رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴ مطلب با موضوع «سفر» ثبت شده است

۱۸
دی
۹۹

پایان سفر

جمعه 15 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

نماز صبح، آباده ایستاد قطار. سوسه برفی می زد. بعد نماز با بچه ها نشستیم و تیترهای آزاداندیشی قبلی را نوشتیم. شروع کردم به نوشتن دست نوشته ای در دفتر دل نوشته ها؛ کشیدن یک نقشه راه برای کشف حقیقتی خاص!! کنار پنجره قطار، طلوع خورشید و قامت کشیدنش زیباست. با بچه ها از "کلاغ پر" تا "مجسمانه همه ترمز همه در حال تمرکز" بازی کردیم!! رسیدیم شیراز. هوا حسابی سرد بود. رفتیم دانشگاه. دلمان برای دفتر انجمن تنگ شده بود. بسیار خدا را شاکرم که اردوی خیلی خوب و مفیدی بود و بدون مشکلی سپری شد. برادر و زن برادرم آمدند دنبالمان و با علی آقا رفتیم. ظهر خانواده جمع بودند. مادر قرمه سبزی درست کرده بود. عصر در همان جمع فامیلی شروع کردم به خواندم مقاله ای که تازه درباره پایان نامه ام پیدا کردم. شبی عمویم هم آمد دیدنی ام. از فردا فاز جدید کار پایان نامه ام شروع می شود. سوغاتی ها که غالبش عطر هست را به خانواده دادم. امشب یکی از دوستان، ناراحت بود از کم وقت گذاشتن هایم در کاری. نمی دانم چرا توقع داریم در کارها از صدر تا ذیلش همه درگیر باشند؟ تقسیم کار را باور نکرده ایم شاید. اما ناراحتی ایشان به جا بود تا حدی؛ اصلا اگر نابه جا هم باشد آن قدر صداقت و اعتماد هست که به حرف ش خوب گوش کنم و تا می توانم تصحیح. یک هفته گذشته با همه خاص و عزیز بودنش گذشت. مثل عمر مثل جوانی مثل هر چیز خوب دیگری؛ نمی دانم این مصلحت سنجی های مسخره چه ارزشی دارد؟ فقط باید دلش به چیزی قرص باشد؛ قرص باشد که تو هستی، او هست و دیگر چیزی کم خواهیم داشت؟! 

روز نهم/پایان سفر/خانواده/نامه و نقشه راه/فردای کدنویسی 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

زیارت وداع و بازگشت

جمعه 15 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

صبح غسل زیارت می گیرم و تنها می روم حرم برای زیارت آخر و وداع. همه چیز برایم حالت غربت گرفته بودند. برف هم می بارید و همه صحن و سراها حال تازگی داشتند. می روم صحن انقلاب؛ همه حرف هایی که این مدت تلنبار شده بود را می گفتم و روبه رو گنبد طلا باران من و برف غاطی شده بود .

" یک دل هوایی، بعد عمری آشنایی، ممنونم ازت خدایا که شدم امام رضایی؛ همه آرزوهام رو بوسیدم کنار گذاشتم، تو ببخش خالیه دستام هدیه غیر جون نداشتم؛ زده ام قید خودم رو من که سرتاپا حجابم، چشمامو بستم دوباره توی صحن انقلابم؛ آقا گدات رو پس نزن اون که میخاد فقط یه چیز، عمری کبوترت میشم برای من دونه بریز..."

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

جلسه برای واحد بین الملل و یادت که ...

