رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۱۷
آذر
۹۹

کمیته آزاداندیشی اتحادیه

جمعه 15 آبان 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

به نصرت الهی و با پیگیری مستمر دفتر یاسوج، کمیته آزاداندیشی اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل، رسماً آغاز به کار کرد. این کمیته را می توان میراث همت های بلند ادوار گذشته و دوستان فعلی انجمن یاسوج دانست. تشکلی که در عین همه کمبودها، آرمان های بلند دارد ... .

این کمیته نیز هدف های بلند و متعالی دارد. از خدای متعال می خواهم که توفیق خدمت آن چنان عطایم کند که شرمنده این دوستان عزیز و همسنگران انجمنی م نشوم. الخیر فی ما وقع

 

للحق 

  • محمد طاهری
۱۷
آذر
۹۹

یک برنامه سیاسی

یکشنبه 10 آبان 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 چهارشنبه شب مصطفی معین وزیر علوم اصلاحات آمده بود دانشگاه. اولین برنامه سیاسی بود که می خواستم شرکت کنم. از طرفی هنوز یک بخشی از مقدار مطالعه ای که برنامه داشتم باقی مانده بود. راستش برای سری که زشت بوی قرمه سبزی میدهد باید شرط گذاشت تا بتوانی زمین گیرش کنی و وادارش کنی مثل بچه خیلی مثبت ها سرش فقط در کتابش باشد! بالاخره تمام شد و از خوارزمی رفتم ارم. علاوه بر ورودی ارم، ورودی تالار فجر را هم با کارت دانشجویی چک می کردند.دانشگاه حالت حکومت نظامی گرفته بود! بعد از برنامه های محمدرضا عارف و علی مطهری که شیراز قشقرق به پا کرده بود حسابی سفت می گیرند. تا به تالار برسم نگاهم به کلی دانشجوی تشکیلاتی بود که این طرف و آن طرف می دویدند و گوشی به دست حرف میزدند. کلی از این دویدن ها و زنگ زدن ها خاطره دارم. تا وارد تالار شدم دیدم فیلم مصدق دارد پخش می شود با پیش زمینه  ای ایران ای مرز پر گوهر... . پشت بندش هم عکس و فیلم سیدمحمدخاتمی آمد که سالن حسابی به وجد آمده و مرتب تشویق می کردند. تالار پر پر بود. مجبور بودم همان آخر سالن سرپا بیاستم و به جمعیت نگاه کنم. یکی از دوستان که دبیر یکی از تشکل های دانشگاه هست را دیدم. بعد روبوسی و احوال پرسی با تعجب پرسید چه طور توانستی بیایی داخل؟؟؟ گفتم که بابا ارشد آمدم پیش خودتان و همین جا هستم.شروع کرد به صحبت.همان اول کار گفتم چون درس ها سنگین ست قصد هیچ کاری جز درس ندارم. می گفت نگاه کن وقتی عکس روحانی میاید صدای دست زدن ها خیلی ضعیف است و وقتی عکس خاتمی میاید بیشتر است. اما این بیشترشان در مقابل صدای دست بچه های ما خیلی کمتر است. راستش من اصلا در باغی که او میگفت نبودم و به جای آمارگیری، فکرهای مهم تری داشتم. معین آمد و جلسه شروع شد. بانی جلسه انجمن فرهنگ و سیاست دانشگاه شیراز و انجمن امید دانشگاه علوم پزشکی بودند. خوش آمدهای اولیه پر بود از تیکه. از گلایه از رئیس ارزشی دانشگاه علوم پزشکی که چرا نسیم اعتدلال هنوز در آن دانشگاه نوزیده! تا نسبت دادن داعشی به اسلام دلواپسان و ... .سخنرانی معین هم پر بود از این تیکه های سیاه و سخیف و زننده؛ هر چند سعی می کرد خیلی متین و منطقی سخن بگوید. صحبت هایی سرشار از سیاه نمایی و یأس پراکنی. یادم به صحبت های رهبری افتاد که می فرمودند عده ای کانه موریانه به جان ذهن و دل جوان ما میافتند و یأس پراکنی میکنند. صحبت هایش که خیلی سعی داشت به قول خودش رهنمودهای عالیه نباشد رنگ و بوی سیاسی کاری داشت.خاصه بوی مجلس بیشتر از بقیه بوها تابلو بود. جلسه دائما متشنج میشد.طرفین پر شور دست می زدند و شعار می دادند. به پرسش و پاسخ که رسید کار به دعوا کشید و آن گوشه ها بزن بزن مختصری شد! دلم برای بچه بسیجی های جمع می سوخت. از طرفی دلشان داشت از این حرف ها و فضا میسوخت؛ از طرفی بی گدار به آب میزدند و انگشت نما شده بودند. اولین باری بود درین پنج سال اخیر که در جلسه چنین سیاسی قرار میگیرم و توان هیچ عمل و عکس العملی جز صلوات فرستادن در جواب طلب های صلوات! نداشتم. جلسه تمام شد و سریع آمدم به سمت خانه.خیلی فکرها داشتم برای کردن.در راه به اتفاقات جلسه، به مختصات فضای باز سیاسی در دانشگاه و شاخص های دانشجوی سیاسی، به ارزش های خاک خورده غریب مانده، به شعر ناتمام عصر، به حس و حال غریب این روزها، به او، به این،به آن فکر میکنم و آرام در هوای افسانه ای لطیف پاییزی قدم میزدم.هندزفری را در گوش گذاشتم و مداحی حماسی میثم مطیعی را گوش دادم. از روی پل هوایی فلکه علم که گذشتم یاد 88 افتادم که در همین جا نزدیک بود فتنه گران "سرم" را بشکنند. میثم که مطیعی است، میخواند و هوای تازه با همه غریبی از سر و وجودم میگذرد. از پل به همه چشم اندازهای دور و نزدیک نگاه میکنم: " لبیک یا حسین یعنی در معرکه تا پای جان بمان بگذر از سر ..."

