حیات و ممات جسنا به پیروزی یا شکست آقای رئیسی بسته باشد. عدم وحدت جریان اصولگرا در دوره های پیشین، نبودِ ساز و کاری مثل جسنا نبود کما این که در هر دوره انتخابات، مکانیزمی را فراهم کرده بودند؛ مثل 7+8 یا 2+1 و ...!  بلکه این جریان سال هاست از فقدان یک پدر معنوی که توان اجماع داشته باشد، رنج می برد. حضور آقای رئیسی می تواند این خلأ مهم را پر نماید. فلذا واقع امر این است که جسنا به خودی خود توان اثرگذاری چندانی ندارد و این قوت اثرگذاری با حضور یک پدر معنوی مثل آقای رئیسی معنا پیدا می کند. حاج آقای رئیسی نیز باید با هوشمندی کامل جوری برخورد نماید که صرفاً کاندیدای جسنا معرفی نشود که بخشی از بدنه حقیقی خود را کم امید نماید. این تناقضات پیش آمده در جلسه دیروز، که به هر حال ایشان نماینده معرفی کرده یا نه، صولت مرتضوی نماینده بوده یا پیام قرائت شده توسط حاج آقای رحیمیان صحت داشته یا نه، یحتمل ناشی از همین وسواس های آقای رئیسی ست.

 جالب ست نوع برخورد سعید جلیلی دارد شبیه احمدی نژاد می شود. هر کسی خودش را اصلح می داند و مریدانی در اطراف دارند و بقای انقلاب را در گرو عمل انقلابی خود می دانند؛ فلذا با همه تفاوت ها، جلیلی همان مسیری می رود که احمدی نژاد، بقایی را می کشاند.  

بنده نیز سال هاست معتقدم که جریان اصولگرایی نیاز به پوست اندازی های واقعی دارد و این عنوان دیگر رسانای طیف ارزشی نیست اما آیا امروز و آن هم درین چله باقی مانده تا انتخابات جای تمرکز روی این موضوعات ست؟!

در آخر باید گفت امروز جای مصلحت سنجی های فردی نیست. این انتخابات یک انتخابات مهم و سرنوشت ساز است و می تواند برخی تفکرهای منفعل را برای مدت زیادی به حاشیه براند؛ اگر تلاش ها به سمت تخریب و تضعیف خودی ها رفت هر چه در آینده پیش می آید ما نیز در آن سهیم هستیم.

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
دی
۰۱

دلتنگ بین الحرمین

جمعه 18 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

کاش درین شب جمعه با همین حال حیرانی، بین الحرمین بودم. باز حیران می شدم بین "دو"؛ قدم می زدم و زمزمه می کردم و شاید تشر می زدم به خودم! کنار همین شکوفه های بهارنارنج درخت حیاط خانه، سلامی می دهم به حضرت ارباب...

آیلین که الان حدودا 17 ماهه ست تازگی ها غریبیش را با من کنار گذاشته و می آید در بغلم و کلی با من می خندد و نمک می ریزد. با ریش هایم بازی می کند و گاهی بدش نمی آید همین چند نخ موی عمویش را هم از ریشه بکند! عشقش این ست که بلندش کنم و در ارتفاع با او بازی کنم؛ شاید او هم هوایی بشود! لطافت دخترانه و نمک صورت و خنده شیرین و متانتش مستدام! ( متانت بچه 17 ماهه سخت ست تشخیصش انصافا!!! )

امروز اولین روز آخرین چله شورای مرکزی مان ست. با دو نیت؛ یکی مثل سابق و دیگری که لطف خاصی دارد. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

للحق 

  • محمد طاهری
۲۹
دی
۰۱

مصلح انقلابی

پنجشنبه 17 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

رئیسی نه معجزه هزاره سوم ست نه منجی آخرالزمانی ملت! با توجه به محصولات این چند سال، توقع ست او یک مصلح انقلابی باشد...

