رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۱۴
آذر
۹۹

بی صدا هم می شود خدمت کرد

چهارشنبه 14 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

 

للباقی

بی صدا هم می شود خدمت کرد

یادداشت برای ششمین شماره هفته نامه جوان استانی

1)   اگر جای استاندار یا هر مقام ارشد استانی بودم، مدیران را ملزم می کردم که در دوره های فشرده مدیریتی شرکت کنند. مگر می شود برای شلغم کاری و مرغ داری دوره نیاز باشد اما برای مدیریت نه؟!! برای این دوره هم همراه چند دانشجو جوان می فرستادمشان اردوهای جهادی. تا خیلی از چیزهایی که در کتاب و دانشگاه نیاموخته اند در این اردوها یاد بگیرند. باید خودشان از نزدیک بروند و ببینند که بی صدا هم می شود خدمت کرد و داد و هوار راه نیانداخت. بروند ببینند که این همه جنگِ قدرت و دین فروشی شان-تخریب، فحاشی، بریز و بپاش های میلیاردی و ...- برای کسب جایگاه بین مردم، موثرتر است یا این کار یک سری جوان گمنام؟! بی صدا هم می شود خدمت کرد!

  • محمد طاهری
۱۴
آذر
۹۹

سفر به موگر

دوشنبه 12 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

{وصیت می کنم قبر مرا در شهر سوق قرار ندهید. بلکه به روستایمان ببرید. من که در دوران حیاتم نتوانستم برای روستایم کاری انجام بدهم شاید بواسطه قبر من، مسئولین به فکر خدمت رسانی به این روستا بیافتند.} این بخشی از وصیت نامه چمران کهگیلویه، شهید هدایت الله طیب بود. شهیدی که بزرگ است و گم نام؛ موسس انجمن اسلامی دانشجویان در سن پترزبورگ که بعد از تسخیر لانه جاسوسی، در فلوریدا کلی تظاهرات و مناظره راه انداخت. حالا همین روستای شهید، امروز خالی از سکنه شده و عده ای از خوش فکران! می خواستند شهید را نبش قبر کنند و به شهر سوق بیاورند. که به هر سو نتوانستند. این روستا راه ارتباطی ندارد. باید از رودخانه رد شد و پلی هم نیست. از وسیله ای استفاده می کنند به نام "گر گر" که تا حالا انگشت بسیاری قطع کرده است. باقی توصیفات روستا هم بماند مجال دیگر. تازه همین گر گر هم شنیدیم خراب است.

به امید خدا فردا با سیدمسعود داریم می رویم همین روستا برای تهیه گزارش و مستند. امیدوارم سفر پرخیر و برکتی باشد.

 

بعدالتحریر: امروز با یکی از این آقایان مدعی، شدید بحثم شد. به طوری که حدود ده دقیقه با تمام وجود روی سرش داد و هوار می کشیدم. بی سابقه بود برای خودم این قدر عنان کار از دستم در برود. اما دلم می سوزد. انقلاب کار بسیار دارد ... . نمی دانم فردا و پس فرداها چگونه فکر می کنم و جنس دغدغه هایم چه شکلی می شود. به رحمت خدا امیدوارترم ...

 

للحق 

  • محمد طاهری
۱۴
آذر
۹۹

ترس از نبودِِ ن ...

دوشنبه 12 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

نازی من! بدان که به اندازه هراس از فراقت، شوق وصالت ندارم. در هم می شکنم وقتی فکر می کنم به این فرض محال لعنتی. ای کاش فرض محال، محال بود. ای کاش محال محال بود فراقت. تا به کی قرار است با این فرضیات، زندگی کنم؟! نمی دانم شاید همین فردا ...

 

عجب از کسی در این شهر که پارسا بماند/مگر او ندیده باشد رخ پارسا فریبت

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
آذر
۹۹

اوقات خوش آن بود که ...

