رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۹۹ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۴
آذر
۹۹

للباقی

 

قبل التحریر: محرم امسال توفیق شد، کار مختصر و گزیده ای از شهید عزیز سردار بی سر "حاج شیرعلی سلطانی"، تحت عنوان شناسنامه شهید با تیتر " سِرِّ سَر و عاشقی" نوشته شود. در مقدمه آمده است:

 

نمی دانم سِرِّ سَر و عاشقی در چیست؟! نمی دانم چرا خدای حکیم در امتحانِ عظیمِ ابراهیم نبی، سَر جگرگوشه ش، اسماعیل ذبیح را می خواهد؟! نمی دانم چرا از میان همه خوبان و مجاهدان تاریخ، داستانِ سَر به حسین بن علی(ع) و اصحاب با وفایش می رسد؟! نمی دانم معشوق از رگ های بریده ی سَر عاشق چه می خواهد ... .

می دانم هرکس او را خواست، او را می یابد؛ و هر کس او را یافت، او را می شناسد؛ و هر کس او را شناخت، عاشق ش می شود؛ و هر کس عاشقش شد، او نیز عاشق ش می شود؛ و هر کس او عاشق ش شد، او را می کشد ... .

و هر کس که کشته اش شود، معشوق خود خون بهای او می شود ... .

می دانم گاهی معشوق از عاشق، نظر می خواهد؛ گاهی حضور می خواهد؛ گاهی توجه می خواهد؛ گاهی محبت و عشق می خواهد؛ و گاهی هم جان می خواهد ... .

حکماً برای آن که عاشق جز معشوق نبیند، باید از هر چه غیر او است تهی شود و همه وجودش رنگ معشوق بگیرد؛ اما چه سِرّ ی در سَر است که معشوق در بزرگ ترین بزم عاشقی عالم و در مسلخگاه ذبح عظیم، آن جا که برترین عاشق جهان در مقابل معشوق خویش نظر و حضور و توجه و عشق و جان می دهد اما معشوق چیز بالاتری به اسم سَر می خواهد؟!! این چه رازی ست که حسین ثارالله(ع) و یارانش به او نائل شدند؟! این چه رازی ست که به وسعت تاریخ امتداد می یابد و یاران آخرالزمانی امام شهیدان نیز به این راز می رسند؟!

نمی دانم؛ حق هم نیست بدانم؛ این رازی ست که خون بهای فهمش، سَر است؛ عهدی است پنهانی که عاشق از معشوق خویش ستانده است ... .

تقدیم به رگ های بریده سَرِ همه عاشقان از حسین خون خدا تا حاج شیرعلی سلطانی؛ به امید دعای خیرشان.

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

جان به قربان کریمی که کرم زنده از اوست ...

دوشنبه 31 خرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد
تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم

تا نیمه ماه رمضان هست گدا هست

پس می شود از لطف مدامت بنویسم

باز هم ماه مبارک، باز هم ماه تمام، باز هم میلاد یک آقای جان، باز هم مهمانی و لطف و کرام.

خدایا شکرت که در خانه کریم اهل بیت هستیم. لطفت مستدام.

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

یا جابر العظم الکسیر

جمعه 28 خرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

این روزها و شب ها برای عده ای چه قدر قشنگ است. چه قدر پیشرفت می کنند و قد می کشند. چه صفایی می کنند و چه دلبردگی و دلداگی ای دارند.

مناجات می خوانند و عشق بازی می کنند و دلشان را سبک. من اما همچنان سنگینم. آن قدر سنگین که قلمم به لکنت افتاده و با مکث های فراوان چند کلمه می نویسم. سخت ست پر حرف باشی اما نتوانی بگویی. این همان نشانه سنگینی ست.

چند خطی روضه نوشتم و پاکش کردم. روضه خودم هم دلسوز است. در عنفوان جوانی باشی و ماه مبارک باشد و لطف و مرحمت خدا بر سرت مستدام باشد و سنگین باشی؟ این چه بساط واژگونی ست.