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
دی
۰۱

از دوستانت

پنجشنبه 17 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

گاهی کار دل آنچنان گره می خورد که فقط باید تو را از دوستانت شناخت.

 

! ساعت سه نیمه شب ! سید مرتضی ! حیرانی

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
دی
۰۱

شهید شاخص انجمن 96

چهارشنبه 16 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

ساعت از دوازده نیمه شب گذشته است و دفتر انجمن هستیم. تا همین حالا با شش نفر از بچه ها مشغول جمع آوری مطالب در خصوص شهید آوینی بودیم. قرارست هر سال برای انجمن یک شهید شاخص داشته باشیم و شهید شاخص سال 96 ما شهید سیدمرتضی آوینی ست. شخصیت آوینی را قبل تر تا حدی خوانده ام اما خوانش دوباره امشب، حالم را باز عوض کرد. نیمی از امروز من به سید شهیدان اهل قلم گذشت؛ آیا نیمی از خود من هم به سید شهیدان اهل قلم گذشت؟!

 

 

سرانجام کار ما، بلا استثنا،

انعکاس چهره ی باطن ماست در آیینه ی دهر...

( سید مرتضی آوینی )

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
دی
۰۱

دخل دل

سه شنبه 15 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

-        می شود منبری حرف نزنید آقا؟

-        حرفِ مصنوعی روی منبر رسول الله هم که باشد به قدر تُف نمی چسبد!

-        حرفِ دلتان را به زبانی بزنید که دل من هم بفهمد حضرت منبرسوار!

-        فعلاً که تو خاری شده ای و رفته ای راست در دل تایر این سواری و سوراخش کرده ای! حرف من همان ست که اول گفتم.

-        آقا خب من نمی فهمم صاحب دل ها خداست دقیقاً یعنی چه؛ توقع دارید با این جمله سنگین من چه ارتباطی برقرار کنم و کدام سوالم حل شود. تا فردا هم بنشینید و روضه بخوانید و خطابه، در کَت من نمی رود. جسارت نباشد اما خودتان هم یحتمل ... . بگذریم.

-        تو اصلاً به خدا اعتقاد داری؟

-        چه سوال ساده و بی مسمایی! من به خدای خودم؛ بله. اما به خدای شما، نه این که اعتقاد نداشته باشم اما نمی فهممش.

-        خدای خودت را که می فهمی؟

-        با او کنار آمده ام!

-        سخت بود؟

-        نه خیلی. با من کنار می آید؛ اهل دل ست!

-        خدایی که با توی لجباز و یک دنده کنار بیاید من در بست نوکرش هستم! می توانی به همین خدای اهل دلت اعتماد کنی؟

-        برای آن که نشان دهم خیلی هم یک دنده نیستم و کمی شما را ضایع کنم با اجازه خودش، بله! اما من همه این حرف ها را از بَرم. این که القلب حرم الله و الخ. اما درد من این ها نیست آقا. معلوم ست که صاحب همه چیز خداست و بر منکرش لعنت. اما نقش خدا را وسط ماجرای دل نمی فهمم.

-        من اشتباه کردم عزیز؛ ببخشید. حق با توست. من باید این بار از آخر به اول می آمدم نه برعکس. حالا یک سوال دارم؛ اگر جای من امروز یک نفر دیگری در مقابل تو نشسته بود باز هم همین شکلی حرف می زدی؟

-        واضح ست که نه. من از ترس نبودِ شما با خدای خود به چالش افتاده ام!

-        ترس از نبودِ من یا ترس از نبودِ عشقِ من؟

-        سوال خوبیست. فکر می کنم همه موارد!

-        گرفتاری کار همین جاست عزیز.

-        قبل از آنکه گرفتاری را بگویید قبول دارید کار عاشقی دخلی به دین و مسلک ندارد آقا؟

 

(ادامه دارد ...)