 للحق

  • محمد طاهری
۱۷
آذر
۹۹

عزت اسلامی ایرانی

شنبه 9 آبان 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

از ابتدای این دولت، بیش از هر چیز دیگری من نگران و دلواپس عزت مان هستم. عزتی که متضمن منافع و هویت ملی و از طرفی، زمینه ساز نگاه تمدن ساز ما خواهد بود. درگیرم با این مسئله.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
آذر
۹۹

طعم تلخ قمار

پنجشنبه 7 آبان 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

نازی! وجودم این روزها شدید متلاطم ست.یاد نگاه تو مرا حریص کرده. به دنبال همه نگاه های شبیه تو در شهر گشتم اما پیدا نشد. میدانی که سرم پایین ست و سر به زیرم. اما چه کنم گاهی شباهت نگاهی، عجیب دلم را فریب میدهد و طفلکی دست خودش نیست؛ سر بالا میاورد و هوس قمار میکند. قمار میکند و هر بار مجبورم طعم تلخ ترین شکست و بهت آورترین حالت را به جان بخرم. این جا هیچ کس شبیه تو نیست. تو یگانه ای برای خودم برای خودت برای ... 

دوستت دارم عزیز 

 خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر 

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
آذر
۹۹

حل مسئله با آرمان

سه شنبه 21 مهر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

همین چند دقیقه پیش سر کلاس بحث هایی شد و من طبق معمول فقط گوش می دادم. استاد داشت از نرمال شاک و موج های ضربه ای می گفت. یک لحظه یادش به یک خاطره درین باره افتاد و با این خاطره  و جرقه یکی از بچه ها که جنگ، بهشت مهندسی است رفت به گذشته. به زمان جوانیش که بحبوحه جنگ و دفاع بوده. یکی دو خط می نوشت و باز یادش به خاطره جدیدی می افتاد و تعریف می کرد. اگر به من بود که دوست داشتم کل ساعت را فقط خاطره بگوید که حقاً این ها مفیدترند تا یک سری فرمول خشک که هر روز و هر ساعت باید کلی نوشته شود و پاک شود و آخرش برای جایی استفاده شود که اندیشه و آرمان تعطیل است!!