جمعه 15 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 چند روزی بود به یکی از رفقا سپرده بودیم تا جلسه ای با وحید جلیلی هماهنگ کند. سر همان قضیه جبهه واحد؛ جبهه واحد را می خواهیم در اتحادیه تحت عنوان کمیته امور بین الملل بیاوریمش. کلی هم این چند روز روی آن با بچه های شورای عمومی و مرکزی اتحادیه صحبت کردیم و همه موافق بودند. کاری بسیار مهم و البته بزرگ. جلسه وحید جلیلی قرار بود شهرداری باشد و محل کارش، اما افتاد در نمایشگاه دائمی"مشهد دوست داشتنی"! داشتند یک نمایشگاه موقت انقلاب کار می کردند؛ خیلی کار بزرگ و قشنگی بود؛ هنوز افتتاح نشده بود و مشغول کار بودند. جلسه در دفتر کار نمایشگاه بود؛ کف میدان!! با لباس خاکی!! بحث مان دو ساعتی طول کشید. صحبت و ایده های خیلی خوبی داشت. پنج صفحه ای از صحبت هایش نوشتم. پر ایده های نو و مهم و جریان ساز. او هم دلش خون بود که جنبش دانشجویی هیچ رسالت جهانی برای خودش قائل نیست؛ می گفت ده سال است دارم می گویم اما کسی از دانشجویان گوش نمی دهد. لینک های خیلی خوبی داد. جالب بود برایم عده ای از بچه های ارزشی رفته باشند اکوادور برای زندگی که تا چند سال آینده، آمریکای لاتین، انقلاب اسلامی ای داشته باشد! یا کارهای چاوز و ارتباط نزدیک آقایان و ... . کارگردانان و نویسنده های بین المللی ضداستکباری مطرحی را معرفی کرد که باید رفت دنبالش. جلسه مفیدی بود و یک مقدمه خوب برای واحد بین الملل. اما حقیقت ماجرا این ست در فضاهایی که سیاست آن هم از نوع سیاست کاریش، اولویت داشته باشد بحث از نگاه های کلان کار سختی ست و باید محکم بجنگی. البته دور بودن از پایتخت هم مزید بر سختی ست. با مترو مشهد برگشتیم. باید اساسنامه واحد بین الملل را می نوشتم؛ از طرفی باید بچه ها را هماهنگ می کردیم برای تشکیل شورای راهبردی از شورای عمومی تا شورای مرکزی اتحادیه. تازه هماهنگی های سفر فردا از جمله خرید و ... هم مانده بود. همه این ها یک طرف، دخانچی هم برنامه اش هر چه کردیم نشد برای دوشنبه هفته بعد؛ تا بلیط گرفتن پیش رفته بودیم اما تهیه کننده جیوگی قبول نکرده بود که دوشنبه شب، استودیو را لغو کنند. میان این همه مشغله و کارها همچنان از ماجرای دیشب ناراحت بودم. از بعضی ها توقع آدم خیلی بیشتر ست؛ می دانم که دل نازک شده ام! که البته ناراحتی حل شد تا حدی! شب هم جلسه شورای عمومی بود. به شدت از نحوه اداره کردن جلسه شورا گله داشتم و همه بزدگواران شورا هم قبول داشتند این روالی که از گذشته بوده و بچه ها ایده و نظرشان را بدهند و بدون این که روی آن ها بحث کنیم، دبیر اتحادیه بیاید یکی یکی پاسخ بدهد این نه می تواند شورای عمومی را از این بی خاصیتی دربیارد و برعکس خودش دلیل این بی خاصیتی شده؛ در حالی که شورای عمومی داریم نه مجمع عمومی؛ و می بایست همه ایده ها به شور گذاشته شود. چند بحث جدی دیگری هم در جلسه مطرح شد که مجبور شدم جواب بعضی منیت ها را محکم بدهم؛ هرچند بعد از جلسه آمدند و عذرخواهی کردند تلویحا! شب یکی از دفاتر خواست تا در مورد آزاداندیشی با بچه هاشان جلسه بگذاریم که این هم تا ساعت یک شب حدودا طول کشید. حدود ساعت دو رفتم که بخوابم. برف لطیفی شروع به باریدن کرده بود؛ مانده بودم بروم حرم با این خستگی یا نه؛ ترجیح دادم استراحت کنم و فردا بروم.

 از این ها بگذریم یک نکته را باید بگویم تا سبک شوم. بی آنکه شاید نداند اما درین روزها که تنها 3-4 ساعت وقت استراحت ست و باقیش همه اش در حال کار و بحث هستم یک لحظه هم یادش از یادم جدا نشده. کاش می دانست ... .