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
دی
۰۱

خواب زدگی

سه شنبه 15 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

ساعت از سه نیمه شب گذشته است و یک عدد معلوم الحال خواب زده دارد همه زندگی را از سر ناچاری فکر می کند! خب وقتی آدم خوابش نمی برد چه باید بکند؟ حوصله کتاب خواندن که ندارم پس بهترست یا فکر کنم یا باز فکر کنم دیگر! امشب خیلی یکجوری ست؛ کمی شبیه یکجوری های قدیمی. اولش عذاب وجدان داشتم که چرا شبیه یکجوری های قدیمی ست اما بعدش به این نتیجه رسیدم شاید اصلا حق با همان یکجوری های قدیمی باشد و من نمی فهمیدم! چه حس بدی ست حسی که هم خوابت می آید هم خوابت نمی آید و فکرهایی که همان یک ذره حس خواب داشتن را به کلی از سرت می دزدد؛ که چی؟ خدایی خیلی ابلهیم و این حس خیلی خوبی ست که آدم خودش بداند.

 للحق 

  • محمد طاهری
۲۹
دی
۰۱

للباقی

سکوت ... .

فقط صدای قلب هاست که ثانیه ها را در ثانیه ها می کوباند.

دادگاه علنی ست و انگار همه ی آدم های تاریخ در گوشه گوشه دادگاه نشسته و ناظر هستند.

قاضی آنچنان پر هیبت است که گویی همه پیدا و پنهان ها را از قبل می داند؛ اما برق نگاهش، نحوی از مهربانی دارد که جرئت حرف زدن را نمی گیرد.

سمت راست قاضی، جایگاه متهم است؛ اسم متهم را نوشته اند: "عشق"

و سمت چپ قاضی، جایگاه شاکی است؛ اسم شاکی را نوشته اند: "ظاهر"

ظاهر خنده فاتحانه ای بر لب دارد و دائم تکان می خورد؛ درست بر خلاف عشق، که آرام است و با صلابت؛ انگار نه انگار که ممکن است رأی قاضی، مرگ باشد؛ آن چنان استوار و محکم است که انگار بی صبرانه، مرگ را انتظار می کشد.

ظاهر شروع می کند؛ عجول و ناشی و بی مقدمه:

  • آقای قاضی! عشق، حرمت "فاصله" را نگه نداشته و ساحت "فاصله" را در هم شکسته است؛ قرائن مستدل و شواهد متقن نشان می دهد که مدتی است به "وصل" هم رسیده است. از این دادگاه صالحه عاجزانه می خواهم که حافظ حرمت "فاصله" و "وصال" گردد و برای تنبه همه خاطیان، "عشق" را به اشد مجازات محکوم نماید.

عشق، لبخندی می زند و شمرده و محکم شروع می کند:

  • جناب ظاهر! شما برای فاصله، اصالت قائلید؟!

ظاهر بی آن که نگاهی به عشق کند:

  • جناب قاضی! عرض نکردم بی حرمتی می کند؛ عشق، اصالت خود یعنی فاصله را بی اصالت می خواند! کسی نیست به این جوان خامِ یاغی بگوید اگر فاصله نبود، تو اصلاً به وجود نمی آمدی! سلسله وجودی تو به فاصله برمی گردد.

عشق، شیرین گوش می دهد و در پاسخ انگار هیچ عجله ای نداشته باشد، با متانت می گوید:

  • جناب ظاهر! اگر لااقل، اصالت مرا به فراق نسبت می دادید قابل تأمل بود! اما فاصله هیچ گاه، عامل وجودی من نبوده است.

جواب عشق، آنچنان با اطمینان است که ظاهر را به هول می اندازد:

  • جناب قاضی! عرض نکردم این جوان یک لاقبا خیلی خام است! او هنوز نمی داند که فراق نام دیگر فاصله است ... .

عشق، انگشت اشاره را به سمت ظاهر می گیرد:

  • من از جناب ظاهر سوال واضحی دارم و توقع جوابی واضح تر. مادری که به بچه ش شیر می دهد، من در وجودش هستم؟!
  • با این که قدر خودت را نمی دانی، اما نمی توان انکار کرد.
  • آیا فاصله بچه با مادرش باعث شده منِ عشق در مادر به وجود بیایم؟!