  • محمد طاهری
۱۷
آذر
۹۹

سردار! عاقبت رسیدی

شنبه 18 مهر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

همین چند مدت پیش بود که ایمان درخصوص چند کتابی که از لشکر 27 محمد رسول الله(ص) خوانده بود، برایم می گفت. از حاج احمد متوسلیان و حاج ابراهیم همت تا حسین همدانی. حسین همدانی را نمی شناختم. از بس اسمش تکرار شد یک سرچی کردم ببینم این حسین همدانی کیست؟ کمی سرچ کردم و چهره نورانی و پرهیبتش را دیدم. این حس را داشتم که این سردار از رفقایش جا مانده و حتماً خیلی دل تنگ است. تا این که دیروز خبر شهادت سردار را شنیدم که بالاخره رسید به رفقایش...

اتفاقات مهمی در حال وقوع است. امید که پایمان نلنگد ...

 

للحق 

  • محمد طاهری
۱۷
آذر
۹۹

عقب ایم!

چهارشنبه 15 مهر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

انقلابی، بیش از آنکه رگ گردنی باشد اهل تحلیل ست. آقایان به جای رگ گردنی شدن های تکراری! تحلیل کنند نفوذ را. بشناسانند سهل انگاران را. همیشه چند قدم عقب تریم...

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

تسلیت ...

سه شنبه 7 مهر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

در آن وانفسای فشار زیاد جمعیت، گرمای شدید هوا، تشنگی کشنده

 

 که نفر به نفر جان می دهند چه قدر سخت

 

 است جمعیتی تو را صدا بزنند و از تو خواهش کنند و التماس کنند.

 

 اما مشیت طوری رقم خورده باشد که مجبور

 

 شوی گذر کنی و خون دل بخوری. 

 

خدای من! نمی دانم بر دلت چه می گذرد؟

 

این روزها همه ملت ما در غم فاجعه منا مغموم اند. خدا به تو و بازماندگان جان باختگان و مفقودین صبر دهد ...

 

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

بدبختی رسانه ای ...

یکشنبه 5 مهر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

یکی از بدبختی های رسانه ای این است که فکر می کنند باید در هر زمینه ای اظهار نظر کنند. چه با تخصص چه بی تخصص. عمق بدبختی زمانی می رسد که این اظهار نظر حتمی را نشانه بصیرت می دانند ...!!

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

خواب آمریکا

سه شنبه 31 شهریور 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

ذوق زدگی های عجیب برخی رسانه های به اصطلاح اصلاح طلب در برقراری رابطه با آمریکا از چند بابت قابل توجه است:

- این که مدینه فاضله ذهنی این آقایان جز ایالات متحده نیست.

- احساس خود کم بینی و حقارت و عقب افتادگی، مانع بزرگی برای حرکت آنان رو به پیشرفت است و در نتیجه دائماً بر طبل ما نمی توانیم می کوبند.

- هر فکر و ایدئولوژی برای حیات خودش نیاز دارد به سوال های بنیادین مثلاً در خصوص فرهنگ، اقتصاد و ... جواب دهد. چون این ها طبیعتاً خالی الذهن اند از جواب های بومی، راهی جز دست درازی به اندیشه غرب و مصداق اتم آن یعنی آمریکا ندارند.

- پیروزی های موقتی خود را منوط به دستاوردهای موقتی رسانه ای می دانند. یعنی همین ارتباط و ... را آن چنان با جنجال رسانه ای بزرگش می کنند که بتوانند در کوتاه مدت دست آوردی هر چند ناچیز (بخوانید مجلس!!) داشته باشند.

- برای این آقایان، مفهوم دشمن جا نیافتاده است. دشمن یعنی آن که بخواهد تو را از هویت و منافع ت بگیرد. وقتی کسی هویت و منافع ش را در ارتباط ببیند چه طور می تواند آن ها را دشمن تلقی کند؟!

- و ...

 

بعدالتحریر: قصد نوشتن چنین یادداشتی را نداشتم. اما این روزنامه ها و رسانه هاشان که آدم می بینند نمی تواند ناراحتیش را تحمل کند.

 

خدا رحمت کند امام را :آنان که خواب آمریکا را می بینند خدا بیدارشان کند ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

آنتروپی

چهارشنبه 25 شهریور 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

دیروز کلاس دینامیک گاز داشتیم. استادش را دوست دارم. انسان جا افتاده ایست که درس دادنش به غایت شیرین است و دل نشین و صدالبته بعد علمی شان هم بالاست.