شنبه 10 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

دیشب با بچه ها رفتیم بیرون. نان داغ هم خریدیم. کلی تخم مرغ و گوجه و پیاز هم برداشتیم و زدیم به کوه. یکی از کوه های اطراف یاسوج. خنکای نسیم خیلی روح انگیز بود. خاصه آن که قرص ماه هم کامل بود. به عادت بچگی، ماه را تعقیب می کردم. اگر می رفت زیر شاخه درخت، سریع رد می شدم تا پیدایش کنم. من و ماه قصه ها داریم. از اولش که شکر است تا وسطش که عشق است و آخرش هم ... . یحتمل فراموشی است!!

 تا به بالا برسیم با بچه ها صحبت می کردیم. به یک جای دنج رسیدیم و زیلو را پهن کردیم و مشغول تخمک شدیم.بچه ها هیزم آوردند و آتش کوچکی را برای شام و چای آماده کردیم.  تخم مرغ آتشی را درست کردیم و با بچه ها ریختیم رویش. چسبید حسابی. پشت بندش هم چای آتشی!

هوای عالی، جای عالی و دوستانی عالی تر. در کنار این بچه ها بودن، نعمتی است که این مدت، هراس از دست دادنشان مرا سخت گرفته است. اما به رحمت خدا امیدوارترم.

با اجازه بچه ها تنها می روم کناری و می نشینم. همه چیز عالی است این را می فهمم اما نمی دانم چرا این عیش من کامل نیست. احساس می کنم چیزی کم است. می نشینم و فکر می کنم. به کوه های استوار و با هیمنه اطراف، به ماه با قرص کاملش، به سوسو های نوری که در کوه روبه رویی بازی می کنند، به نسیم روح بخش. به همه چیز. به آینده. به یک ماه آینده. به سال آینده همین زمان. همه چیز خوب است اما عیش کامل نیست.

ماتم عشق را می گذارم و گوش می کنم. به یک باره انگار همه عالم پیرامونیم جان می گیرند. کوه های پر صلابت انگار به روی من لبخند می زنند و هیمنه شان را دو دستی تقدیمم می کنند. نسیم انگار شانه به سرم می کشد و گونه هایم را نوازش می دهد. سوسوهای نور انگار به من بشارتی کبری می دهند. دوستانم را انگار در یک عالم دیگر می بینم. چه قدر همه چیز زیبا می شود. فقط با ماتم عشق. می دانم که اگر خاموش شود باز بر می گردم به عالم خشک قبلم. اما یاد نازی میافتم. مگر می شود ماتم عشق را گوش بدهی و نازی تو را تسخیر نکند. مگر نازی من کم نازنین است؟!

نازی به سراغم می آید. فکرش که بیاید حالتت خوش ترین خوش ها می شود.

با بچه ها وسایل را جمع می کنیم و پایین می آییم. اما من سرحال هستم. عیشم کامل شده بود.

 اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد/باقی همه بی حاصلی و در به دری بود ...

 

قربانت نازی من

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
آذر
۹۹

"دولتی" به خاطر کپی ورشکست شد!

پنجشنبه 8 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

 

"دولتی" به خاطر کپی ورشکست شد!

یادداشت برای شماره پنجم هفته نامه جوان استانی

 

برای گرفتن گزارش، مثل هر کار دیگری باید حرفه ای عمل کنی. خاصه آن که بخواهی گزارش تخلف هم بگیری! من با همین ظاهر، یعنی چند سانت ریش، موهای یک وری، پیراهنِ سفیدِ چهارخانه روی شلوارِ پارچه ای بی اتو! رفتم و سراغی از چند سی دی فروشی گرفتم. دنبال این بودم ببینم که فیلم اصل(همان ارجینال!) گیرم می آید یا نه. از سی دی های فیلم اصل سوال می کردم و کاسب ها همان طورکه سرشان به کارشان بود جواب می دادند فقط کپی داریم. زمانی که از آن ها می پرسیدم چرا کپی می فروشید؟ نگاه شان به طرفم می آمد و با توجه کامل! نگاهم می کردند. با این تیپ و قیافه ام فکرکردند یحتمل از بچه های خیلی بالا هستم و عن قریب مغازه شان را پلمپ می کنم!! بعضی هاشان که عملاً از زیر سوال در می رفتند و می گفتند مغازه مال ما نیست و فردا بیا!  بعضی هاشان هم وقتی نیتم را می دیدند که واقعاً سوال دارم( البته اعتماد سازی کردم. چگونه اش بماند!) شروع به صحبت می کردند. از این که "جنس کپی مشتری دارد" و "بازار این را می خواهد" و ... . گفتم بالاخره منی که می خواهم جنس کپی نخرم باید کجا بروم؟ آدرس شخصی را دادند که کپی نمی کند و پشت بندش سریع می گفتند همین هم ورشکست کرد بنده خدا؛ معلوم است کارش نمی گیرد.     