روز هفتم/وحید جلیلی/شورای راهبردی/واحد بین الملل/شورای عمومی/توقع/یادش

 للحق 

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

خدا نگه دار آقا

پنجشنبه 14 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

تازه سوار قطار برگشت شده ایم. با آنکه اولش به عکس و بگو بخند گذشت اما سریع دلتنگ امام رضا شدم. کنار پنجره می نشینم و به بیرون برفی نگاه می کنم و اشک می ریزم. می دانی که چه قدر سخت ست لحظه های وداع. آقا جان خداحافظ. آقای مهربانم آقای عزیزم خدانگه دار. خدا تو را برای من حفظ و نگه دارد. باز از بهشت بیرون آمدم باز روزگاری ... "آقاجان غیر تو یاری ندارم با کسی کاری ندارم؛ گر تو هم از در برانی یار و دلداری ندارم ..."

 الان که از حرم بیرونم خوب می فهمم تنهایی چه قدر سخت ست آقا... 

به همین زودی ها بطلب به حق همین حال غریبی و دلتنگیم.

 للحق 

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

از آزاداندیشی تا جیگرکی

چهارشنبه 13 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 این پسره عملا هیچ نمی فهمد! کلافه ام کرده. دیوانه شاخ و دم که ندارد. بی آنکه خودم بخواهم درین مشغله های این چند روز، ذهنم را درگیر کرده. هرچه می کنم نمی فهمد؛ ظهر که رفتم حرم اعصابم خرد بود. یک حس خاص زیارت، در وقت عصبانیت! وسط این اوضاع، یکی از بچه ها آمده و یک خط از نشریه را گرفته و می گوید چرا این جمله ویرایشی مشکل دارد؟ یعنی کسی نبوده یک بار روی این بخواند؟ بعد از این صغری، نتیجه گیری کبری ش جالب بود که این یعنی همه کارهای انجمن در هواست!! کلی برایش از ریزترین تا کلی ترین چیزها توضیح دادم که تجربه اش بیشتر شود؛ جالب ست این آقا که خودش می گوید تنها یک بار با بچه های محل شان یک نشریه چند صفحه ای آن هم به صورت جمع آوری، تهیه کرده اند و هیچ تجربه اجرایی دیگری ندارد با اعتماد به نفس، کل استدلال های ما و رفقا و چند نفر کناری را قبول نمی کرد! بچه ها هم اعصابشان خرد شده بود. می شود راحت از کنار این موضوعات گذشت؛ اما به گمانم این مشت، نمونه خروار است. نسلی که با واقعیت ها در ارتباط نیستند و قضاوت های آرمانی دارند. چه قدر این روزها شاهد این هستیم... . 

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

حرم و برف

چهارشنبه 13 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 برف می آمد؛ باد، دانه های ریز برف را در هم می کوبید؛ درست مثل حال این روزهای من. برف، حال تازگی دارد. حرم برفی یک حال دیگری دارد؛ درست مثل حال این روزهای من. با بچه ها عکس گرفتیم و بعدش رفتیم زیارت. خیلی آداب را نمی توانستم رعایت کنم. اصلا چه نیازی ست وقتی حالت خاص ست؟ دل نیمه شکسته؛ ادبی از این بالاتر؟ 

بعد از سال 78 که بچه بودم و به زور دستم را به ضریح رسانده بودند تا امروز، ضریح را نگرفته بودم. چه اصراری ست کلی آدم را له و لورده کنی تا دستت به ضریح برسد؟ اما امشب، حرم خلوت بود و دستم رسید. آقا می داند؛ این روزها، روزهای آخر ست ... . 