ظاهر انگار به نکته ای اساسی رسیده باشد و بخواهد طومار عشق را در هم بپیچد:

  • احسنت! آقای قاضی! مشخص است این جوان، فاصله را فاصله مکانی می بیند! به خیال خامش، چون بچه با مادر فاصله ای ندارد پس اصلاً فاصله ندارد! نه جوان، فاصله، فاصله مکانی نیست.

عشق لبخند می زند و ادامه می دهد:

  • جناب ظاهر! بچه با مادرش فاصله روحی دارد؟!

سختی سوال به رخ ظاهر پاشیده می شود و درهم به فکر فرو می رود. انگار جانش بخواهد بالا بیاید با تردید می گوید:

  • شاید!

عشق گویی ظاهر را رها کرده و برای حاضرین می گوید:

  • فاصله از دوری حکایت می کند؛ و منِ عشق هیچ گاه از دوری، زائیده نشده ام. فاصله، تهمتی است که به چشم اهل ظاهر می آید؛ حتی فاصله روحی! منِ عشق در وجود مادر آن هنگام متولد می شوم که مادر، بچه ش را بخشی از وجود خودش می داند و نه آن که بخواهد فاصله ای را حس یا درک کند. عاشق هرچه بیشتر خود را در معشوق خود کشف کند، منِ عشق بیشتر تجلی پیدا می کنم.

ظاهر خنده عاقل اندر سفیهی می زند و انگار بخواهد عشق را کوچک کند، بی آن که باز صورتش را به طرف عشق برگرداند می گوید:

  • آخر این قصه ت چه می شود؟
  • عاشق می شود معشوق و تمام!

برق چشم های حاضرین، ظاهر را کور می کند؛ با عصبانیت داد می زند:

  • یعنی می خواهی رسیدن به "وصل" را هم انکار کنی؟!

عشق جرعه ای آب می نوشد و با حسرت ادامه می دهد:

  • من به وصل نرسیدم؛ فقط لحظه ای نمایان شد، ناز ش را در وجودم ریخت و باز ناپیدا شد و من تشنه تر... .

ظاهر دستپاچه می شود و انگار که کار را تمام شده می بیند:

  • آقای قاضی! گول این ادابازی ها و زبان بازی ها را نخورید؛ قانون مشخص است:" مدفن عشق، وصال است." اگر جز چوبه دار، برای عشق حکم شود این بی عدالتی در تاریخ بشر تا ابد می ماند.

 

قاضی به حرف می آید؛ از هیبت حرف به حرف کلماتش، تمام دادگاه به رعشه میافتد و لیکن مهربانی آرامش بخشی را در قلب ها می ریزد:

  • بسم الله الرحمن الرحیم

ظاهر، مفلس است و حکم مفلس مشخص؛ المفلس فی أمان الله ... .

و لیکن قصّةُ الْعِشق، لَا انْفِصامَ لَها؛ اما محکوم است به هجران ابدی از وصل.

رأی دادگاه حتمی و غیرقابل تجدیدنظر خواهی است.

أطف السراج، فقد طلع الصبح

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

للباقی
شاید برای آنان که وارد وادی معنا می شوند، وصال یک سراب باشد! 
هر چه نزدیک تر می شوند، به فراق شان افزوده می شود! و باور کن که عظمت عشق، به همین شیرینی وحدت اضداد است ... .
عاشق، درست آن هنگامی که به معشوق ش نزدیک تر می شود و مست از حس وصال است اگر در عمق وجود خودش بیشتر بنگرد، خواهد دید که جلوه تازه تری از فراق برایش پیدا می شود! و این ماجرا تا بی نهایت ادامه دارد که خوبان گفته اند ما در مسیر عشق، به هجران ابدی محکومیم ... .
و این همان عشق متصل است ... .
در عشق متصل، در جلوه ای از معشوق نباید متوقف شد حتی اگر آن جلوه، یک جلوه وصالی باشد! و کافری آن جاست که گمان کنی این جلوه، آخر و غایت معشوق است! حال آن که هنوز هیییچ از معشوق ت کشف نکرده ای. و شاید نکته رندانه ای این باشد که درست در آن لحظه و تجلی وصالی، هیییچ از گام بعدی نمی دانی و به عبارت اصح، نشانت نداده اند! تا درست همین جا امتحان شوی که می مانی یا می روی ... .