  • محمد طاهری
۱۴
آذر
۹۹

به اندازه وقت دلت را بگیر

پنجشنبه 8 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

برای هرکاری که وقت دلم را زیاد گرفتم، در کارم گره افتاده است. دل اگر زیاد مشغول بشود، کار از ریلش خارج می شود.

استغفار می کنم از همه دل مشغولی های بی جا. استغفار می کنم از خیلی مواقعی که می بایست بی خیال می شدم اما نشدم. البلاء للولاء

 

للحق 

  • محمد طاهری
۱۳
آذر
۹۹

سکوت حیرت بار

پنجشنبه 8 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

هر چه جلوتر می روم می فهمم که باید بیشتر سکوت کنم. اصلاً نمی توانم حرف بزنم. به روزی فکر می کنم که سکوتی حیرت بار همه وجودم را فرا بگیرد. هر چه به پیش می روم می فهمم آن قدر نفهمم که اگر جایی حرف زدم بی شرمی کردم و بی ادبی. بچگی کردم. حالا هر چه می خواهند لقب دهند.

فقط می دانم باید صبح تا شب فکر کنم و مطالعه. 

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
آذر
۹۹

روزهای خوب پرکار

چهارشنبه 7 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

این روزها، روزهای خوب پرکاری است. هم شیرین هستند و هم کمی استرس دارند. البته استرس ش هم شیرین است. شیرین است چون محکی است برای سنجش ایمان و تمرینی است برای تقویت توکل. الحمدلله علی کل حال

الحمدلله کارها به خوبی پیش می رود و پیش می برند. امشب تا دیرموقع در پاتوق بودیم و با بچه ها فضا را آماده می کردیم. در شلوغی های آوردن نام ها و صدا زدن ها! محسن غلام پور برایم هاشورخورده بود. اولین باری بود که او را می دیدم اما متانتش جذاب بود. آن طور بود که به تراز قرار هفتگی برسد.

فردا و پس فردا میزبان رضاامیرخانیِ عزیز هستیم. از طرفی کارهای هفته نامه هم باقی مانده است. اما به لطف خدا، همه اش انجام می شود که راه انداز کس دیگری است ... .

 

للحق 

  • محمد طاهری
۱۳
آذر
۹۹

زیارت عاشورای دانشجویی

سه شنبه 6 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

 پیامک برای مراسم امشب زیارت عاشورا:

 

سلام. مراسم زیارت عاشورای دانشجویی! امروز سه شنبه؛ ساعت نه و چهل و پنج دقیقه شب. خانه دانشجویی ما! به صرف چای و شاید بیسکویت. فتقبل منا!

 

 

بعدالتحریر: امشب مصاحبه ای با امام جمعه پاتاوه هست. امیدوارم به مراسم برسم که حسابی دل تنگم.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
آذر
۹۹

جهادی

سه شنبه 6 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

امروز رفتم سازمان بسیج دانشجویی برای گرفتن گزارش و مصاحبه در مورد جهادی ها. انصافاً بچه ها کارهای خوبی را انجام داده اند. کارهای مالک انوری پور جای تحسین جدی داشت. از گروه های مرهم تا نورالشهداء. خیلی لذت بردم خاصه آن که روحیه اش هم جهادی است و کت و شلواری هم نیست. به امید خدا در گزارشم خواهم آورد. 

من هم گفتم هر کاری از دستم بربیاد انجام می دهم. شاید دیگر در این استان نباشم اما دغدغه هایم همین جا هستند. از جنس همین کارها هستند.

البته دغدغه جدی دارم که اردوی جهادی امروز تبدیل به دکان جهادی نشود. عاقبت تلخ خیلی از کارهای خوب ما. ان شاءلله که این اردوها و این کارها، جهادی بمانند و توفیق پیدا کنیم حضور و تأثیر داشته باشیم. 