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

للباقی

اگر امام نبود ...

من متولد 70 ام. نه دوران پیش از انقلاب را درک کرده ام. نه خود انقلاب و نه دوران ابتدایی و پرتلاطم انقلاب مثل جنگ را. و مهم تر از همه این ها بانی این انقلاب را نیز درک نکرده ام. هر چه از او می دانم محصول خوانده ها و شنیده هایم است. اما این روزها در عنفوان جوانی سوالی که برایم بیش تر از هر زمانی مطرح است و می تواند ذهن کنجکاو جوانیم را تحریک به فکر کردن کند این است که اگر امام نبود روزگار امروز من چگونه بود.

نمی دانم اگر امام نبود من چگونه می اندیشیدم. آیا دین و مکتب برایم جز تنظیم کننده رابطه خود و خدا کارآیی دیگری داشت؟ آیا معنویت و معرفت دینی جز از مأذنه های مساجد شنیده و تبلیغ می شد؟

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

دفتر جدید

سه شنبه 11 خرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

دفتر قبلی حدود سه چهار سال همراهم بود. اما این دفترکه الان تمام شد فقط چهارده ماه عمرش بود. چه قدر حرف های دلم درین مدت زیاد شده که این قدر سیاهه، سیاه شده است! دفتر دل نوشته دیگری را شروع می کنم به نوشتن. دفترهایی که مهم ترین دارایی های زندگیم هستند و در ایام بسط و قبض، همدم و همراه و رفیقم.

تفاوت بسیاری است در دفتر خواندن و دفتر نوشتن. شاکرم که توفیق دفتر نوشتن دارم.

بشوی اوراق اگر همدرس مایی

که در درس عشق در دفتر نباشد ...

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

خانه شما

سه شنبه 4 خرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

امشب آمدم خانه شما. چه حال خوشی داشتم هنگامی که لباس می پوشیدم، هنگامی که عطر می زدم، هنگامی که آرام قدم برمی داشتم، هنگامی که برای تو ذکر می گفتم، هنگامی که وارد می شدم ... .

تا آن صدای خاص را شنیدم دلم روشن شد. چه قدر این صدا شبیه صدای تو است. در صدایش، ادایی ست شبیه اداهای تو. آرامشی ست شبیه آرامش تو. لطفی ست شبیه لطف تو.             بی اختیار همه سنگینی این مدتم را در لابه لای صدایش گم کردم و اشک هایم جاری شد. مانده ام چه طور این مردم عاشق و در به در این صدا نمی شوند؛ صدایی که این قدر شبیه تو است ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

1182

یکشنبه 2 خرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

چه کسی می تواند از تنهایی و غربت حرف بزند در حالی که مولایش 1182 سال است که در تنهایی و غربت محض ست. باورش سخت ست و فهمش سخت تر.

آقای خوب و مهربان و تنها و غریبم؛ شوق تو را دارم. همین ...

للحق 

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

استخوان خوک و دست های جذامی

پنجشنبه 30 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

پشه ای موزیانه سعی می کند روی صورتم فرود بیاید. تا پاهایش کمی با سطح صورتم تماس می گیرد احساس می کنم با چنگال در گوشت صورتم می کشند. با واکنش سریع دستم، فرودش را ناموفق می کنم و همان طور که چشم هایم را بسته ام به "استخوان خوک و دست های جذامی" فکر می کنم. دومین کتابی ست که از مصطفی مستور می خوانم. بعد از روی ماه خداوند را ببوس ش. کتاب، چند برش از زندگی اهالی یک برج مسکونی ست که هر کدام دغدغه و گرفتاری خاص خودشان را دارند و تلاش می کند با توصیف های زیبا و دقیق نشان دهد که همه شان زندگی را زیادی جدی گرفته اند به گمانم. این کتاب مثل کتاب دیگر مستور سعی می کند مخاطب را به فکر و تأمل وادارد. اما در کل حال خوبی با کتاب نداشتم.