امشب دو عهد تمام شد. چه اثری داشت؟ 

روز چهارم/برف و حرم/روزهای آخر

 للحق

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

هست، شد، می شود

یکشنبه 10 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 برایم قابل پیش بینی بود. اصلا قلقش خوب دستم آمده. می دانستم درین شرایط، بازی درمی آورد. نماز ظهری، اوجش بود. یک آن به خودم تشر زدم و یاد حرف های دیروز افتادم که در حال قدم زدن در حرم با خودم فکر می کردم: " این جا، جای 'نیست' و 'نشد' و 'نمی شود' نیست. تو با چه جسارتی در حرم می آیی و شهادت می دهی که حضرت با آن عظمت، تو را می بیند و کلامت را می شنود و سلامت را پاسخ می دهد و بعد در فکرت این افکار سلبی و منفی رژه می رود؟! مگر می شود؟! چرا گمان می کنی گره تو کورترین گره عالم است؛ اصلا تو خودت کورترین آدم عالمی که این همه وسعت کرم را نمی بینی. این جا، جای 'هست' و 'شد' و 'می شود' است. من به خودم ایمان ندارم اما به حضرت، چرا؛ بسیار..." درین هوای غریب و حرم و یار و نگاه و توجه و توسل، و در هجوم حضور همه ضمیر اشاره ها دلم لالایی ثبات می خواهد. می شود، می توانند ... .

 روز سوم هم غالبش به هماهنگی برنامه ها گذشت. تا نیمه های شب پیگیر برنامه ها بودیم. پتو نبود، رفتم زیر گوشه ای از پتوی بنده خدایی که زیرش انداخته بود و جنین وار! خوابیدم دو سه ساعتی. 

روز سوم/هجوم/ می شود/ ایمان/تلاش های مخلصانه دوستان 

للحق 

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

سلام آقا

شنبه 9 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

وقتی بچه ها را رساندم دلم هوایی شد بروم حرم. اولین باری بود که می خواستم بدون مقدمه و مستقیم حرم بروم. همیشه اول استراحت می کردم و بعد از یکسری آداب میرفتم. اما دلم این بار کاملا هوایی شده بود؛ حال، حال خوشی بود. یک دلتنگی به وسعت فراقی چند ده ساله؛ فراقی به وسعت فهمم از تاریخ؛ فراقی به وسعتی بیش از معرفت دیروزم. اذن دخول خواندم؛ باز همان نجواهای دوست داشتنی برای اجازه خواستن؛ طنازی می کنی تا جواب مثبت بگیری! رفتم داخل در صحن غدیر همان جای خاص نشستم؛ جایی که در دحوالأرضی قرار بود دحوالقلبم باشد!! در حال خودم بودم که پیرمردی گوژپشت از اتاق بغلی بیرون آمد و سیگاری آتش زد و آن طرفترم نشست. کمی که گذشت، آمد و پیشم نشست. حرف هایش را نه نمی توانم تأیید کنم نه تکذیب؛ اصلا به من چه. کمی همان جا دور زدم و آمدم بیرون.

بعد از برنامه حاج آقای محمدیان نهاد رهبری، کتاب آزاداندیشی را تحویل شان دادیم و درباره کار و آینده کشوری آزاداندیشی صحبت کردیم و مرتبطی مشخص شد برای ارتباط و رایزنی. نامه های رونوشت جبهه واحد را هم با توضیح خدمتشان دادم. آخر سر خواستیم که کتاب را خدمت آقا ببرند و ایشان هم قول دادند که تحویل آقا بدهند و آخرش هم گفتیم سلام ما را به آقا برسانید و این شیرین بود حسابی.

اصلا باورم نمیشد سعید هم آمده باشد. کلی خوشحال شدم وقتی او را دیدم؛ عجب جهادی شده است و همه رفقا جمع اند. اولین جلسه آزاداندیشی را هم با سعید و حاج خانمش و امیر و خودم برگزار کردیم و برای برنامه های آزاداندیشی جهاد تصمیم گیری شد. 

روز دوم/ خواستن های بزرگ/ و ان یکاد

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

قفس وا کنی و ....