برای نوشتن متن این یادداشت، وضو واجب است ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
آذر
۹۹

دلتنگ امام رضا

سه شنبه 6 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

این روزها حسابی دلتنگ امام رضا و آن صحن و سرا هستم. چند شب پیش داشتم به یکی از بچه ها می گفتم با فلان مسئول ارشد استانی جلسه داریم و ... . گفت محمد! حتماً یک مشهد ازشان بگیر. گفتم قول مشهد را داده اند. گفت پس کربلا بگیر... بی طاقت شدم و زیرلب که نه! داد زدم این شعر دوست داشتنی را...

 

من گوشه نشین حرم امام رضایم

حسرت به دل صحن و سرای کربلایم

یعنی میشه من ضریح شش گوشه ببینم

از اون حرم و صحن و سرا بوسه بگیرم

از حال و هوای صحن قدسش میشه احساس

بودن تو حریم قدسی حضرت عباس

 

آخرین باری که توفیق شد بروم زیارت، دحوالارض بود و قرار شد دحوالقلب من هم باشد. اما نشد! خودم بدعهدی کردم. اما این بار اگر مشرف شدم یک عهد دارم و ... .

 خدایا رو سفیدم کن و بعدش قسمتم.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
آذر
۹۹

مرد است و ...

دوشنبه 5 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

اصلاً حال نمی کنم با این اصطلاح " مرد است و قولش!" مگر زن است و بد قولیش؟! یا مثلاً غیر مردها قولشان حساب نیست؟! یک جای این اصلاح یا ضرب المثل یا هر چی که اسمش را بگذاریم می لنگد.

به نظر من، مرد است و عزمش. یعنی شاخصه مرد بودن در عزمش هست. هر که عزمش بلندتر باشد، مرد ترست. عزم هم بی اراده که معنی ندارد. پس هر که مردترست اراده اش لابد قوی تر است.

چله ای می گذارم برای محک نامردیم! می خواهم ببینم چه قدر نامردم و در عوضش چه قدر مرد. این چله قرار است به چیزی ختم شود که شیرین است. خودم هم دوخته ام و خودم هم بافته. قرار و مدار خوبی است. یا ایهاالعزیز! رو سفیدم کن...

 

للحق 

  • محمد طاهری
۱۳
آذر
۹۹

برای یک رفیق گرمابه ...

یکشنبه 4 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

بعد از مدت ها مثل گذشته تا صبح با هم صحبت کردیم. تازه خانواده ها هم سراغی نگرفتند. آن ها هم یادشان آمده بود گذشته را و صحبت های طولانی ما را. صحبت هایی که حتی کنکور هم نمی دانست در آن خدشه وارد کند.

اما تو آن زمان، نماز شب می خواندی. اشک ها داشتی و حال ها. عطر شاهچراغی هم بعضاً میزدی و کلاً سرت به زیر بود. همسایه ها شاهدند!

اما امروز تو خیلی فرق کرده ای ظاهراً. فقط ظاهراً. هرچه قدر می خواهی تلاش کنی و مرا متقاعد کنی که باطناً تغییر کرده ای، در کت من نمی رود. تو همان شیرینی و صفای دیروز را داری و خودت نمی فهمی. اگر نداشتی که من نمی توانستم این همه تحملت کنم درین شلوغی های روزگار. اگر نداشتی که دلم برایت تنگ نمی شد درین روزگار شلوغ.

وقتی گیج میزنی برعکس، قشنگ تر هم می شوی. این صلابتت را بیشتر می پسندم. اصلاً تو وقتی می خواهی کفر بگویی اولش بسم الله می گویی. هرچه درین روزگار شلوغ و شلوغی های روزگار هم بگردی و بگرداندت باز هم بوی عطر شاهچراغ را می دهی! 

منتظر خبرهای خواستگاریت هستم!! 

همراهت

ر.خ

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
آذر
۹۹

بُهُون

پنجشنبه 1 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

یک بخش ثابت به هفته نامه اضافه کردیم به نام " بــــــــــــــُـــهـــــــــُـــــــــــــــــون"

خاطرات عشایری و بعدترش خاطرات روستایی را قرار است کار کنیم. چیزی که مردم این دیار به آن عشق می ورزند. و همچنین خودم!