پشه ی موزه می خواهد بختش را برای فرود و خوردن خونم روی پایم امتحان کند. پایم را باز سریع تکان می دهم و او مثل جنگنده ای مسیرش را تغییر می دهد. پدرم بلند می گوید محمد بلند شو همه هندوانه را خوردیم ها! چه شیرین ست.

تا پشه موزی باز به سراغم نیامده بلند می شوم و "بار دیگر شهری که دوست می داشتم" را دست می گیرم.

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

مصاف های آخر

جمعه 24 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

این روزها مصاف عجیبی ست در سوریه. یک نقطه ی تلاقیِ زمانی و مکانی دو جبهه حق و باطل. چیزی شبیه خورشید گرفتگی؛ تلاقیِ زمانی و مکانی دو جبهه حقیقت و واقعیت. حتی روسیه با این همه کبکبه و دبدبه هم دارد درین جبهه، بازی می خورد با اینکه جاهایی فکر می کند دارد جبهه حقیقت را بازی می دهد. اما خودش در حال بازی خوردن در جبهه حقیقت ست.

حکایت غریبی دارد این روزهای سوریه. مصاف عزت و غیرت است. مصاف آرمان ها ست. مصافی ست برای ساختن یک حاکمیت الهی جدید بر ویرانه هایی که سوریه می نامندش. جنگ جهانی امروز از مصاف های آخر با جبهه خصم ست ...

للحق

بعدالتحریر: شهادت فرمانده عالی مقام حزب الله شهید سیدمصطفی بدرالدین تبریک و تسلیت باد.

 

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

خان طومان و ریف و حلب

یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

راحت نیست. سخت است.

در دلم غوغایی ست. برای رفقای هم قطاری که دارند غوغا به پا می کنند. این روزها داغ شان بیشتر بر دل حس می شود.

باید درس خواند. سر و کله زد با یک سری فرمول زبان نفهم. وقتی آمدی به فرمول و عدد، روح دادی زبان بفهم می شود. روحش را دارند بچه ها در خان طومان و ریف و حلب می دهند.

باید کار تشکیلاتی کرد. باید نیرو تربیت کرد. باید آن زمانی که خودی ها هم برای دنیا ناخودی می شوند مبارزه کرد. باید کتاب خواند. باید رمان خواند. باید شعر سرود. باید اشک ریخت. باید زندگی کرد. باید جان داد. بچه ها در خان طومان و ریف و حلب دارند جان می دهند.

... و باید شهید شد. بچه ها دارند در خان طومان و ریف و حلب شهید می شوند.

خدایا سنگینم.

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

گل تر

جمعه 17 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

با خودم مرور می کنم ویژگی های گل را:

گل لطیف ست.

 خوش رایحه ست و آنکه استشمامش می کند به ناکجاد آباد دلش می رود.

 طناز ست و با همه هیبتش باوقار در باد می رقصد.

ساکت ست و سخیف جلوه فروشی نمی کند و خودنمایی در کارش نیست.

صادق است و اگر در اقلیمِ غیر رود ترجیح می دهد عاجلاً جان دهد.

 مهربان ست و وجودش برای بخشش بی منت ست.

گل همین هاست. تو اما لطیف تری و خوش رایحه تر. طناز تری و ساکت تر. صادق تری و مهربان تر.

 تو از گل، خیلی گل تری ...

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

یک دریا سکوت

سه شنبه 14 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

یک دریا حرف در سینه ام موج می زند و محکوم به سکوتم. فی الحال باید از سوختن کسان، سوخت و دودی برنیاورد.

 تا دوست چه اندیشد و حکمش به چه باشد...

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

ســــــــــــــــــــرابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ...

یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

این روزهای جوانیم گمشده ای دارم که همه وجودم را به تسخیر خودش درآورده. حسابی بی قرارم کرده و طاقتم را طاق. تفسیر سراب ست این روزهایم.