جمعه 8 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 ما هم راه افتادیم. راهی که زیبایی هایش را پیشتر چشیده ام و حال عجیبی دارم که نکند این بار زیبایی اش کمتر باشد. در خانه که غسل زیارت کردم، ذکر لب هایم همین بود: 

تو مگو ما را بدان شه بار نیست/ با کریمان کارها دشوار نیست

 با امید آمده ایم و قرارست امام مان را زیارت کنیم. وه که چه اتفاق عظیم و شگرفی ست! دیدار امام و مأمون. دیدار مولا؛ دیدار آن که تو را رها می کند و دست می گیرد و پله پله بالا می بردت؛ دیدار آن که در عالم، در زمین و آسمان ها کسی به مهربانی او برایت نیست؛ دیدار مهربان تر و عزیزتر از پدر و مادر؛ اصلا می دانی چیست این حرف ها، حرف های کتابی ست و یک تقلایی برای بیان شور و ذوق من است و گرنه من می دانم محبت چیزی نیست که به بیان و نوشته آید؛ هر بار که مشرف می شوم با خودم فکر می کنم که چگونه من پیشتر زندگی کرده ام؟! چه حال سختی داشته ام وقتی که نبوده ام در هوای تو. هوای تو دارم آقا. خسته خسته آمده ایم. تو که می دانی هم خسته هم فقیر و هم ذلیل؛

 فقر و خسته به درگاهت آمدم رحمی/ که جز ولای توأم نیست هیچ دستاویز 

از طرفی می دانی آقا که این بار خاص ترین زیارت من است. می دانی ...

 دیروز اکثرش به بازی و صحبت با رفقا در قطار گذشت. از پانتومیم و مشاعره تا یک دقیقه آواز و بحث های مختلف. البته شاکی خصوصی هم پیدا کردیم!

 من و پدرام کوپه هامان جدا افتاده بود. دو هم کوپه ای باحال هم قسمت شده بود. هر چند کم پیش شان بودم اما همان مقدار هم قسمت خوبی بود. میثم معروف به میثم سیبیل! جوان عزیزی بود که قیافه اش غلط انداز می زد. لر بود و هرجا که لر هست صفا هست مردانگی هست. ظاهرش به خلافکاران حرفه ای می ماند خاصه سیبیل خرچنگی اش که تقارن جالبی داشت. دیگری جلال بود و بچه بوجنورد؛ خوش بحث و خوش مشرب. حسابی با این ها رفیق شده بودیم و از صفای بی ادعایی شان حظ بردیم. میثم سیبیل دو تا کبوتر آورده بود تا در حرم آزاد کند و من هوایی شدم؛ دل من زندونیه تویی که تنها میتونی قفس وا کنی و پرنده رو رها کنی... 

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

 روز اول/در مسیر/قفس و کبوتر/ رفقا 

للحق 

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

خداحافظ کربلا

پنجشنبه 4 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

حیرانی وصف همه کسانی ست که در بین الحرمین دنبال گمشته شان می گردند. اساسا کثرت، حیرت می آورد وگرنه در وحدت هیچ حیرانی نیست. فرقی هم نمی کند رقم کثرت چه قدر باشد. حتی می تواند تنها "دو" باشد؛ دو مولا دو یار دو گنبد دو عزیز دو انتخاب دو ... . حیران می شوی و مجنون وار این مسیر رویایی را طی می کنی، گاهی این ضریح را می بینی گاهی آن یکی. گاهی این درد گاهی آن، گاهی این عهد گاهی آن، گاهی این عزم گاهی ... . "موجی سرگشته از خود برگشته تنهای تنها مانده جانی بی تابم چشمی بی خوابم لبریز از رویای تو" چه حال های خوبی داشت این سفر پر برکت. اما وقت رفتن ست. چگونه می شود ماهی از دریا وداع کند و زنده باشد؟ دریا که دریاست حتما ماهی تشنه نیست. اما دل ماهی برای آب می گیرد یقینا ... .

 لطف بزرگواران بر سرم مستدام ست. امید که لایق فیوضات حتمی شان شوم؛ تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ... 