شماره های اول، جناب عمو زحمتش را میکشند. قلم ایشان هم قلم دوست داشتنی است. توصیفاتش شورآفرین است. انشا نویس روزهای جوانی که انشای همه فامیل را مینوشته، امروز هم خوب انشا می نویسد. نوشته های عاشقانه اش برای زن عمو هم زبانزد است!

به بچه ها هم سپردیم برای خاطرات. محسن هم با عمویش صحبت کرده و قرار است ایشان هم که معلم عشایری بودند شروع کنند به نوشتن. باقی بچه ها هم به نوعی اعلام آمادگی کردند. بخش جذابی است. لااقل درین دو شماره خوب توانسته ارتباط بگیرد. برکت با خداست.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
آذر
۹۹

دوران پسا تخم مرغ

دوشنبه 29 تیر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

ماه مبارک و عید فطر را که خانه نباشی سخت است اما سختی برای ما معنی ندارد!! چون که " ما می توانیم! ".

حقیر اعتراف می کنم قبل همین ماه مبارکی، شگردی جز تخم مرغ در زمینه آشپزی نداشتم. حاضر بودم ده کرسی بروم بالا اما پیاز داغ نگیرم نه اینکه بدم می آمد نه! بلد نبودم طبخ غذا را اساساً!

اما این ماه مبارکی خیلی مبارک بود لااقل برای آشپزی ما. بسم ا... گفتیم و شروع کردیم. برنج دانه بلندی را تحت راهنمایی استاد بزرگوارم حاجی! درست کردم. بعد از کلی استرس، برنج دانه بلند به عمل آمد. کلی کیف کردم و اصلاً باورم نمی شد که این ساخته و پرداخته دست حقیر باشد! فی الفور بیانیه ای همراه با عکس در گروه خانوادگی و فامیلی شبکه های اجتماعی صادر کردم به این شرح:

{ بسمه تعالی

   بدین وسیله اعلام میدارم که اولین برنج زندگیم را امشب درست کردم و این پروژه در نهایت دقت و صحت به عمل آمد. منابع آگاه شهادت دادند ته دیگ حاصله یکی از بهترین انواع ته دیگ های موجود در بازار داخلی و خارجی ست. این موفقیت بزرگ را به بیت معظم طاهری، بهزادی و جمیع فامیل وابسته تبریک عرض میکنم}

 این موفقیت، اعتماد به نفس زائدالوصفی حاصل کرد به طوری که تقریباً باقی دوستان به چشم آشپز نگاهم می کردند. خاصه آن هنگام که سوال هم می پرسیدند، کلی ذوق می کردم اما به چهره نمی آوردم. بعد از آن برنج دانه بلند، پروژه ماکارونی را تحت راهنمایی استاد بزرگوارم سرکار مامان! به خوبی هرچه تمام تر به عمل آوردم. بعدش سویاپلو بود که آن هم خوب بود. بعدش باز ماکارونی بود که خیلی پرملات نبود و از قضا محسن آمد و قدری آشپزی ام در حوزه برون خانگی، بگویی نگویی کمی خدشه دار شد. بعدش پروژه کتلت بود که تحت راهنمایی استاد بزرگوارم سرکار دَدَم(خواهرم) انجام شد. قدری در محاسبه تعداد سیب زمینی ها دچار اشتباه شدم و می توانستم شیرین کل منطقه زیرتل یاسوج را نذری کتلت بدهم!! اما طعمش بدک نبود.شکر!

 امروز وارد پروژه سنگین تری شدم. این پروژه به گواهی دوستان خودی و ناخودی، از سنگین ترین پروژه هایی است که غالب دختران و حتی بعضاً زنان خانواده هم در آن مشکل دارند. و آن طبخ برنج چنپه!!( برنج محلی ) است. غریبه نمی خواند که! همین استاد اولی خودم یعنی حاجی که ذکر خیرش بالا آمد جان ما را به لب آورد تا توانست برنج چنپه اش شله نشود!! اما حقیر در بار اول در بهت کامل دوستان خودی، توانستم به سلامتی بارش بیاورم. اما قدری طعمش به کاه می زد!!