 

"بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت

و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌هایِ زار داشت

گفتمش در عین وصل، این ناله و فریاد چیست؟

گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت ..."


للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

سیزده به در شد

یکشنبه 13 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

سیزده ما هم در باغچه در کنار هم به خوبی و خوشی به در شد. شاید بهترین سیزده درین چند سال اخیر. خیلی وقت بود این قدر بازی نکرده بودم. یک والیبال محکم که باعث شد شلوار و پیراهنم پاره شود و دست و پایم کلی زخم! والیبال بازی کردنم هم نفتی شده است مثل خیلی چیزهای دیگرم؛ حتی شخصیت ام و این کمی به فاجعه شبیه ست؛ درست مثل پانتومیم بازی کردن پوکمون گو!!

 للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

رایحه بهار نارنج

شنبه 12 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

امروز اولین رایحه های بهاری بهارنارنج ها را استشمام کردم. وقتی به مشامم رسید انگار یک رفیق قدیمی دوست داشتنی را دیده باشم به سمتش رفتم. چشم هایم را بستم و سینه ام را پر کردم از رایحه های بهار نارنج؛ کلی خاطره و فکر برایم زنده شد. غرق در حال خودم بودم که رایحه تمام شد و رشته افکارم پاره! رفتم عقب و باز جلو آمدم؛ خبری از آن رایحه اولی نبود اما هنوز چیزی به مشام می رسید تا خواستم فکری کنم باز تمام شد! خنده ام گرفت؛ بهارنارنج ها هم مثل همه گل های دیگر اهل بازی اند؛ شاید همان بازی دوست داشتنی قایم موشک؛ چرا رایحه ها دوامشان اندک ست؟ چرا بی نظیرترین رایحه های عالم هم اگر تکراری شوند دیگر بویی نخواهند داشت؟ می شود بوی بهارنارنج و نرگس و یاس و ... هیچ وقت تمام نشود؟! 

 و این رایحه ها را مخزنی ست ...!  ؛ " و ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم "

 للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

چرا وبلاگ نویسی

پنجشنبه 10 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

کلاس سوم ابتدایی بودم که یک دفتر متفاوتی به من هدیه شد. یک خودکار سبز هم گیر آوردم. این دفتر و قلم شد اولین لوازمِ فرهنگیِ شخصیِ من! دفتر را کرده بودم دفتر شعر و به همه فامیل می دادم که برایم شعر بنویسند و امضایش کنند. حتی به بعضی از معلم هایم هم می دادم. یادم هست به خانمِ پرورشی مان هم دفتر را دادم و جمله ای از شهید بهشتی برایم نوشتند.

بعد از مدتی یک مجموعه شعر و جمله های جذاب با کلی خاطره برایم حاصل شد. هنوز در مشاعره ها بیشتر ابیاتی که استفاده می کنم از همان دفتر شعر اولی ست. کم کم شروع کردم به خاطره نویسی و گاهی اوقات دل نوشته هم می نوشتم. آن اوایل سبک بیشتر نوشته هایم شبیه به هم بود و تقریباً یک جور شروع می شد؛ به نام خداوند علی، عالی، متعالی یا به نام آن وجودی که وجودم ز وجودش شده موجود!! و ایضاً متن ها هم یک متن کلاسیک و رسمی و غالبش هم با پس زمینه الهی!