قانون اول و دوم ترمودینامیک را بحث کردند و فرمول هایش. قانون دوم ترمودینامیک و بحث آنتروپی، همیشه به خاطر درون مایه فلسفیش برایم بسیار جذاب بوده است. دکتر هم شروع کردند به توضیح دادن از همان مسیر و مجرایی که دوست می داشتم. بحث های زیبای فلسفی را شروع کردند و بحث های حرکت جوهری ملاصدرا. جالب تر آن که این روزها دارم کتاب نهاد ناآرام جهانِ دکتر سروش را می خوانم که همین بحث های حرکت جوهری را شرح و بسط می دهد. دکتر گفتند که آنتروپی سیستم ها خود به خود در حال بیشتر شدن است. آنتروپی را به اشتباه در دوران دبیرستان برایمان بی نظمی تعریف کرده اند حال آن که دقیقاً غلط است و این نگاه تصادفی و مادی به دنیا ست. دنیا و جهان دارد به سمت آنتروپی بیشتر حرکت می کند. تا کجا؟ قسمت زیبای مسئله این است که  افزایش آنتروپی تا حالت تعادل جهان ادامه می یابد. و آن هنگام دیگر حرکتی نخواهیم داشت. از دکتر پرسیدم چرا شما تعادل را با عدم حرکت یک معنی کردید؟ ایشان هم حرکت جوهری ملاصدرا را بیان کردند و بحث قوه و فعل. بحث های بسیار شیرین. ترمودینامیک خیلی قشنگ حرکت جوهری ملاصدرا را توضیح می دهد.

آنتروپی: خاصیتی که قابلیت سیستم برای تغییرات خود به خودی را نشان می دهد.

دنیا به چه سمتی می رود؟

خدا عین تعادل است. "یفعل الله ما یشاء بقدرته"

للحق    

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

قوطی عطار

جمعه 20 شهریور 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

داشتم کمدم را مرتب می کردم که سررسیدهای دوران کارشناسی را دیدم و کلی از خاطراتم زنده شد. سررسیدهایی که بیشترین هم راهی را با من داشتند، حتی بیشتر از لباس ها و موهای سر و صورتم!! چرا که همیشه در دستم بودند و کل دانشگاه را با آن ها مثل میگ میگ گز می کردم. از شش لانه مرغی دانشکده فنی تا مسجد بالای تل. از ساختمان مدیریت تا معاونت فرهنگی. از دفتر فنی تا دفتر ادبیات انجمن. از کلاس درس تا جلسات مختلف. برای خودشان قوطی عطارند. هر چه بخواهی در آن پیدا می شود. از مبانی نظری انقلاب ها و شاخص های اصلی آن تا اثبات قضیه لاگرانژ برای ارتعاشات مکانیکی. از برنامه های کاری روزانه تا دست نوشته و شعر. از تقسیم کارها که کی برود آب بگیرد بگذارد جلوی سخنران تا یادداشت برداری از جلسات شوراها. و خاصه مطالب نشریه.

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

هفته نامه جوان ک و ب

شنبه 14 شهریور 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

چند روزی بود که می خواستم در این باره یادداشتی بنویسم اما مجالی پیدا نشد. حقیقتش الان هم حال و حوصله آن چه را می خواستم بنویسم ندارم. آب و هوای فارس عجب ... پرور است!! ( شرم دارم از بیان سه نقطه؛ اهل دل می فهمند!)

چون که به خودم قول داده بودم درین باره چند خطی بنویسم و خوب می دانم مهم ترین کارکرد این صفحه مجازی برای آرشیو هست، پس کوتاه چند خطی می نویسم.

اولین جلسه هیئت تحریریه ویژه نامه استانی روزنامه جوان در روز میلاد حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان برگزار شد. و آخرین جلسه ای هم که از دوستان خداحافظی شد و کار به دوست عزیز و مخلصم آقا سیدمسعود پرهیزگاری تحویل داده شد، شب میلاد امام رئوف، امام هشتم بود که هشتمین شماره این هفته نامه چاپ شده بود. این لطفِ تقارن های زیبا هم عنایت خودشان بود.