القصه آن که مرد را سختی می سازد و کاری نیست که نشود انجام داد حتی پیاز داغ و برنج چنپه!

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی شـــــــــــــــــــــــــــــــــــود مــــــــــــــــــــــــــــــــی توانیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم !!

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
آذر
۹۹

مردی در تبعید ابدی

یکشنبه 28 تیر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

پیشنهاد خواندن این کتاب از سمت یک نویسنده بود. دنبال خریدش بودم که محسن عزیز هدیه ام داد.

لحظات خوشی را با این کتاب سر کردم هرچند که نیم بیشترش را در نیم شب دیشب خواندم.

کتاب، داستان زندگی ملاصدرای شیرازی است. صدرالمتألهین بزرگ. حکیمی کم نظیر که ابداعات فکریش، خیلی از معضلات و گرفتاری علومی مثل فلسفه و عرفان و کلام اسلامی را برطرف ساخته است.

ملاصدرا را از این جهت دوست می دارم که حکمتش تلاقی عقل و عشق است. پیوند دهنده فلسفه و عرفان. شوریدگی عاشقانه از اصول عاقلانه اش می بارد. همه این شگفتی ها را کسی چون مرحوم نادر ابراهیمی قلم بزند دیگر شاهکاری می شود به اسم: مردی در تبعید ابدی.

جای جای کتاب عرق شرم ریختم از مناعت طبع پایینم و کلاه عُجب از سرم افتاد هنگامی که بلندای طبع و نگاه بزرگ ملا را دیدم.

بحث های کلامی و فلسفی و عرفانی همه جای کتاب جاری بود. از "تقدم وجود بر ماهیت" تا "معاد جسمانی" و "ماهیت حرکت" و ...  اما نه به زبانی پیچیده هرچند که خود ملا در جوانی، زبانی شدیداً ثقیل داشته است و این ثقیلی گاهی در کتاب به شکل رقیقی حضور داشت.

علاوه بر این، قسمت های عاشقانه کتاب هم زیبا بود. مگر می شود نادر ابراهیمیِ عاشقانه نویس، بنویسد و انسان از عاشقانه هایش به وجد نیاید؟!

ساعت 3و 40 دقیقه بامداد روز یکشنبه 28 تیرماه پایان یافت.

 

- بانو! زمانی که با زمانه خویش نساختی، و با مسند نشینان و اَمربَران ایشان کنار نیامدی، و آنچه را که جاهلان می گویند، جاهلانه باز نگفتی، لاجرم به تبعید ابدی روح گرفتار خواهی شد ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
آذر
۹۹

روز قدس که کیک و ساندیس ندادند ...

یکشنبه 28 تیر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

روز قدس که کیک و ساندیس ندادند ...

یادداشت برای شماره سوم هفته نامه روزنامه جوان  

 

مردم با زبان روزه در اوج گرما آمدند در خیابان ها. نه کیک و ساندیس دادند و نه اداره ها، اضافه کار. نه مدرسه ای دانش آموزانش را به اجبار آورد و نه دانشگاهی، دانشگاهیانش را.

اگر یک صدمِ این جماعت را دشمن می توانست به خیابان ها بکشاند رسماً سقوط انقلاب را اعلام می کرد! اما هر ساله حضور مردم، لال شان می کند و مجبورند گنده گویی کنند درباره گزینه های خیالی شان که با هارت و پورت رسانه ای، فقط بتوانند ابهت از دست رفته شان را احیاء کنند.  

روز قدس رفراندم است. همه پرسی از ملت ما و ملت های آزادی خواه جهان که میزان پایبندی به آرمان فلسطین و قدس شریف و محور مقاومت را نشان می دهد.

حذف غده سرطانی، اسرائیل جعلی، یک آرمان مهم ماست که امام روح الله برای ما ترسیم کرد و چه سنجشی بالاتر از این که هر ساله ملت ما با زبان روزه به صحنه می آیند و عریان ترین شعارها را علیه استکبار و استکفار می دهند و نشان می دهند که دل در گرو آرمان های جریان مقاومت دارند؛ چه در زمان جنگ چه در زمان صلح. چه در  مذاکره چه در غیرمذاکره. چه توافق بشود چه نشود. هرچه بشود، آرمان های ما تغییر نمی کند؛ کماکان باید اسرائیل محو شود ... .