اللَّهُمَ‏ یَا رَادَّ الضَّالَّةِ رُدَّ عَلَیَّ ضَالَّتِی

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

للباقی

بهار است. همه جا سرسبز و پرندگان کیف شان کافور. زن همسایه مان برای مادرم پشتی پونه آورده و مادربزرگم پیدن ها را پاک می کند. فاصله ریشه و اصالت است پونه و پیدن.

زندگی کلاریج در سیا هرچه هم جالب باشد اما به شیرینی شیرین نیست که برای بار دوم می خوانمش. غرق در فکر آن لحظه پر شکوه شق القمر دلم هستم که به فاصله مژه برهم زدنی طریقت بین کفر و ایمان را طی می کند. هوا پس ست. باید هوا را در شرایط غیر دائم بررسی کنم. توده هوایی که پرنده را متلاطم می کند و باید کلی تبدیل بزنی از فوریه تا لاپلاس برای یک معادله پیچیده ای که فقط ما آدم ها بغرنجش کرده ایم. برای پرنده اگر شعر نو بخوانی gust را باز unsteady طی می کند؟ طی بکند یا نکند من همچنان در تلاطم آن رفیقی هستم که قصه اش عالم را مجنون می کند و شیرینش دنیا را دیوانه. اما من می ترسم؛ می ترسم که شق القمر را فراموش کنم. می ترسم که این مسیر را بی تو بروم و خوشحال باشم که خوشبختم.

سر می گذارم روی یَقُولُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ  و قسمش می دهم به این همه لطافت که قابلم بداند.

تو بخواهی می شود ... 

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

شهدا را گزینش نکنیم

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

شهدا را گزینش نکنیم

 

ما نسلی هستیم که با شهید حقیقی زندگی نکرده ایم. دست بالا از شهید یک روایت مجازی شنیده ایم. آن هم راوی با پشت زمینه آهنگ "آهو ساگلام" روایت می کند از شهدایی که همه و همه خیلی خیلی خوب و بی عیب بوده اند و انگاری سیبی که از وسط دو نیم کرده باشی خَلقاً خُلقاً و منطقاً مثل همدیگر بچه مثبت!

با این روایت های گزینشی هیچ وقت نمی توانیم نسبت دقیقی با شهدا پیدا کنیم؛ آن ها هم که می خواهند با این روایت های گزینشی شهید را الگو کنند سخت شکست می خورند.

روایت های گزینشی از شهدا هم جفاست به شهدا و هم جفاست به راه شهدا و هم جفاست به راهیان شهدا. این روایت ها دست بالا برای بار اول شاید جذابیت داشته باشد اما برای بارهای بعد تکراری می شود و از تکرار، ملال آید.

باید همه شهید را بگوییم؛ همه دوران شهید را. چه دورانی که احیاناً به مذاق ما خوش نیاید چه دورانی که خوش مان بیاید. این طور سیر تطور و دگرگونی آنان مشخص می شود و جوان مشتاق می تواند خودش را در آیینه فلان شهید محبوبش ببیند.

از طرف دیگر واقعاً شهدا مثل هم نبوده اند و هرکدام برای خودشان یک انسان منحصر به فرد بودند. دقیقاً مثل هر کدام از ما که یک انسان منحصر به فرد هستیم و حتی با برادرمان هم کلی فرق داریم. زیبایی انقلاب اسلامی این جا بود که همه جور آدم را به دستگاه انسان ساز خود وارد کرد و شهدا خارج کرد. همه شهدا یک محصول خاص نیستند بلکه هر کدامشان یک محصول  خاص هستند که با دیگری متفاوت اند. این فرهنگ شهادت است.

سید مرتضی آوینی، شاهرخ خان، مجید سوزوکی، اصغر وصالی، مصطفی چمران، محسن وزوایی، ابراهیم همت و حاج احمد متوسلیان هر کدام میوه های متفاوت باغ انقلاب هستند که طعم های مختلف دارند اما همه دل نشین اند.