مهم ترین هدف این مطبوعه به گمان من جمع کردن عزیزانی بود که سال ها با هم، کار کرده بودند و مجالی شده بود تا حرف هایشان-که طمع و مزه متفاوتی با فضای استانی داشت- به گوش جامعه مخاطب خود برسانند و برای استان محروم اما با پتانسیل کهگیلویه و بویراحمد تلاشی به زعم حقیر جهادی نمایند. امیدوارم خدا از همه دوستان این مجموعه قبول فرماید و لطف و برکت خودش را بر این مجموعه دوست داشتنی ساری و جاری نماید.

دل تنگ دوستانم هستم.

للحق 

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

ایــگُم چِـــه کاره ای؟!

پنجشنبه 5 شهریور 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

ایــگُم چِـــه کاره ای؟!

 

یادداشت برای هشتمین شماره هفته نامه جوان استانی

 

اگر در فرهنگ دیگری بپرسی چه کاره ای؟ سریع در جواب، شغلش را می گوید. اما همین سوال در فرهنگ لرهای خودمان معنایش چیز دیگری است؛ یعنی مال کدام طایفه و بنکویی؟

فرصت آشنایی و ارتباط سریع

جالب است این سوال از اولین سوال هایی است که در ارتباط بین دو ناآشنا می پرسیم و بعد از دو سه تا پرسش، به خانواده طرف یا لااقل به اطراف خانواده طرف! می رسیم. خیلی راحت. این فرصتی است که در فرهنگ های دیگر، کمتر دیده می شود. در شهرهای بزرگ که واویلا ست. برادر از خانواده برادر خبر ندارد و عده ای دنبال کتمان کردن ریشه و نسب خود هستند. این مجال شناخت، فرصت بسیار استثنایی است.

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

پیامک خداحافظی هفته نامه ...

یکشنبه 1 شهریور 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

اعضای محترم هیئت تحریریه:سلام علیکم.خدای متعال را صمیمانه شاکرم

 

 که توفیق همسنگری با شما عزیز بزرگوار را

 

 نصیبم کرد. ضمن تشکر خاضعانه و متواضعانه از تلاش و دغدغه حضرتعالی

 

،به استحضار میرسانم که از این پس آقای

 

 پرهیزگاری،سردبیری هفته نامه را برعهده خواهند داشت.

 

یاد و خاطره شما عزیزدل، از قلب و ذهنم پاک نخواهد شد.

 

التماس دعا.ایام عزت مستدام

 

بعدالتحریر: هر آمدنی، رفتنی دارد. بعدتر درباره هفته نامه جوان و دوستان خوب هیئت تحریریه،

 

 یادداشتی می نویسم؛

 

 ان شاءلله

 

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

به داد محرومیت "موگر" برسید

جمعه 30 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

به داد محرومیت "موگر" برسید

 

یادداشت برای هفتمین شماره هفته نامه جوان استانی و روزنامه وطن امروز

 

"تأمین اعتبار نشده است. بودجه نداریم تا اطلاع ثانوی. زیر ساختش آماده نیست فعلاً. بروید فردا بیایید!" این ها عباراتی هستند که کم از مدیران نمی شنویم و این روزها تکیه کلام شان شده است. اساساً به هیچ وجه در کَتِ من نمی رود مدیری دغدغه پروژه ای مهم و حیاتی داشته باشد اما برای این دغدغه اش شبانه روزی تلاش نکند، پشت سر هم مصاحبه نکند، با این و آن جلسه نگیرد، سفر نرود، حرفش را به گوش بالادستی ها نرساند و یک لحظه آرام بنشیند. حال اگر دغدغه آن مدیر، تأمین شرایط اولیه زندگیِ معمولیِ امروزی باشد دیگر باید خواب بر چشمانش حرام شود. روستاها و مناطق محروم زیادی در استان ما وجود دارد که شرایط زندگی در آن ها سخت تر از آن چیزی است که بشود تصور کرد. شاید همین نبود درک صحیح از واقعیت های زندگی این مردمان محروم، باعث شده است که نسبت به آن ها کم توجهی شود. این کم توجهی، عقوبت دارد. آه مظلوم می گیرد. مسئولین مراقب باشند...!