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

ندار

سه شنبه 8 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

امروز بعد از آنکه چند کارم را انجام دادم، سری به دفترهای دست نوشته ام زدم. یکیش را همینجوری باز کردم و دست نوشته ای آمد که 23 اسفند 94 نوشته بودم. بخش اول دست نوشته برایم تازگی عجیبی داشت و حال خوبی دارد که البته نمی توانم این جا بنویسمش. قسمتی از بخش های قابل انتشارش را اینجا می آورم:

" ...

امروز سر مزار شهید حبیب الله مجال خوبی برای خلوت و تفکر بود. به (وجود) فکر می کردم. به این که عقل و عشق و ماهیت و ذات و ... همه زمانی معنا می یابند که وجودی باشد و مطمئن به حضورش باشی. اما یک مجاهدی که قرارست تا دقایقی دیگر شهید شود این ها برایش معنی ندارد. همه وجودش می شود عشق، همه وجودش می شود عقل و ذات و ماهیت و ... .

باید ندار شوی تا همه وجودت یکی شود که این نامش اخلاص ست.

باید به دنیا با دیده منت بنگری نه آن که بگذاری دنیا به تو با دیده منت نگاه کند. باید وابستگی نداشته باشی. پیامبر و امیرالمومنین این چنین بودند. امام و رهبری هم تا حد خودشان این چنین اند. حتی سردار قاسم سلیمانی هم!

ظهر بر سر خاک محمد امین رحمانی فر و سر خاک فامیلی رفتم. در خانه کتاب را تمام کردم و می خواهم فاطمه، فاطمه است را بخوانم. امشب مسجد، حاج آقا بین دو نماز به من سلام کرد و من هم مجبور شدم سخنرانی بعد نماز را بنشینم و حاج آقا را بعدش زیارت کنم. می گفت حتماً دکترا هم بخوان. گفتم انگیزه می خواهد. گفت خون شهدا. گفتم دعا بفرمایید...

امشب ... و ... خانه بودند. کله پاچه هم داشتیم. من همچنان مجذوب کتاب ... ام و شخصیت خدایی ... .

امشب برای بچه ها جی میل زدم: بیم آن هست که وکلای مردم به رهبر نامه بزنند که اگر جام زهری باید نوشیده شود الان وقتش هست و ما فعالین فرهنگیِ ارزشی، در حال خواندن صحیفه امام با لحن انقلابی باشیم!

..."

از عمر این دست نوشته بیش از یکسال می گذرد. این دفترها پر از نوشته هایی ست که آدم هر وقت سراغشان می آید حال خوبی پیدا می کند.

 سال هاست که وبلاگ نویسی می کنم. از همان ابتدا هم می خواستم یادداشتی بنویسم که چرا وبلاگ نویسی! اما هر بار هی عقب میافتاد. دیدن این دست نوشته ها انگیزه داد که به زودی این یادداشت را بنویسم.

راستی چه جمله سنگینی بود این که برای کسی که می داند تا دقایقی دیگر شهید می شود عقل و عشق و ماهیت و ذات و ... بی معنی می شود!! فتأمل!

للحق 

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

قوم برتر؟!

دوشنبه 7 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 عمیقا متأسفم. یک عقبگرد هزار و چهار صد ساله دارند عده ای از این جماعت به ظاهر متدین که با پوشش متشرعانه همان فرهنگ جاهلی در جان و قلب شان رسوب دارد و وقاحت به حدی ست که به زبان می آورند. این روزها در جریان بحث های سیاسی و خاصه انتخابات شوراها عده ای چنان در بحث قومیت ها سخیف صحبت می کنند که باید از عمق جان تأسف خورد. فلان متشرع که خود را ولایی هم می داند شهر خودش را اصیل می داند و دیگران را قومیت غیر اصیل! انگار باز باید علی وار فریاد زده شود که نه عرب بر عجم برتر ست و نه عجم بر عرب. ملاک تقوا ست. تقوای این آقایان کیلویی چند؟!

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

غربال

دوشنبه 7 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

کم هستند افرادی که دغدغه داشته باشند. 