بیرون از کربلاء، در مسیر بازگشت

 3آذر95

 للحق 

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

عازم زیارت حضرت ارباب

پنجشنبه 4 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 دیشب چشم به ارباب، خواجه را به فال نیک شاهد گرفتم و آمد: گل در بر و می در کف و معشوق به کام ست/سلطان جهانم به چنین روز غلامست حرفی باقی نماند جز محو شدن به ضریح ارباب که خودش هزاران مثنوی ناسروده حکایت دارد. دل رمیده ای دارم که هرچه نصیحتش کرده ام سودی نداشته. چه قدر تشر ش زده ام چه قدر تحریمش کرده ام چه قدر خفیف ش شمرده ام اما آرام نگرفته ست. این روزها ولی قصه اش دلسوختنی ست، آن چموش رمیده ناآرام مثل کودکی شده است که در روز کلی شیطنت کرده و کلی خرابکاری به بار آورده و شب هنگام خسته و کوفته به آغوش مادرش پناه آورده و مظلومانه آرام گرفته است. "تا میخام پا بزارم رو عهدی که بسته دلم توی حرم یکی دستاش رو میزاره دوباره مثل قدیما رو سرم" این جا جایی ست که همه شاعر می شوند حتی بی ذوق و قریحه ترین ها. این جا غزل و مثنوی تحمل بار عشق را ندارند و در عین وزن و قافیه همه می بینند که بلیغ نیستند و کمیت شان لنگ ست. از این افق، دنیا شکل دیگری ست. من تا به حال چگونه می زیسته ام و از فردا چگونه؟!

 تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

 کربلاء. عازم زیارت حضرت ارباب

 3آذر 95

 للحق

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

عازم زیارت حضرت ساقی

پنجشنبه 4 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 هوا سرد ست؛ بیش از آنکه فکرش می کردم و برایش آمادگی داشتم. سردی را کسی می فهمد که تجربه گرم بودن را داشته باشد. و من در همین سرما حال گرمی دارم. آنقدر گرم که فهمیده ام سردی چه کرختی را با خودش میاورد. فی الحال در خود پیچیده ام از سرما تا شاید گرم شوم. دیروز (اربعین) در بین الحرمین غرق در معنی "بأبی أنت و أمی و مالی و اهلی " شده بودم. همه ی همه ی دارایی هایم برای تو. برای وجودی بالاتر از زن و بچه، اموال، مدرک و جایگاه و مقام، بالاتر از برادر و خواهر و حتی بالاتر از پدر و مادر. و آنان که دل داده اند و راه بلد عاشقی هستند خوب می دانند که این شعار صرفا سیاسی جهت اجتماع تاکتیکی امام و مأموم نیست بلکه رازی ست به پهنه وسیع دلباختگی. به دیدار کسی آمده ام که در عالم به خوبی و نزدیکی او سراغ ندارم. کجا بهتر از این جا؟ من دست خالی ام اما حضرت کریم ... .

 تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

 کربلاء، عازم زیارت حضرت ساقی

 2آذر 95

 للحق

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

در راه مرز

سه شنبه 25 آبان 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 وقت رفتن است. وقت گذر کردن از همه آسایش و سختی های عادی روزمرگی ها، وقت نگاه کردن به جاده و فرداهاست و فراموش کردن دیروزهای مرسوم. حتی باید فراموش کرد قطره اشک روی گونه های مادر را. اضطرار خواهر را، توصیه های مراقبتی و دلسوزانه پدر را، لطف برادر را. همه را باید فراموش کرد. دعوت از فلان شخصیت و نامه برای بهمان چهره را و نقدا بی خیال درخواست های مجوز شد. دیگر به من ربطی ندارد تئوری مدیفاید اوارد برای بال سوپرسونیک. چه اهمیتی دارد فکر به سفرهای بعدی و همسفرانش وقتی این سفر تعیین کننده ترین سفر عمرم خواهد بود. خاموشی عهدی دیرینه من است و رندی پیشه پرافتخارم. چه حال خوبی است که درین سفر همه حرکات و رفتار مرا کسی می بیند که ناز کردن در مقابلش را عمری در آرزوهایم دنبال می کردم. در بین این همه جمعیت او مرا هاشور زده می بیند و می پاید و ناز کردن هایم را با گوشه چشم نظاره می کند. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ... 

در راه مرز

25 آبان 

 للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

سفری به یک دنیا

پنجشنبه 27 شهریور 1393 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

گرچه بار گنهم برده به تبعید مرا

باز با روی سیه یار پسندید مرا ...

 

عازم سفر مشهدم. هر سفر هم برای خودش دنیای خیلی زیبایی دارد. امید که قدر این دنیا را بدانم...

للحق

  • محمد طاهری