براساس یک سری شنیده ها و تحقیق ها برای دیدن یکی از این مناطق راهی سفر شدیم. روستای موگر از توابع شهرستان لنده استان کهگیلویه و بویراحمد. تا پایان این سفر دائماً این عبارات در ذهنم مرور می شد: موگر، گر گر، انگشت قطع شده، مارون، فلوریدا، فتح المبین، آبشار، راه، زمین های کشاورزی، دختران بی سواد!

***

  • محمد طاهری
۱۴
آذر
۹۹

مصاحبه با یک آزاده

سه شنبه 27 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

دشب برای نماز رفتم مسجد امام حسن عسکری(ع) یا همان مسجد ترمینال یا حتی مسجد ارژنگ! زمان ریاست دکتر ارژنگ وقتی کسی درست نمی توانست ایشان

 را در دانشگاه ببیند می رفت این مسجد و دکتر را می دید. هیچ وقت من، این چنین نکردم البته!

 

بعد از نماز با بچه های هیئت شان رفتیم خانه آقای خسروی که آزاده هستند. دیروز هم 26 مرداد بود سالروز بازگشت آزادگان به خاک وطن. ظاهراً خانم ایشان نذر

 کرده اند که هر سال درین روز مراسمی در خانه داشته باشند. همین دیشب هم از کتاب خاطرات اسارت شان رونمایی شد. این ها همه بهانه خوبی هستند تا

 امروز عصر در پاتوق با ایشان مصاحبه ای برای هفته نامه داشته باشیم.

 

 

للحق 

  • محمد طاهری
۱۴
آذر
۹۹

قدمگاه و شاهچراغ

سه شنبه 20 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

دیدن یعقوب، بهانه خوبی بود تا بعد از سال های سال، سری به قدمگاه و مدرسه دوران ابتدایی ام بزنم. گنبدِ قدمگاه در مدرسه ما کاملاً مشخص بود. بعضی از ظهرها که سرویس مدرسه-پیکان استیشن آقای عابدینی- زود می رسید مدرسه، می رفتیم قدمگاه زیارتی می کردیم و نمازی می خواندیم. مدرسه ابتدایی شهید محمدهادی مرادی تأسیس 1335. نمی دانم پیش از انقلاب اسمش چه بوده اما بعد از انقلاب که ما بودیم به نام این شهید بود.

چون وقت نماز مغرب رسیدم قسمت قدمگاه در تسخیر کامل خانم ها شده بود. رفتم به سمت مسجد قدمگاه. بیش ترش پیرمرد بود. خیلی به اطراف نگاه کردم ببینم آشنا می بینم یا نه؛ ولی ندیدم. امام جماعت نیامده بود و برای امام جماعت شدن اوضاعی بود. هر کسی چیزی می گفت:

            -            تو که اذان ش را گفتی نماز ش را بخوان

             -           من خودم به خودم اقتدا نمی کنم آقا

              -          این آقا قرآن هم می خواند. آقا بیا جلو

               -         صلواتش را بفرست ...

بالاخره جوانی عبایی بر دوش گرفت و رفت جلو.

 دختر بچه دو سه ساله ای حسابی نظرم را جلب کرده بود. خیلی خوشکل و فسقلی بود. از آن هایی که آدم دوست دارد درسته بخوردشان! صورت سفید و دایروی با موهای زرد رنگش که با سلیقه، کوتاه و مدل دار شده بود و لباس یک دستی پوشیده بود. کالسکه عروسکش را می کشید و در بین آقایان رد می شد. کلاً می خندید و لبخند داشت. همین حسابی به ملاحتش افزوده بود. آن قدر محو این دخترک شده بودم که یک لحظه به خودم آمدم که همه قیام کرده بودند. وقتی می خواستم قامت ببندم حال خوبی داشتم به خاطر دخترک.

 صدای نخراشیده ای توی بلندگو گفت: قـــــت غـــــآمت الشلــــــوح ... . می دانستم منظورش قد قامت الصلاه است. نگاهی به مکبر انداختم. از دوستان عاقبت به خیری مان بود؛ همان هایی که مردم به اشتباه دیوانه صدایشان می زنند.