البته در این بین اثرات هنری که این دید گزینشی را مورد نقد قرار میداده است، تولید شده است. یک نمونه از این آثار فیلم مستند" ایستاده در غبار" است. این فیلم مستند یک روایت صادقانه از حاج احمد متوسلیان است. روایتی که هم خُلق تند حاج احمد را نشان می دهد و هم رقت قلبش را. هم شجاعتش و هم اقتدارش. به همین خاطر این فیلم قابل ستایش است. 

للحق   

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

بشکن ...

چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

هر بار که بر من خندیده ای، تجلی جدیدی کرده ای در همه وجودم و مرا شورانده ای بر همه قالب های پیشن از این. من به همه تجلی های پیشین تو کافرم. تنها به این تجلی جدیدت مومنم و به همه تجلی های بیش از این ت زیباترینم.

همه این هیبتی که نمی گذارد تو را زیباتر ببینم را بشکن. من به این شکستن های تو سخت محتاجم و عاشق. عاشق اینم که مرا یله کنی و تعلیق در یک ناکجا آبادِ خراب آبادِ بی مرزِ بی نام و نشان. یک جایی که هیچ کس مرا نشناسد و من دیوانه وار بلند بخندم و مجنون وار گریه کنم. بگویم این همه سنگینیِ دلم را که چون کوهی در بغض گلویم جا خوش کرده است. بگویم اسیرم. بگویم محتاجم. بگویم خسته شده ام.

 شده ام همان سجاده نشین با وقاری که بی امان محتاج بازیچه شدن کودکان کویش هست نازنینم. تو بخند عزیز دل و آرام جانم. تو عشوه کن و من را به رقص آر و بشورانم. مرا بشکن که شکسته شدنم آرزوست؛ خدا شاهد است. این روزهای دوری هم به سر می رسد به خندهایت قسم. دیگر بیش از این عذابم نکن. می آیم لااقل سیر نگاهم کن و باز بر من بخند ... .

للحق

 

بعدالتحریر: و تو شکستی ...

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

لیله الرغایب

پنجشنبه 26 فروردین 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

امشب را به فکر خواهم گذراند. احیای فکری که فکرم را احیاء کند ان شاءالله ...

 

إِلَهِی إِنْ کَانَ قَلَّ زَادِی فِی الْمَسِیرِ إِلَیْکَ فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّی بِالتَّوَکُّلِ عَلَیْکَ وَ إِنْ کَانَ جُرْمِی قَدْ أَخَافَنِی مِنْ عُقُوبَتِکَ فَإِنَّ رَجَائِی قَدْ أَشْعَرَنِی بِالْأَمْنِ مِنْ نِقْمَتِکَ 

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

اگر نازی ...

جمعه 20 فروردین 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

نگاه های پنهانی

خنده های پنهانی تر

در خفا دعایم می کنی

می دانم؛ اصلاً چه بهتر

 

اگر نازی کند نـــــــــــــازی فرو ریزند قالب ها ...

خیلی محتاجت شده ام

والسلام

ر.خ در آستانه ماه های ثلاثه عشق و صفا و رهایی

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

بچه های پایین

 

للباقی بچه های انجمن، نه بچه های "بالا"هستند. نه بچه های "چپ" و نه بچه های "راست". اجالتا ما بچه های "پایین" ایم!

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

درگذشت محمدجواد جلال فرد

جمعه 13 فروردین 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

محمدجواد جلال‌فرد در عین ناباوری رفت.

 اولین باری که دیدمش، بحث‌مان شدید شد بر سر یک رجل سیاسی! بعدش سوار ماشینش شدیم و رفتیم پی کاری و بعدش کباب. امروز اما دل ما کباب شد از رفتن این جوان انقلابی متعهد عزیز. او جوانیش را برای عدالت خواهی و دفاع از ارزش هایی که به آن باور داشت، صرف کرد و رفتنش هم تلنگر بزرگی زد به همه همسنگران جوانش.

انّا لله و انّا الیه راجعون

للحق 

  • محمد طاهری