روز قدس علاوه بر جنبه استکبار و استکفار ستیزیش، یک همه پرسی برای انقلاب خودمان است. مردم با این شرایط وقتی به خیابان ها می آیند ثابت می کنند که حامی کامل انقلاب شان هستند. این صحنه ها که حضور مردمی دارد، همه پرسی برای انقلاب نیز هست.

مردم استان ما هم از ابتدای انقلاب در تمامی صحنه ها از انتخابات تا راهپیمایی ها با حضور حداکثری خود گل کاشته اند. گلی تقدیم به رهبر و انقلاب شان. ای کاش مسئولین با زبانی نافذ این گل ها را نشان مدیران بالادستی شان بدهند که آن ها بدانند صاحبان اصلی انقلاب، کیانند ... .  

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
آذر
۹۹

پروژه جدید

شنبه 27 تیر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

خدایا تو خودت شاهد باش که هیچ کاری برای من اولویت دارتر از پیگیری درد و استضعاف مردم نیست. خیلی خوشحالم که پروژه جدیدی را قرار است در هفته نامه پیگیریش کنیم و در پوست خودم نمی گنجم. شکر تو را که دیگر نیاز نیست برای پیشبرد اهدافم نق و نوق های خودپرستان را تحمل کنم.

قربانت

ر.خ

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
آذر
۹۹

چه این متن تصویب بشود چه نشود عیدتان مبارک

شنبه 27 تیر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

پایان مقاومت سی روزه عیدی است که مبارک است ان شالله برای همه ما و "انی اسئلک خیر ما سئلک منه عبادک الصالحون و اعوذ بک مما استعاذ منه عبادک المخلصون "

این روزها خیلی ها دست و پاچه شده اند. یکی می گوید عن قریب سفارت آمریکا می تواند بازگشایی شود، یکی می گوید عن قریب مراودات اقتصادی با آمریکایی ها شروع می شود و یکی می گوید الان وقت تعامل با دنیاست و قبل از این مفلوک تر از خودمان در عالم نبود و من هم می گویم عن قریب حلقه صالحینی یا انجمن مستقلی یا ویژه نامه روزنامه جوانی در لاس وگاس بزنیم ... !!!

یکی بدتر می گوید شرایط حسنی است و جان عالمی فدای امام کریم مان؛ صلح کریم آل الله زمانی بود که یارانش زیلوی زیر پای حضرت را هم کشیدند و به غارت بردند. روز عید است و نمی خواهم روضه بخوانم بعد این ماه روزه.

اما امروز ولی امر طور دیگری صحبت کرد در خطبه های عید مقاومت. در شرایطی که همه سرمست اند-چه آنانی که واقعاً سرمست اند و چه آن هایی که خودشان را به سرمستی زده اند- و کسی جواب یاوه گویی و عربده کشی فضول کم زور ( آمریکا) را نمی دهد خودش شخصاً وارد می شود. رسانه های داخلی و خارجی که درین چند روز غوغای رسانه ای کرده اند و خوب بخش های خبری شان پر شده، حواسشان یحتمل به ملت هایی نیست که چشم امیدشان به ایران محور مقاومت است. ولی امر اما حواسش بود.

ولی امر از جنگ سخن گفت. واژه ای بس غریب میان انبوهه چراغ رنگی های تفاهم و صلح!  داد زد که شرایط حسینی است امروز نه حسنی چه این متن تصویب بشود چه نشود.

به هر حال چه این متن تصویب بشود چه نشود عیدتان مبارک.

 

للحق     

  • محمد طاهری
۱۲
آذر
۹۹

عماد

پنجشنبه 25 تیر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

همین اواخر روزهای نخست

بین الطلوعین

از تاریکی آسمان تا زمانی که به آبی بزند آسمان تا به نور بزند آسمان

من و محسن و ایمان و منصور

کنار 8 ستون برافراشته گم نام

یا عماد من لا عماد له ...

 

للحق

  • محمد طاهری