کم هستند دغدغه مندانی که انگیزه داشته باشند. 

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه ای که پیگیر باشند. 

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیری که متعهد باشند. 

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیر و متعهدی که از خود گذشته باشند. 

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیر و متعهد و از خود گذشته ای که خوش خلق باشند.

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیر و متعهد و از خود گذشته و خوش خلقی که خوش درک باشند.

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیر و متعهد و از خود گذشته و خوش خلق و خوش درکی که خوش فکر باشند.

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیر و متعهد و از خود گذشته و خوش خلق و خوش درک و خوش فکری که دلسوز باشند.

و غربال های دیگری هم هست که گفتن و نوشتنش چندان راحت نیست!

الغرض آنکه صبح امروز توفیق بود با بزرگواری باشم که خیلی از این غربال ها را گذر کرده. در این قحطی و برهوت، دل به تحفه های این چنینی و کریمانه حضرت دوست بسته ایم. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

اولین جلسه سال 96

یکشنبه 6 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 صبح شیرینی ست. سایه دل انگیز ابر ست و باران نرم نرمک می بارد. حیای این روزهای درختان هم عجیب دیدنی و ناز کردنی ست! آرام آرام از حجاب خواب طولانی مدت شان بیرون می آیند و نگاهی به اطراف می کنند و کم کم شکوفه می دهند. شاید کسی نداند اما هوای روح بخش بهاری عاشق همین حیاست!

 دارم می روم اولین جلسه کاری سال 96 ؛ جلسه واحد بین الملل؛ که حرم حضرت شاهچراغ (ع) ست و خوش یمنی شروع کار را دو چندان می کند. 

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

 للحق 

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

دست انداز احمدی نژاد

شنبه 5 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

احمدی نژاد همیشه سرعتش بالا بوده. راهی که هاشمی در حدود ده سال رفت، احمدی نژاد در کمتر از چهار سال دارد می رود.  مهم ترین دست انداز احمدی نژاد پسا هاشمی، خود احمدی نژاد ست... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

خود تو بگوی!

شنبه 5 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

 شرط دلبری، جاذبه ست. آن چنان که خود ندانی و به مغناطیس عظیم عشق، ناگاه به خود آیی و خود را در آغوش حضرت عشق، نالان و زار و مشتاق و حیران بینی.

 آنجا که نه منطق به کار آید و نه استدلال که "أنت دللتنی علیک".

 میزان جاذبه میان عاشق و معشوق، عیار عشق بازی آنان ست؛ و خوب رویان عالم می دانند که برای جلوه گری می بایست دم به دم به آرایش نو و جدیدی خود را بیارایند تا در نظر ناظران مورد پسند واقع شوند. پس برای جذابیت، باید دمادم نو شد و تازه. عالم درین تازگی، شور و جوششی وصف ناپذیر می گیرد و نردهای عشق یکی پس از دیگری باخته می شود. خوب روی ترین عاشق عالم که مغناطیس عظمای عشق ست نیز در معتدل ترین فصل از طبیعت خلقت، با تازگی بی نظیر خود به گونه ای جدید طنازی می کند و در نظر عشق بازان عشوه گری؛

 به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

 تو را درین سخن انکار کار ما نرسد 

در این میان هستند حسن فروشانی که بخواهند با جنس بدل، عیار این یار بی همتا را زمین بزنند و بر کرسی های دل بنشینند اما آنان که دل در گرو جاذبه حضرت عشق دارند فریفته نخواهند شد؛

 اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند

 کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد 

بهار ست. یار تجلی کرده ست دیدنی و دل بردنی. باید دل به صحرای پر سبزه داد و قنوت عاشقی گرفت که: 

ساقیا سایه ابر ست و بهار و لب جوی

من نگویم چه کنی ار اهل دلی خود تو بگوی! 

حال نوبت توست که بگویی آنچه ناگفتنی ست.

 رندان خاموش. فروردین96

 

 للحق 

  • محمد طاهری