تا سلام نماز را دادم نگاهی به دوستِ عاقبت به خیری مان کردم و پشت بندش سریع دنبال دخترک گشتم. دخترک جلوی صف اول همچنان داشت می خندید و با یکی از بچه های دیگر بازی می کرد. با چشم داشتم تعقیبش می کردم. بعد از کمی که گذشت رفت توی بغل امام جماعت جوان و حسابی گردنش را بوسید. جوان، پدرش بود. چه تعقیبات شیرینی شده بود. سبحان الله ...!. پیرمرد بغل دستی ام دستش را جلو آورد و گفت قبول باشد، من که تو حال خودم بودم، دستم را جلو بردم و گفتم دست شما درد نکند!! کلی خنده ام گرفت.

دل کندن از دخترک برایم سخت بود. اما باید سریع می رفتم. دیشب عهدی داشتم که باید حتماً خدمت حضرت شاهچراغ می رسیدم. پاتوق ما در شیراز، شاهچراغ است و چه خوب پاتوقی است. با حال زیارت رفتیم و امید با حال اجابت خارج شده باشیم ... .

آماده سفر به یاسوجم. آخرین سفرهای به یاسوج. الخیر فی ما وقع ...

 

للحق  

  • محمد طاهری
۱۴
آذر
۹۹

مصاحبه با آیت الله ملک حسینی در مدرسه خان

شنبه 17 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

با چند تماس و هماهنگی، قرار شد همین امروز آیت الله سیدشرف الدین ملک حسینی را ببینیم. نماز ظهر هم با امین رنجبر قرار داشتیم

 شاهچراغ. زنگ زدم به امین و گفتم اگر مایلی بیا برویم پیش آیت الله و تو هم از سفره ای که پهن شده استفاده کن! او هم قبول کرد.

 

رفتیم مدرسه خان. اولین باری بود می رفتم. بنای عظیمی که به دستور الله وردی خان بزرگ ساخته شده است. مَدرسی که ملّای بزرگ،

 صدالمتألهین در آن جا تدریس می کرده است و به معنای واقعی در آن زمان برای خودش دانشگاهی بوده.

 

پس از چرخی در مدرسه، رفتیم به حجره آیت الله. آیت الله مهمان زیاد داشت. هر کدام برای کاری آمده بود. وقتی وارد شدیم تمام قد

 جلویمان بلند شدند. چون چند نفر دیگر هم در حجره بودند همان کنار در ورودی نشستیم. اما به اصرار آیت الله، به پشتی ها تکیه

 زدیم.

  • محمد طاهری
۱۴
آذر
۹۹

سنگ را محکم بزن ...

پنجشنبه 15 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

صبحی با محسن رفتیم کوه. آش خوردیم و پشت بندش 4 فنجان چای آتشی! تکه سنگی روی صخره ای بود و به محسن

 گفتم یالله بزنیمش! با دومین سنگ بود که سنگِ هدف را زدم. اما ضرب لازم را نداشت و سنگِ هدف عشوه ای

 کرد و نیافتاد. بعد از آن هرچه زدم فایده نداشت. یا تیرم به خطا می رفت یا به هدر!( یاد فاضل که تیرم به خطا

 می رود اما به هدر نه!!). محسن به درخت بن ی آویزان شده بود و بریزه( معادل فارسیش را نمی دانم) می

 چید و من فقط سنگ می زدم. گره ای شده بود این سنگ. گردن بارم شده بود که هر طوری شده باید سنگ را

 بزنم. بالاخره پس از مجاهدت ها! توانستم بزنمش. اولاً حس کم نظیری داشت؛ کانّه در دارت المپیکِ ریو دو

 ژانیرو، نقطه مرکز 10 امتیازی را زده باشی. ثانیاً خیلی سخیف است اگر بخواهم نتیجه بگیرم اگر در زندگی

 فرصتی گیرت آمد محکم بگیرش ( یا محکم بزنش!) !!! ثالثاً بریزه چیز خوبی است!   

 

 

للحق

  • محمد طاهری